زبدةالاشعار

الهی به مستان میخانه ات #حیدریه_میررضی_آرتیمانی

ساقی نامه
.
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
مرحوم میرزا محمد رضی ( میررضی آرتیمانی )
.
الهی به مستان میخانه ات
بعقل آفرینان دیوانه ات
.
به دردی کش لجهٔ کبریا
که آمد به شأنش فرود انّما
.
به درّی که عرش است او را صدف
به ساقی کوثر، به شاه نجف
.
به نور دل صبح خیزان عشق
ز شادی به انده گریزان عشق
.
به رندان سر مست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
.
به انده پرستان بی پا و سر
به شادی فروشان بی شور و شر
.
کزان خوبرو، چشم بد دور باد
غلط دور گفتم که خود کور باد
.
به مستان افتاده در پای خم
به مخمور با مرگ با اشتلم
.
بشام غریبان، به جام صبوح
کز ایشانست شام و سحر را فتوح
.
که خاکم گل از آب انگور کن
سرا پای من آتش طور کن
.
خدا را بجان خراباتیان
کزین تهمت هستیم وارهان
.
به میخانهٔ وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
.
که از کثرت خلق تنگ آمدم
به هر جا شدم سر به سنگ آمدم
.
بیا ساقیا می بگردش در آر
که دلگیرم از گردش روزگار
.
مئی ده که چون ریزیش در سبو
بر آرد سبو از دل آواز هو
.
از آن می که در دل چو منزل کند
بدن را فروزان تر از دل کند
.
از آن می که گر عکسش افتد بباغ
کند غنچه را گوهر شبچراغ
.
از آن می که گر شب ببیند بخواب
چو روز از دلش سر زند آفتاب
.
از آن می که گر عکسش افتد بجان
توانی بجان دید حق را عیان
.
از آن می که چون شیشه بر لب زند
لب شیشه تبخاله از تب زند
.
از آن می که گر عکسش افتد به آب
بر آن آب تبخاله افتد جباب
.
از آن می که چون ریزیش در سبو
بر آرد سبو از دل آواز هو
.
از آن می که که در خم چو گیرد قرار
بر آرد خم آتش ز دل همچو نار
.
می صاف ز آلودگی بشر
مبدل به خیر اندر او جمله شر
.
می معنی افروز صورت گداز
مئی گشته معجون راز و نیاز
.
از آن آب، کاتش بجان افکند
اگر پیر باشد جوان افکند
.
مئی را کزو جسم جانی کند
بباده، زمین آسمانی کند
.
مئی از منی و توئی گشته پاک
شود جان، چکد قطره ای گر به خاک
.
به انوار میخانه ره پوی، آه
چه میخواهی از مسجد و خانقاه
.
بیا تا سری در سر خم کنیم
من و تو، تو و من، همه گم کنیم
.
بیک قطره می آبم از سر گذشت
به یک آه، بیمار ما درگذشت
.
بزن هر قدر خواهیم، پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر
.
چشی گر از این باده، کو کو زنی
شوی چون ازو مست هو هو زنی
.
مئی سر بسر مایهٔ عقل و هوش
مئی بی خم و شیشه، در ذوق و جوش
.
دماغم ز میخانه بویی کشید
حذر کن که دیوانه، هویی کشید
.
بگیرید زنجیرم ای دوستان
که پیلم کند یاد هندوستان
.
دلا خیز و پائی به میخانه نه
صلائی به مستان دیوانه ده
.
خدا را ز میخانه گر آگهی
به مخمور بیچاره، بنما رَهی
.
دلم خون شد از کلفت مدرسه
خدا را خلاصم کن از وسوسه
.
چو ساقی همه چشم فتان نمود
به یک نازم، از خویش عریان نمود
.
پریشان دماغیم، ساقی کجاست
شراب ز شب مانده باقی کجاست
.
بیا ساقیا، می بگردش در آر
که می خوش بود خاصه در بزم یار
.
مئی بس فروزان تر از شمع و روز
می و ساقی و بادهٔ جام سوز
.
می صاف ز الایش ما سوی
ازو یک نفس تا بعرش خدا
.
مئی کو مرا وارهاند ز من
ز آئین و کیفیت ما و من
.
از آن می حلال است در کیش ما
که هستی وبال است در پیش ما
.
از آن می حرام است بر غیر ما
که خارج مقام است در سیر ما
.
مئی را که باشد در او این صفت
نباشد بغیر از می معرفت
.
به این عالم ار آشنائی کنی
ز خود بگذری و خدائی کنی
.
کنی خاک میخانه گر توتیا
خدا را ببینی بچشم خدا
.
به میخانه آی و صفا را ببین
ببین خویشتن را خدا را ببین
.
تودر حلقهٔ می پرستان در آ
که چیزی نبینی بغیر خدا
.
بگویم که از خود فنا چون شوی
ز یک قطره زین باده مجنون شوی
.
بشوریدگان گر شبی سر کنی
از آن می که مستند لب تر کنی
.
جمال محالی که حاشا کنی
ببندی دو چشم و تماشا کنی
.
نیاری تو چون تاب دیدار او
ز دیدار رو کن به دیوار او
.
قمر درد نوش است از جام ما
سحر خوشه چین است از شام ما
.
مغنی نوای دگر ساز کن
دلم تنگ شد مطرب آواز کن
.
بگو زاهدان اینقدر تن زنند
که آهن ربائی بر آهن زنند
.
بس آلوده ام آتش می کجاست
پر آسوده ام نالهٔ نی کجاست
.
به پیمانه، پاک از پلیدم کنید
همه دانش و داد و دیدم کنید
.
چو پیمانه از باده خالی شود
مرا حالت مرگ حالی شود
.
همه مستی و شور و حالیم ما
نه چون تو همه قیل و قالیم ما
.
خرابات را گر زیارت کنی
تجلی بخروار غارت کنی
.
چه افسرده ای رنگ رندان بگیر
چرا مرده ای آب حیوان بگیر
.
زنی در سماعی، ز می سرخوشی
سزد گر ازین غصه خود را کشی
.
توانی اگر دل، دریا کنی
تو آن دُر یکتای پیدا کنی
.
ندوزی چو حیوان نظر بر گیاه
بیابی اگر لذت اشک و آه
.
بیا تا بساقی کنیم اتفاق
درونها مصفا کنیم از نفاق
.
بیائید تا جمله مستان شویم
ز مجموع هستی پریشان شویم
.
چو مستان بهم مهربانی کنیم
دمی بی ریا زندگانی کنیم
.
بگرییم یکدم چو باران بهم
که اینک فتادیم یاران زهم
.
جهان منزل راحت اندیش نیست
ازل تا ابد، یکنفس بیش نیست
.
سراسر جهان گیرم از توست بس
چه میخواهی آخر از این یکنفس
.
فلک بین که با ما جفا میکند
چها کرده است و چها میکند
.
برآورد از خاک ما گرد و دود
چه میخواهد از ما سپهر کبود
.
نمیگردد این آسیا جز بخون
الهی که برگردد این سرنگون
.
من آن بینوایم که تا بوده ام
نیاسایم ار یکدم آسوده ام
.
رسد هر دم از همدمانم غمی
نبودم غمی گر بدم همدمی
.
در این عالم تنگ تر از قفس
به آسودگی کس نزد یک نفس
.
مرا چشم ساقی چو از هوش برد
چه کارم به صاف و چه کارم به درد
.
نه در مسجدم ره، نه در خانقاه
از آن هر دو در هر دو، رویم سیاه
.
نمانده است در هیچکس مردمی
گریزان شده آدم از آدمی
.
گروهی همه مکر و زرق و حیل
همه مهربان، بهر جنگ و جدل
.
همه متفق با هم اندر نفاق
به بدخوئی اندر جهان جمله طاق
.
همه گرگ مانا همه میش پوست
همه دشمنی کرده در کار دوست
.
شب آلودگی، روز شرمندگی
معاذ الله از اینچنین زندگی
.
اگر مرد راهی؟ ز دانش مگو
که او را نداند کسی غیر او
.
برو کفر و دین را وداعی بکن
به وجد اندر آ و سماعی بکن
.
مکن منعم از باده ای محتسب
که مستم من از جام لا یحتسب
.
چو ما زین می، ار مست و نادان شوی
ز دانائی خود پشیمان شوی
.
خوری باده، خورشید رخشان شوی
چه دنبال لعل بدخشان سوی
.
صبوح است ساقی برو می بیار
فتوح است مطرب دف و نی بیار
.
از ان می که در دل اثر چون کند
قلندر بیک خرقه قارون کند
.
نوای مغنی چه تأثیر داشت
که دیوانه نتوان به زنجیر داشت
.
مغنی سحر شد خروشی بر آر
ز خامان افسرده جوشی بر آر
.
که افسردهٔ صحبت زاهدم
خراب می و ساغر و شاهدم
.
سرم در سر می پرستان مست
که جزمی فراموششان هر چه هست
.
به می گرم کن جان افسرده را
که می زنده دارد تن مرده را
.
مگو تلخ و شور آب انگور را
که روشن کند دیدهٔ کور را
.
بده ساقی آن آب آتش خواص
که از هستیم زود سازد خلاص
.
بمن عشوه چشم ساقی فروخت
که دین و دل و عقل را جمله سوخت
.
ازین دین به دنیا فروشان مباش
بجز بندهٔ باده نوشان مباش
.
کدورت کشی از کف کوفیان
صفا خواهی، اینک صف صوفیان
.
چو گرم سماعند هر سو صفی
حریفان اصولی ندیمان کفی
.
چه درماندهٔ دلق و سجاده ای
مکش بار محنت، بکش باده ای
.
ز قطره سخن پیش دریا مکن
حدیث فقیهان بر ما مکن
.
مکن قصهٔ زاهدان هیچ گوش
قدح تا توانی بنوشان و نوش
.
سحر چون نبردی به میخانه راه
چراغی به مسجد مبر شامگاه
.
خراباتیا، سوی منبر مشو
بهشتی، بدوزخ برابر مشو
.
بزن ناخن و نغمه ای بر دلم
دمار کدورت بر آر از گلم
.
بکش باده تلخ و شیرین بخند
فنا گرد و بر کفر و بر دین بخند
.
که نور یقین در دلم جوش زد
جنون آمد و بر صف هوش زد
.
قلم بشکن و دور افکن سبق
بسوزان کتاب و بشویان ورق
.
تعالی اللّه از جلوهٔ آن شراب
که بر جملگی تافت چون آفتاب
.
تو زین جلوه از جا نرفتی که ای
تو سنگی، کلوخی، جمادی، چه ای
.
رخ ای زاهد از می پرستان متاب
تو در آتش افتاده ای من در آب
.
که گفته است چندین ورق را ببین
بگردان ورق را و حق را ببین
.
مگو هیچ با ما ز آئین عقل
که کفر است در کیش ما دین و عقل
.
ز ما دست ای شیخ مسجد بدار
خراباتیان را به مسجد چکار
.
ردا کز ریا بر زنخ بسته ای
بینداز دورش که یخ بسته ای
.
فزون از دو عالم تو در عالمی
بدینسان چرا کوتهی و کمی
.
تو شادی بدین زندگی عار کو
گشودند گیرم درت بار کو؟
.
نماز ار نه از روی مستی کنی
به مسجد درون بت پرستی کنی
.
به مسجد رو و قتل و غارت ببین
به میخاه آی و فراغت ببین
.
به میخانه آی و حضوری بکن
سیه کاسه ای کسب نوری بکن
.
چو من گر ازین می تو بی من شوی
بگلخن درون رشک گلشن شوی
.
چه میخواهد از مسجد و خانقاه
هر آنکو به میخانه برده است راه
.
نه سودای کفر و نه پروای دین
نه ذوقی به آن و نه شوقی به این
.
برونها سفید و درونها سیاه
فغان از چنین زندگی آه، آه
.
همه سر برون کرده از جیب هم
هنرمند گردیده در عیب هم
.
خروشیم بر هم چو شیر و پلنگ
همه آشتیهای بدتر ز جنگ
.
فرو رفته اشک و فرا رفته آه
که باشند بر دعوی ما گواه
.
بفرمای گور و بیاور کفن
که افتاده ام از دل مرد و زن
.
دلم گه از آن گه ازین جویدش
ببین کاسمان از زمین جویدش
.
به می هستی خود فنا کرده ایم
نکرده کسی آنچه ما کرده ایم
.
دگر طعنهٔ باده بر ما مزن
که صد بار زن بهتر از طعنه زن
.
نبردست گویا به میخانه راه
که مسجد بنا کرده و خانقاه
.
چه میخواهد از مسجد و خانقاه
هر آنکو به میخانه بردست راه
.
روان پاک سازیم از آب تاک
که آلودهٔ کفر و دین است پاک
.
ندانم چه گرمیست با این شراب
که آتش خورم گویی از جام آب
.
به می صاحب تخت و تاجم کنید
پریشان دماغم، علاجم کنید
.
جسد دادم و جان گرفتم ازو
چه میخواستم، آن گرفتم ازو
.
بینداز این جسم و جان شو همه
جسد چیست؟ روح روان شو همه
.
گدائی کن و پادشاهی ببین
رهاکن خودی و خدائی ببین
.
تکلف بود مست از می شدن
خوشا بیخود از نالهٔ نی شدن
.
درون خرابات ما شاهدیست
که بدنام ازو هر کجا زاهدیست
.
بخور می که در دور عباس شاه
به کاهی ببخشند کوهی گناه
.
سکندر توان و سلیمان شدن
ولی شاه عباس نتوان شدن
.
که آئین شاهی از آن ارجمند
نشسته است برطرف طاق بلند
.
یکی از سواران رزمش هزار
یکی از گدایان بزمش بهار
.
سگش بر شهان دارد از آن شرف
که باشد سگ آستان نجف
.
الهی به آنان که در تو گمند
نهان از دل و دیدهٔ مردمند
.
نگهدار این دولت از چشم بد
بکش مد اقبال او تا ابد
.
همیشه چو خور گیتی افروز باد
همه روز او عید نوروز باد
.
شراب شهادت بکامش رسان
بجد علیه السلامش رسان
.
رضی روز محشر علی ساقی است
مکن ترک می تا نفس باقی است
.
#حیدریه_میررضی_آرتیمانی
#ساقی_نامه
#حیدریه_مدح
#الهی_به_مستان_میخانه_ات
#فارسی
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki

متن پیشنهادی:  کِلک آتشبار وار تا زُبدَﺓُالاَشعار وار #مصیبی_تبریزی

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی