زبدةالاشعار

امام عصر«عج»می فرماید: یا جدّاه .. #متن_روضه

#متن_روضه #ذوالجناح
.
✍️ زبدة الاشعار ✍️

?: @nohe_torki
.
امام عصر«عج»می فرماید: یا جدّاه اسب بی صاحبت، طرف خیام حرم آمد. حال چرا اینقدر به آمدن اسب و آن خبر وحشت اثر اهمیّت داده است؟ چرا؟ واقعاً هم اهمیّت داشته است. اسبی بود عربی و نجیب الطّرفین. از نظر مسایل حیوان شناسی خیلی ارزش داشته است. آقا سوار اسب بود کم کم بی حال شد. نمی تواند خودش را نگه دارد(کُلَّما مالَ الحُسین یَمیناً مالَ الفَرَسُ یَمیناً)[1]اگر آقا می خواهد طرف راست متمایل شود. اسب پهلویش را می آورد و امام را نگه می داشت. اگر آقا به طرف چپ متمایل می شد، اسب با پهلویش حسین علیه السلام را نگه می داشت. امّا یک وقت آقا به اسب فهماند که من دیگر تاب و توانی ندارم، مرا زمین بگذار.
اگر آقا به اسب اشاره کرده بود اسب آقا را به طرف خیمه ها می برد. ولی صلاح نبود. برای اینکه اگر اسب، آقا را به خیمه می برد، اصلاًحرم ابی عبدالله مورد هجوم واقع می شد. لذا آقا اجازه نفرمود. یعنی وسط بیابان باشد، امّا زن و بچّه سالم بمانند. اسب، آقا را زمین گذاشت. تمام مقاتل می نویسد که عمر سعد گفت: بروید این اسب را محاصره کنید این اسب برای یزید بهترین تحفه است. آمدند یک ستون سرباز، دور اسب را گرفتند امّا اسب، دیوانه وار با سر، با دست، با دندان، با پهلو خودش را طوری نگه داشت که بالأخره نتوانستند او را بگیرند.
.
کتب مقاتل می گویند: چهل نفر آمدند، یک عدّه کشته، یک عدّه زخمی بودند. آمدند و گفتند: اسب را نمی توانیم بگیریم. اسب دیوانه است، عجیب حمله می کند. گفت: حلقۀ محاصره را باز کنید، اسب را به حال خودش بگذارید. اینها حلقۀ محاصره را باز کردند. اسب هم خسته شده، نفس می کشد، پهلوها باز و بسته می شود. اسب برگشت، یک نگاهی به اطراف کرد. دید دیگر اطرافش خلوت شده است. لشگر دیدند اسب آمد کنار بدن ابی عبدالله، بنا کرد دور بدن گشتن. با دندان، تیر از بدن بیرون می آورد، سُمّ به زمین می کوبد، به زبان حال می خواهد بگوید: آقا! بچّه هایت درب خیمه منتظرند. برخیز! تا به خیمه ها برویم. امّا اسب می بیند آقا حرف نمی زند اسب را ببین که چقدر با هوش است. اسب می بیند اگر اینجا بایستد، زن و بچه خیال می کنند آقا در حال جنگ است. اگر برگردد در خیام حرم، زن و بچه گمان می کنند آقا پیاده جنگ می کند اسب برای اینکه اعلام خطر کند و بفهماند حادثه شده چه کار کرد؟
لشگر دیدند خم شد و این کاکل را به خون ابی عبدالله خضاب کرد و بعد هم به طرف خیام حرم رفت. آمد پشت خیمه، سمّ به زمین می کوبد، شیهۀ بریده بریده می زند. بی بی زینب به سکینه گفت: دخترم برخیز! پدر از میدان آمده، استقبالش کن. همین که نازدانه پرده را بالا زد، یک نگاهی بیرون خیمه کرد و صدا زد: عمّه به خدا بی پدر شدم(فَوَالله لَقَد قُتِلَ أَبیِ الحُسَین)[2]

متن پیشنهادی:  وقتی یوسف ایستیردی یعقوب دن آیریلسون ... #اکبریه_متن_روضه

ـــــــــــــــــــــــــــــ
[1] مصائب المعصومین ص320
[2] بحارالانوار ج: 45ص: 59

.

#ذوالجناح_متن_روضه
#فارسی
.

✍️ #زبدةالاشعار ✍️

?: @nohe_torki

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی