زبدةالاشعار

از موج فتنه چشم جهان غیرت یم است #حسینیه_مشفق_کاشانی

#ترکیب_بند عاشورایی
12 بند مخمس
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
مشفق کاشانی
تضمین از ترکیب بند #محتشم_کاشانی
.
بند 1
.
.
از موج فتنه چشم جهان غیرت یم است
وز تندباد حادثه پشت فلک خم است‏
صبح امید چون شب تاریک مظلم است
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»
«باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»
.
.
هر جا نشان محنت و مردم به غم قرین
افکنده‏اند غلغله تا چرخ هفتمین‏
گردون فکنده بس گره از درد بر جبین
«باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین»
«بی ‏نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است»
.
.
از لوح سینه رفته چرا نقش آرزو
فریادها شکسته ز اندوه در گلو
خورشید برده سر به گریبان غم فرو
«این صبح تیره باز دمید از کجا کزو»
«کار جهان و خلق جهان جمله در هم است»
.
.
هر جا به گوش می ‏رسد آوای انقلاب
خلقی به ماتمند و جهانی در اضطراب‏
جان در تلاطم آمده دل را نمانده تاب
«گویا طلوع می‏ کند از مغرب آفتاب»
«کآشوب در تمامی ذرات عالم است»
.
.
روشن به راه دید چراغ امید نیست
کس را هوای شادی و گفت و شنید نیست‏
زین ابر تیره اختر شادی پدید نیست
«گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست»
«این رستخیز عام که نامش محرم است»
.
.
شوری به سر فتاده که جای مقال نیست
جز غم نصیب مردم شوریده حال نیست‏
باغ حیات را پس ازین اعتدال نیست
«در بارگاه قدس که جای ملال نیست»
«سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است»
.
.
خلق جهان ز سوز نهان نوحه می کنند
از دست داده تاب و توان نوحه می کنند
هر جا ز دیده اشک فشان نوحه می ‏کنند
«جن و ملک بر آدمیان نوحه می ‏کنند»
«گویا عزای اشرف اولاد آدم است»
.
.
شاهی که افتخار بدو کرده عالمین
بابش علی و فاطمه را هست نور عین‏
از شرم روی او به حجابند نیرین
«خورشید آسمان و زمین نور مشرقین»
«پروردۀ کنار رسول خدا حسین»
.
.
بند 2
.
.
افتاد تا، ز بام شبستان کربلا
خور، چون سر بریده، به دامان کربلا
خون خدا، گرفت گریبان کربلا
«کشتی شکست خوردۀ توفان کربلا
در خاک و خون فتاده به میدان کربلا»
.
.
این گلبن شکفته، ز بستان حیدری است
در خون نشسته، لالۀ باغ پیمبری است!
افسرده از سموم خزان ستمگری است
«گر چشم روزگار بر او فاش می گریست
خون می گذشت از سر ایوان کربلا»
.
.
در نینوا، نبود چو آبی به غیر اشک
اطفال را سؤال و جوابی به غیر اشک
حتی ندید دیده سرابی به غیر اشک
«نگرفت دست دهر، گلابی به غیر اشک
زان گل، که شد شکفته به بستان کربلا»
.
.
گر خود حسین بود بر آن قوم میهمان
بر قتل او کمر، ز چه بستند بر میان؟
کی این ستم رسیده به مهمان ز میزبان؟
«از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا»
.
.
تا از چمن بهار طربخیز، پا کشید
باد خزان به گلشن آل علی، وزید
روزی که تشنه لب، به لب آب شد شهید
«بودند دیو و دد، همه سیراب و می مکید
خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا»
.
.
داغی نشسته بر رخ گردون، که تا ابد
زین جانگداز واقعه، هرگز نمی رود
دل ها، درون سینه ز اندوه می طپد
«زان تشنگان هنوز به عیّوق می رسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا»
.
.
بیگانه از خدای توانا نکرده شرم
کفر آشنا، ز عترت طه نکرده شرم
زان تشنه، کشته بر لب دریا نکرده شرم
«آه از دمی که لشکر اعدا نکرده شرم
کردند رو به خیمۀ سلطان کربلا»
.
.
در باغ خلد، حضرت زهرا، نژند شد
احمد، گریست زار و علی، دردمند شد
با آهشان فضای زمین خیمه بند شد
«آندم، فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم، در حرم افغان بلند شد»
.
.
بند 3
.
.
روزی که دشت ماریه دریای خون شدی
جان های پاک از تن خاکی برون شدی
عقل درشت خوی، اسیر جنون شدی
«کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بی ستون شدی»
.
.
تا خیمه های بر شده آسمان شکوه
شد سوخته ز آتش بیداد آن گروه
آمد زمانه زین همه اندوه در ستوه
«کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه، که روی زمین قیرگون شدی»
.
.
دیگر نتافت شمع شب افروز اهل بیت
در آستان آه غم اندوز اهل بیت
چون شام تیره گشت مگر روز اهل بیت
«کاش آن زمان ز آه جگرسوز اهل بیت
یک شعله برق خرمن گردون دون شدی»
.
.
نشنیده گوش چرخ، چنان تلخ داستان
نادیده چشم دهر، چنین ظلم در جهان
زین جان شکار حادثه، وین محنت گران
«کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی»
.
.
با آن دل شکسته و آن جسم چاک چاک
آن آیت الهی، آن جان تابناک
افتاد همچو مهر جهانتاب در مغاک
«کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی»
.
.
در زورق شهادت و ایثار تا نشست
گرداب حادثات بر او راه چاره بست
در راه دوست سر ز تن افکند و جان زدست
«کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقۀ دریای خون شدی»
.
.
در آفتاب شعله ور تا سوز حشر
پیدا شود چو روز قیامت فرو ز حشر
گیرند کیفر آن همه اعدای او ز حشر
«این انتقام که نفتادی به روز حشر
با این عمل معامله دهر چون شدی»
.
.
میزان عدل را، چو به محشر در آورند
ناکرده شرم خیل ستم گستر آورند
وان گاه خون نوشته سوی داور آورند
«آل علی، چو دست تظلم برآورند
«ارکان عرش را به تلاطم درآورند»
.
.
بند 4
.
.
در کارگاه هستی، تا نقش ما، زدند
آزادگان، به کوی محبت لوا، زدند
از عالم وجود، قدم در فنا زدند
«بر خوان غم، چو عالمیان را صلا زدند
اول، صلا به سلسلۀ انبیا زدند»
.
.
چون کار انبیای الهی به سر رسید
از مشرق ولایت، خورشید سر کشید
گلرنگ صبح، از دم تیغ سحر دمید
«نوبت به اولیا که رسید آسمان تپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند»
.
.
در خاک تیره روی چو بنهفت مرتضی
آن شمس کهکشان ولا، تاج هل اتی
در شعله زار بادیۀ عشق و ابتلا
«پس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها
افروختند و در حسن، مجتبی زدند»
.
.
می خواست چرخ فتنه گر، این گنبد کبود
تا رشتۀ حیات برآید ز تار و پود
دردی به دردهای دل مصطفی، فزود
«و آنگه، سرادقی که ملک محرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند»
.
.
تن ها، جدا زپیکر و در خاک شد نهان
سرها چو مهر سرزده از مشرق سنان
توفان در آشیانۀ حق کرد آشیان
«وز تیشۀ ستیزه، در آن دشت کوفیان
بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند»
.
.
از تیغ و تیر لشکر دون پرور یزید
آل علی شدند چو در کربلا شهید
بس، نونهال تازه، که در خاک و خون تپید
«پس ضربتی کزان جگر مصطفی، درید
بر حلق تشنۀ خلف مرتضی زدند»
.
.
آن قوم بی خبر ز خداوند، داد جوی
کردند سیل گونه، به سوی خیام، روی
زین تابگیر معرکه، برخاست، های و هوی
«اهل حرم دریده گریبان، گشوده موی
فریاد بر در حرم کبریا زدند»
.
.
افتاد در سرادق افلاک اضطراب
از سر فکند افسر تابنده با شتاب
دنیا ز شرم واقعه، بر خاک ریخت آب
«روح الامین، نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن آن، چشم آفتاب»
.
.
لب تشنه شد شهید چو فرزند بوتراب
کرد آسمان درنگ، که افتاد از شتاب
ای وای ما کز ان همه بیداد بی حساب
«نزدیک شد که خانۀ ایمان شود خراب
از بس شکست ها که به ارکان دین رسید»
.
.
بالا چو دست خویشتن از آستین زدند
تیغ ستم به گلبن نو پای دین زدند
سوزان شرر، به خرمن دین مبین زدند
«نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند
توفان به آسمان، ز غبار زمین رسید»
.
.
چشم زمانه، خون ز دل آسمان فشاند
روی زمین، ز ابر سیه فام تیره ماند!
گردون به چهر خویش غبار محن نشاند
«باد آن غبار چون به مزار نبی، رساند
گرد از مدینه تا فلک هفتمین رسید»
.
.
این داغ، شعله بر دل و جان خلیل زد
موسی به ناله آمد و کوس رحیل زد
فریاد یا حسینِ علی، جبرئیل زد
«یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید»
.
.
کروبیّانِ عالم بالا، سیاهپوش
سرها نهاده بر سر زانوی غم خموش
آمد ز خشم، خون زمان و زمین به جوش
«پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روح الامین رسید»
.
.
تا خنجر ستیزۀ آن قوم نابکار
شد آشنا، به حنجر محبوب کردگار
در گردباد، از حرکت ماند روزگار
«کرد این خیال، وهم غلط کار، کان غبار
تا دامن جلال جهان آفرین رسید»
.
.
گردید پشت فاطمه، زین بار غم هلال
از مویه همچو موی شد، از ناله همچو نال!
نی نی که شد به ماتم او، حی لایزال
«هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال»
.
.
بند 5
.
.
شب شعله خیز با نفس آتشین رسید
صبح از هراس دی، به دم واپسین رسید
آه سحر، به ساحت جان آفرین رسید
«چون خون ز حلق تشنۀ او بر زمین رسید
جوش از زمین به ذروۀ عرش برین رسید»
.
.
لب تشنه شد شهید چو فرزند بوتراب
کرد آسمان درنگ، که افتاد از شتاب
ای وای ما کزان همه بیداد بی حساب
«نزدیک شد که خانۀ ایمان شود خراب
از بس شکست ها که به ارکان دین رسید»
.
.
بالا چو دست خویشتن از آستین زدند
تیغ ستم به گلبن نوپای دین زدند
سوزان شرر به خرمن دین مبین زدند
«نخل بلند او چه خسان بر زمین زدند
توفان به آسمان، ز غبار زمین رسید»
.
.
چشم زمانه، خون ز دل آسمان فشاند
روی زمین، ز ابر سیه فام تیره ماند
گردون به چهر خویش غبار محن نشاند
«باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
گرد از مدینه تا فلک هفتمین رسید»
.
.
این داغ شعله بر دل و جان خلیل زد
موسی به ناله آمد و کوس رحیل زد
فریاد یا حسین علی، جبرئیل زد
«یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید»
.
.
کروبیان عالم بالا، سیاه پوش
سرها نهاده بر سر زانوی غم، خموش
آمد ز خشم، خون زمین و زمان به جوش
«پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روح الامین رسید»
.
.
تا خنجر ستیزۀ آن قوم نا به کار
شد آشنا به حنجر محبوب کردگار
در گردباد از حَرَکت ماند روزگار
«کرد این خیال، وهم غلط کار، کان غبار
تا دامن جلال جهان آفرین رسید»
.
.
گردید پشت فاطمه، زین بار غم هلال
از مویه همچو موی شد، از ناله همچو نال!
نی نی که شد به ماتم او، حی لایزال
«هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال»
.
.
بند 6
.
.
از داد، تا به عرصۀ محشر علم زنند
از تشنه کام دشت بلاخیز دم زنند
پس کوفیان به حشر، قدم از عدم زنند
«ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
یک باره بر جریدۀ رحمت قلم زنند»
.
.
در رستخیز عام، به دیوان روز حشر
خورشید سر کشد ز گریبان روز حشر
در موقف حساب، به میزان روز حشر
«ترسم کزین گناه، شفیعیان روز حشر
دارند شرم کز گنه خلق دم زنند»
.
.
سر بر زند ز معرکه، آن آفتاب دین
از آستان عدل، سحرگاه واپسین
افتد به عرش لرزه، و جنبد ز جا زمین
«دست عتاب حق به درآید ز آستین
چون اهل بیت: دست در اهل ستم زنند»
.
.
مشعل فروز دامن محشر ز جان پاک
لب تشنگان دلشده با جسم چاک چاک
خیزند و، اهل کفر در آن پهنه، شرمناک
«آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک
آل علی، چون شعلۀ آتش علم زنند»
.
.
شاه شهید، لالۀ بستان اهل بیت
سرو بلند باغ شهیدان اهل بیت
تابان شود چون مهر فروزان اهل بیت
«فریاد از آن دمی، که جوانان اهل بیت
گلگون کفن به عرصۀ محشر قدم زنند»
.
.
بر پا کنند غلغله، در عرش کبریا
آن لاله های سوختۀ دشت نینوا
تا انتقام خویش بگیرند برملا
«جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا
در حشر، صف زنان، صف محشر بهم زنند»
.
.
هر چند، باب رحمت حق بود و هست باز
بیچاره راست لطف خداوند، چاره ساز
اما به حیرتم، چو قیامت شود فراز
«از صاحب حرم چه توقع کنند باز!
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند»
.
.
چون شد به دست قوم ز حق بی خبر، قتیل
آیینۀ امامت، اسلام را دلیل
نور نبی، و پور علی، وارث خلیل
«پس بر سنان کنند، سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل»
.
.
بند 7
.
.
همچون علی به معرکه که با تیغ آبدار
بر دشمنان دین خدا کرد کار، زار
اما دریغ و درد، به ترفند روزگار
«روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار»
.
.
از اشک چشم مردم دنیاست کوه کوه
خیزاب ها که در دل دریاست کوه کوه
تا آزمون کند که بلا راست کوه کوه
«موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار، زار»
.
.
بر این رواق بر شده، این کاخ بیستون
بس نقش ها به پرده زد، این لوح آبگون
زان فتنه ها که ریخت ز سرپنجه ی جنون
«گفتی تمام زلزله شد، خاک بی سکون
گفتی فتاد از حرکت، چرخ بی قرار»
.
.
با پیکری جدا ز سر دور از سریر
در خون نشست قائمۀ عرش، ناگزیر
درگیر و دار پهنه ی پهناور کویر
«عرش آن زمان به لرزه در آمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شد آشکار»
.
.
از آتشی که در حرم بوتراب، بود
زین العباد، در تب و زینب، به تاب بود
افسوس را، دو دیده مگر غرق خواب بود
«آن خیمه ای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار»
.
.
آشفته ماند دجله و، در خود گریست، نیل
از جوش ماند کوثر و، افسرد سلسبیل
زان تشنه کام، عترت پیغمبر جلیل
«جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بی عماری و محمل شترسوار»
.
.
آمد اسیر دست جفا، عترت نبی
از یاد رفته بود، مگر حرمت نبی
یا رب، تویی تو، باخبر از محنت نبی
«باآنکه سر زد این عمل از امّت نبی
روح الامین ز روی نبی گشت شرمسار»
.
.
دست زمانه خون شهیدان به جام کرد
دوری از ین مصیبت عظمی به کام کرد
روزی که روز آل علی، را چو شام کرد
«وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت: قیامت قیام کرد»
.
.
بند 8
.
.
در باغ دین چون آفت باد خزان فتاد
بس سروها به خاک، درین بوستان فتاد
واحسرتا، که زلزله در آسمان فتاد
«بر حربگاه، چون ره آن کاروان فتاد
شور نشور، واهمه را در گمان فتاد»
.
.
برخاست در عزای شهیدان ارجمند
بر کهکشان نوای اسیران دردمند
زان ناله های بر شده چون نی ز بندبند
«هم بانگ نوحه، غلغله در شش جهت فکند
هم گریه، بر ملائک هفت آسمان فتاد»
.
.
تا کار، بر اسیری آل عبا کشید
بار ستم، زمانه به دار بلا کشید
بنگر، که ظلم رشتۀ او تا کجا کشید
«هر جا که بود آهویی، از دشت پا کشید
هر جا که بود طایری، از آشیان فتاد»
.
.
بیداد بود، آنچه ز ابن زیاد رفت
شدّاد آن چه کرد، در این جا ز یاد رفت
انصاف دل شکسته، ز دیوان داد رفت
«شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت
چون چشم اهل بیت، بر آن کشتگان فتاد»
.
.
هر فتنه ای که کرد به پا، روزگار کرد
روز حسین و آل علی شام تار کرد
شرم آیدم از آن چه که این کجمدار کرد
«هرچند بر تن شهدا چشم، کار کرد
بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد»
.
.
چون خرمنی ز لالۀ پرپر به بوستان
سرها ز تن جدا شده، تنها جدا ز جان
برخاست از زمین، به سوی آسمان فغان
«ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد»
.
.
آن حنجر بریدۀ از خنجر عدو
آن پاره پاره پیکر گلبیز، روبه رو
فریاد را شکست ز اندوه در گلو
«بی اختیار نالۀ هذا حسین از او
سر زد چنان که شعله ازو، در جهان فتاد»
.
.
از درد، خاطرش چه دگر بار شد ملول
آن آفتاب عزت، آن کعبۀ قبول
آن منبع فضیلت، آن مظهر عقول
«پس با زبان پرگله، آن بضعه البتول
رو، در مدینه کرد، که: یا ایهاالرسول»
.
.
بند 9
.
.
این آتش افتاده به کانون حسین توست
کانون ز موج صاعقه وارون حسین توست
این پر شکسته طایر محزون حسین توست
«این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست»
.
.
از اشک و آه شعله برافروز تشنگی
بی تاب از شرار غم اندوز تشنگی
دیگر چه گویم از شب و از روز تشنگی؟
«این نخل تر، کز آتش جانسوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست»
.
.
تا عهد خویش، کوفی بیدادگر شکست
بر روی اهل بیت تو، آب فرات بست
رنگین به خون عترت پاک تو کرد دست
«این ماهی فتاده به دریای خون، که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست»
.
.
چون شام، روزگار حریمت سیاه گشت
یک روز، دور چرخ به دلخواه ما نگشت
بنگر ز کوفیان چه ستم ها به ما گذشت!؟
«این غرقۀ محیط شهادت، که روی دشت
از موج خون او شده گلگون حسین توست»
.
.
چون بسته شد ز سیل مخالف، ره نجات
کشتی شکسته ایم ز توفان حادثات
ای خاتم النبیّین، وی میر کائنات
«این خشک لب فتادۀ ممنوع از فرات
کز خون او زمین شده جیحون، حسین توست»
.
.
با این عمل که سر زد ازین قوم کینه خواه
شد روزگار آل پیمبر چو شب سیاه
یزدان پاک هست بر احوال ما گواه
«این شاه کم سپاه، که با خیل اشک و آه
خر گاه ازین جهان زده بیرون حسین توست»
.
.
این استوار مانده در آیین راستین
اخلاص را نهاده شب و روز، ها، ببین
بر خاک آستانۀ حق، از صفا جبین
«این قالب تپان که چنین مانده بر زمین
شاه شهید نا شده مدفون، حسین توست»
.
.
آنسان گریست، تا جگر سنگ آب کرد
از آب دیده، خانۀ هستی خراب کرد
از سوز سینه، داغ دل آفتاب کرد
«چون روی در بقیع، به زهرا خطاب کرد
وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد»
.
.
بند 10
.
.
زینب، اسیر سلسلۀ نینوا ببین
اهل حرم، به رنج گران مبتلا ببین
بر خاندان خود، ستم ناروا ببین
«ای مونس شکسته دلان، حال ما ببین
ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین»
.
.
همچون نسیم، در به در آل پیمبرند
افسرده جان، شکسته دل، آزرده خاطرند
همدوش آه، سوخته در کام آذرند
«اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطۀ عقوبت اهل جفا ببین»
.
.
برخیز و خون ز چشمۀ جان، بر زمین فشان
اشک ستاره بر فلک هفتمین فشان
گرد از زمین به دامن عرش برین فشان
«در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
وندر جهان، مصیبت ما، بر ملا ببین»
.
.
یکدم بر آ، چو مهر درخشان به کربلا
بگذر دمی چو رحمت یزدان به کربلا
بنگر ز خشم، غرش توفان به کربلا
«نی نی در آ، چو ابر خروشان به کربلا
طغیان سیل و فتنۀ موج بلا ببین»
.
.
زهر بلا کشیده به جام جنون نگر
بر کام چرخ، ساغر ما، سرنگون نگر
لختی به نقش بند این چرخ دون نگر
«تن های کشتگان، همه در خاک و خون نگر
سرهای سروران همه بر نیزه ها ببین»
.
.
آن تن که بود پاره ای از سید انام
شده پاره پاره از سم اسبان تیزگام
اینک به راه کوفه و در رهگذر شام
«آن سر که بود بر سر دوش نبی، مدام
یک نیزه اش ز دوش مخالف، جدا ببین»
.
.
فرزند ناز پرور گلگون عذار تو
بعد از حسن، به دهر مهین یادگار تو
آرام جان و مایۀ صبر و قرار تو
«آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلتان به خاک معرکۀ کربلا ببین»
.
.
این درد جانگزای کجا می رود، زیاد
آن دم که سرو قامتش از پای افتاد
داغی توان شکار به دل های ما نهاد
«یا بضعه البتول ز ابن زیاد، داد
کاو خاک اهل بیت رسالت به باد داد»
.
.
بند 11
.
.
با هر بنای ظلم، که بنیاد کرده ای
کانون عدل و عاطفه بر باد کرده ای
وز فتنه سرنگون علم داد کرده ای
«ای چرخ، غافلی که چه بیداد کرده ای
وز کین چه ها، درین ستم آباد کرده ای»
.
.
یک دم نگه نداشته ای حرمت رسول
کردی دو تا ز بار محل قامت رسول
این کینه، گر پدید شد از امّت رسول
«در طعنت این بس است که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو، امداد کرده ای»
.
.
بر خلق بسته است کنون سیل دیده راه
پوشیده ابر، روی درخشان مهر و ماه
تاریک شد زمین، چو فلک در حریم آه
«ای زادۀ زیاد، نکرده است هیچ گاه
نمرود این عمل، که تو شدّاد کرده ای»!
.
.
افتاده چاک چاک ز پیکان، تن حسین
تاراج کرده است خزان، گلشن حسین
زان لاله ها که سوخت از کشتن حسین
بنگر کرا به قتل دلشاد کرده ای»؟
.
.
نوش تو نیش آمد و مهر تو، آفت است
بر مردم زمانه تو را جور، عادت است
درد است توشۀ تو، ره آورد، محنت است
«بهر خسی که بار درخت شقاوت است
در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای»؟
.
.
زنگار غم گرفت، چو آیینۀ صفا
«معدوم شد مروّت و منسوخ شد وفا»
اینت هنر، به واقعۀ دشت کربلا
«با دشمنان دین نتوان کرد، آن چه را
با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای»
.
.
با تیر تن شکاف، به شمشیر جان ستان
با تیغ برگ گیر، به سرنیزه و سنان
در خاک و خون کشیدی، خورشید خاوران
«حلقی که سوده لعل لبِ خود نبی بر آن
آزرده اش به خنجر پولاد کرده ای»
.
.
آل علی، چو ظلم تو در خاطر آورند
یاد از دل شکستۀ پیغمبر، آورند
بس شکوه ها ز دست تو بر داور آورند
«ترسم، تو را دمی که به محشر درآورند
از آتش تو دود، به محشر برآورند»
.
.
بند 12
.
.
جان جهان به شور تو در پیچ و تاب شد
انگیخت گرد و، سایه کش آفتاب شد
بر چید خیمگی شب، و روز حساب شد
«خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانۀ طاقت خراب شد»
.
.
زین جویبارها که سرازیر شد به خاک
ترسم شوند خلق، به دریای خون هلاک
زین مرثیت، که گشت، گریبان صبر چاک
«خاموش محتشم، که ازین حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد»
.
.
زین نوحه بر فراز زمین، بام آسمان
افروختی چراغ سخن را به جاودان
با هر کلام، شعله بر آوردی از زبان
«خاموش محتشم، که ازین شعر خونچکان
در دیده، اشک مستمعان خونِ ناب شد»
.
.
جن و ملک شدند برین پهنه اشک ریز
در ماتم سری، که جدا شد به تیغ تیز
برخاست از نهاد جهان، شور رستخیز
«خاموش محتشم، که ازین نظم گریه خیز
روی زمین به اشک جگرگون خضاب شد»
.
.
این نوحه، در خزان گلستان حیدری است
در ذکر دردهای حریم پیمبری است
در بزم غم، چو شعلۀ جان سوز آذری است
«خاموش محتشم، که فلک بس که خون گریست
دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد»
.
.
در موج خیز حادثه، توفان انقلاب
افکند بر صوامع افلاک اضطراب
سیلاب تاب سوز، فرو ریخت از سحاب
«خاموش محتشم که به سوز تو آفتاب
از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد»
.
.
زد خامۀ تو، تا رقم از ماتم حسین
داغی به دل شراره زد، از پرچم حسین
افکند باز و لوله، در عالم حسین
«خاموش محتشم، که ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد»
.
.
دردا، که روزگار عزایی چنین نکرد
ساز جهان، به شور نوایی چنین نکرد
این بی شکیب ناله، به نایی چنین نکرد
«تا چرخ سفله بود، خطایی چنین نکرد
بر هیچ آفریده، جفایی چنین نکرد»
.
.
#حسینیه_شهادت
#از_موج_فتنه_چشم_جهان_غیرت_یم_است
#باز_این_چه_شورش_است_که_در_خلق_عالم_است
#فارسی
.
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki

متن پیشنهادی:  دلم امشب به اندوهی عجین است #حضرت_ام_البنین_محمدی_ولایی

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی