زبدةالاشعار

باد خزان وزید به بستان مصطفی #14معصوم_ادیب_الممالک_فراهانی

🔰 #ترکیب_بند عاشورائی
( در 3️⃣1️⃣ بند )
.
در حالات #پیامبراسلام_شهادت ،#عالم_ذر ، #حیدریه_شهادت ، #فاطمیه_شهادت ، #حسنیه_شهادت ،#خروج_مدینه و #خروج_مکه، #مسلمیه ، #ورود_کربلا ، غریبی و تنهایی حضرت امام حسین در ظهر #عاشورا ، #اصغریه_شهادت ، #کوچ_کربلا و مصائب اسیری اهل بیت علیهم السلام
.
از مرحوم محمدصادق #ادیب_الممالک_فراهانی
(1277- 1336ه ق )
.
.
.
مرحوم ادیب الممالک امیری فراهانی
.
بند 1️⃣ در احوالات پیامبر (ص) و خاندان ایشان
.
باد خزان وزید به بستان مصطفی
پژمرد غنچه های گلستان مصطفی
.
در هم شکست قائمه عرش ایزدی
خاموش شد چراغ شبستان مصطفی
.
دور از بدن به دامن خاک سیه فتاد
آن سر که بود زینت دامان مصطفی
.
انگشت بهر بردن انگشتری برید
دیو دغل ز دست سلیمان مصطفی
.
بیجاده گون شد از تف گرما و تشنگی
یاقوت و لعل و لؤلؤ و مرجان مصطفی
.
تا چوب کینه خورد به دندان شاه دین
از یاد شد شکستن دندان مصطفی
.
بوی قمیص یوسف گل پیرهن وزید
زد چاک دست غم به گریبان مصطفی
.
دار السلام خلد که دار السرور بود
شد زین قضیه کلبۀ احزان مصطفی
.
یکباره آب کوثر و تسنیم و سلسبیل
خون شد ز اشک دیدۀ گریان مصطفی
.
طوبی خمید و حور پریشان نمود موی
از آه سرد و حال پریشان مصطفی
.
در موقع «دنی فتدلی» که شد دراز
دست خدا به بستن پیمان مصطفی
.
پیمانه ای ز خون جگر بر نهاد، حق
بعد از قبول پیمان بر خوان مصطفی
.
یعنی: بنوش خون که شب و روزت این غذاست
خون خور همی که خون تو را خونبها خدا است
.
بند 2️⃣ در عالم ذر
.
چون مصطفی قدح ز کف دوست نوش کرد
اندرز پیر عشق به جان بند گوش کرد
.
زان باده ساغری به کف مرتضی نهاد
او را هم از شراب محبت خموش کرد
.
ساقیِّ کوثر از میِ خمخانۀ بلا
جامی کشید و جا به در میفروش کرد
.
بوسید دست پیر دبستان عشق تا
شاگردیش به مکتب دانش سروش کرد
.
بر داشت پرده از رخ معشوق لَم یزل
آن کِش خدای برد و جهان پرده پوش کرد
.
با تارک شکافته در مسجد اوفتاد
آن کش محمد عربی زیب دوش کرد
.
فوّاره سان زجبهت پاکش ز جای تیغ
جوشید خون و قلب جهان پر زجوش کرد
.
زد چاک پیرهن حَسن و شد حسین به تاب
کلثوم در فغان شد و زینب خروش کرد
.
آن یک به گریه گفت که: هوشم ز سر پرید
کز جوهر نخست که تاراج هوش کرد؟
.
گفت آن دگر که: ساقی تسنیم و سلسبیل
این باده را، ز دستِ که امروز نوش کرد؟
.
شه در میانه پرتو رخسار یار دید
جان را فدای جلوۀ روی نکوش کرد
.
خرگه برون ز خلوت آن جمع بر نهاد
پروانه بود و جان به سر شمع بر نهاد
.
بند 3️⃣ مصائب حضرت زهرا (ع)
.
آمد به یادم از غم زهرا و ماتمش
آن محنت پیاپی و رنج دمادمش
.
آن دیدۀ پر آبش و آن آه آتشین
آن قلب پر ز حسرت و آن حال درهمش
.
آن دست پر زآبله و آن شانه کبود
آن پهلوی شکسته و آن قامت خمش
.
دردی که بود داغ پدر آخر الدّواش
زخمی که تازیانه همی بود مرهمش
.
از دیده ای سرشک فشان در غم پدر
وز دیده ای نظاره به حال پسر عمش
.
یک سو سریر و تخت سلیمان دین تهی
یک سو به دست اهرمن افتاده خاتمش
.
توحید را بدید خراب است کشورش
اسلام را بدید نگون است پرچمش
.
مصحف ذلیل و تالی مصحف اسیر غم
منسوخ نصِّ واضح و آیات محکمش
.
گه یاد کردی از حسن و هفتم صفر
گه از حسین و عاشر ماه محرّمش
.
آتش زدی به جان سِماعیل و هاجرش
خون ریختی ز دیدۀ عیسی و مریمش
.
از گریه اش ملایک گردون گریستند
کرّوبیان به ماتم او خون گریستند
.
بند 4️⃣ احوالات امام حسن (ع)
.
آه از مصیبت حسن و حال مضطرش
احشای پاره پاره و قلب مکدّرش
.
آن دردها که در دل غمگین نهفته داشت
و آن زهرها که در جگر افروخت آذرش
.
آن طعنه ها که خورد ز دشمن به زندگی
و آن تیرها که زد پس مردن به پیکرش
.
یک لحظه ساغرش نشد از خون دل تهی
بعد از شهادت پدر و فوت مادرش
.
نگشود چهره شاهد دولت به خلوتش
ننهاد پا عقیله صحّت به بسترش
.
اللَّه اکبر از لب آبی که نیمشب
نوشید و سر زد از جگر: اللَّهُ اکبرش
.
ز الماس سوده رنگ زمرّد گرفت سیم
یاقوت کرد جزع و، چو بیجاده گوهرش
.
آهی کشید و، طشت طلب کرد و، خون دل
در طشت ریخت نزد ستم دیده خواهرش
.
زینب چو دید طشت پر از خون فغان کشید
گویی به خاطر آمد از آن طشت دیگرش
.
چندان کشید آه که آتش گرفت چرخ
چندان گریست خون که گذشت آب از سرش
.
.
طشت زر و حضور یزیدش آمدش به یاد
از دست شد شکیبش و از پا در اوفتاد
.
بند 5️⃣ مصیبت شاه کربلا
.
.
گر سر کنم مصیبتی از شاه کربلا
ترسم شرر به عرش زند آه کربلا
.
لرزد زمین ز کثرت اندوه اهل بیت
سوزد فلک زناله جانکاه کربلا
.
ای بس شبان تیره که بالید بر فلک
خاک از فروغ مشتری و ماه کربلا
.
گر یوسفی فتاد به کنعان درون چاه
صد یوسف است گمشده در چاه کربلا
.
ای ساربان به کعبه مقصود محملم
گر می بری بران شتر از راه کربلا
.
وی رهنمای قافله این کاروان بکش
تا پایه سریر شهنشاه کربلا
.
شاید که من به کام دل خود مشام جان
ترسازم از شمیم سحرگاه کربلا
.
ای کعبۀ معظمّه فرق است از زمین
تا آسمان ز جاه تو تا جاه کربلا
.
آه از دمی که آتش بیداد شعله زد
بر آسمان ز خیمه و خرگاه کربلا
.
گوش کلیم طور ولا از درخت عشق
بشنید بانگ «انّی انا اللَّه» کربلا
.
پرتو فکند مهر تجلّی ز شرق عشق
موسای عقل خیره شد از نور برق عشق
.
بند6️⃣ خروج از مدینه و مکه واحوالات حضرت مسلم (ع)
.
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگ الرّحیل
.
کردند از حجاز، بسیج ره عراق
گفتند «حَسبیَ اللَّه ربّی هو الوکیل»
.
با صد هزار آرزو و میل و اشتیاق
می تاختند سوی بلا از هزار میل
.
غم: توشه، رنج: راحله شان، مرگ: بدرقه
بخت سیاه: همره و، پیک اجل: دلیل
.
تیر سه شعبه: منتظر حلق شیر خوار
زنجیر کین: در آرزوی گردن علیل
.
می زد فرات موج پیاپی ز اشتیاق
می گفت و داشت دیده پر از خون چو رود نیل
.
کای قوم مهر فاطمه را کی سزد دریغ
از جانشین ساقی تسنیم و سلسبیل
.
می گفت خاک بادیه کربلا، ز دور
مشتاق حضرت توام ای سید جلیل
.
باز آکه مهد پیکر صد پاره ات منم
ای خسروی که مهد تو جنبانده جبرئیل
.
روز ازل مقدمة الجیش این سپاه
شد نایب امام زمان مسلم عقیل
.
آن سالک سلیل محبت، که مرد وار
در کف گرفت جان و نمود از وفا سبیل
.
.
روزی که از مدینه روان سوی کوفه شد
آن روز نخل عشرت او بی شکوفه شد
.
بند7️⃣
.
القصه چون به کوفه رسید از صف حجاز
جادوی چرخ شعبده تازه کرد ساز
.
هر چند کار بدرقه در کوفه نیک نیست
اما نخست خوب شدندش به پیشباز
.
کرد آن یکی غبار رهش: توتیای چشم
برد آن دگر به بوسه پایش دهان فراز
.
گفت آن یکی: مرا به درِ خویش بنده گیر
گفت آن دگر: مرا به عطایای خود نواز
.
گفت آن: مرا به خدمت خود ساز مفتخر
گفت آن: مرا زمقدم خود دار سرفراز
.
اما چوآن غریب به مسجد روانه شد
بهر ادای طاعت دادار بی نیاز
.
از صد هزار تن که ستادند در پی اش
یک تن نمانده بود چو فارغ شد از نماز
.
دید آن کسان که لاف هواداریش زدند
دارند این زمان ز ملاقاتش احتراز
.
و آنان که دامنش بگرفتند با دو دست
سازند دست کین به گریبان او دراز
.
بدخواه در کمین و اجل تیر در کمان
نه چاره ای پدید و نه باب نجات باز
.
خود را غریب دید و فغان از جگر کشید
چون نی به ناله در شد و چون شمع در گداز
.
گفت: ای صبا ز جانب مسلم ببر پیام
هر جا رسی به کوی حسین از ره حجاز
.
کای شه! میا به کوفه و سوی حجاز گرد
من آمدم، فدای تو گشتم تو باز گرد
.
بند8️⃣
.
در کوفه از وفا و محبت نشانه نیست
وز مهر و آشتی سخنی در میانه نیست
.
کردار جز نفاق و عمل جز خلاف نه
گفتار جز دروغ و سخن جز فسانه نیست
.
یا کوفیان نیافته اند از وفا نشان
یا هیچ از وفا اثری در زمانه نیست
.
ای شه! میا به کوفه که این ورطه هلاک
گرداب هایلی است که هیچش کرانه نیست
.
این مردم منافقِ زشتِ دو رویه را
خوف از خدای واحد فرد یگانه نیست
.
دارند تیرها به کمان بر نهاده لیک
جز پیکر تو ناوکِ شان را نشانه نیست
.
بهر گلوی اصغر تو تیر کینه هست
وز بهر کودکان تو جز تازیانه نیست
.
هشدار ای کبوتر بام حرم که بس
دام است در طریق و اثر ز آب و دانه نیست
.
بس عذرها به کشتنت آراستند لیک
جز کینۀ تو در دل ایشان بهانه نیست
.
جانم فدای خاک قدوم تو شد ولی
مسکین سرم که بر درِ آن آستانه نیست
.
این گفت و مستِ جرعه صهبای وصل شد
عکس فروغ دوست بدو سوی اصل شد
.
بند 9️⃣ ورود به کربلا و اتمام حجت حضرت امام حسین در ظهر عاشورا
.
چون کاروان غصه به گیتی نزول کرد
اول سراغ خانه آل رسول کرد
.
مهمان مصطفی شد و هر دم حکایتی
با مرتضی و با حسین و بتول کرد
.
از عترت رسول خدا هر کرا شناخت
افسانه ای سرود که او را ملول کرد
.
تا نوبت ملال شه تشنه لب رسید
آه شاه را به باختن جان عجول کرد
.
در صدر دفتر شهدا آمد از نخست
امضای خود نوشت و شهادت قبول کرد
.
بار امانتی که فلک ز آن ابا نمود
برداشت تا شفاعت مشتی جهول کرد
.
آن تن که داشت بر کتف مصطفی صعود
برخاک قتلگاه ز بالا نزول کرد
.
و آن گاه به خط و خاتم مستوفی قضا
سرمایه برات شفاعت وصول کرد
.
آه از دمی که تاخت ز میدان به خیمه گاه
وز خیمه باز جانب میدان عدول کرد
.
درشأن خویش و مرتبت خود به نزد حق
گفت آن چه هیچ کس نتواند نکول کرد
.
اتمام حجت ازلی را به صد زبان
با آن گروه بیخرد بوالفضول کرد
.
چندی میان معرکه «هل من مغیث » گفت
چندی به فصل خود ز پیمبر حدیث گفت
.
بند 🔟 تنهایی امام حسین و ندای لبیک حضرت علی اصغر (ع)
.
چندان کز این مقوله بر آن قوم بی ادب
برخواند آن ستوده شهِ ابطحی نسب
.
یک تن نداد پاسخ وی را وز این قبیل
آزرده گشت خاطر شاهنشه عرب
.
آمد به قتلگاه به بالین کشتگان
فریاد کرد به جگری خسته از تعب
.
کای دوستان محرم و یاران محترم
ای همرهان نیک و رفیقان منتخب
.
ای اکبر جوانم و عباس صف شکن
ای مسلم بن عوسجه ای حر و ای وهب
.
رفتید جمله در کنَف رحمت خدا
خوردید نوشداروی غفران ز فیض رب
.
من مانده ام غریب درین دشت پر بلا
محزون و داغدیده جگر خون و تشنه لب
.
خیزید و برغریبی من رحمتی کنید
کامروز گشته صبح امید چو تیره شب
.
کشتند یاوران مرا جمله بیگناه
خستند کودکان مرا جمله بی سبب
.
پژمرده از عطش گل رخسار شیر خوار
بیمار را ز تشنگی افزوده تاب و تب
.
چون دید پاسخی نرسیدش به گوش جان
ز آن دوستان صادق و یاران با ادب
.
آهی کشید و گفت: خدا باد یارتان
خوش رفته اید آیمِ تان من هم از عقب
.
باد این خبر به سوی حرم برد در نهفت
به گاهواره فغان بر کشید و گفت:
.
بند1️⃣1️⃣ زبانحال حضرت علی اصغر با پدر (ع)
.
لبیّک ای پدر! که منَت یار و یاورم
در یاری تو نایب عباس و اکبرم
.
مدهوش باده خم میخانه غمم
مشتاق دیدن رخ عمّ و برادرم
.
آب ار نمی رسد به لب لعل نازکم
شیر ار نمانده در رگ پستان مادرم
.
در آرزوی ناوک تیر سه شعبه ام
در حسرت زلال روان بخش کوثرم
.
در شوق آن دقیقه که صیّاد روزگار
با ناوک کمان قضا بشکند پرم
.
خواهم به شاخ سدره نهم آشیان فراز
تا بنگری که عرش خدا را کبوترم
.
هر چند جثّه: کوچک و تن: لاغر است
لیک از دولتت هوای بزرگی است در سرم
.
آن قطره ام که سالک دریای قلزمم
آن ذرّه ام که عاشق خورشید انورم
.
با دستهای کوچک خود جان خسته را
در کف گرفته ام که به پای تو بسپرم
.
آغوش برگشای و مرا گیر در بغل
تا گوی استباق ز میدان به در برم
.
شاه شهید در طرب از این ترانه شد
او را به برگرفت و به میدان روانه شد
.
بند 2️⃣1️⃣ آوردن امام حضرت علی اصغر(ع) را به میدان و شهادت حضرت علی اصغر (ع)
.
آمد میان معرکه گفت: ای گروه دون
کز راه حق شدید به یکبارگی برون
.
از جورتان تپید به خون اکبر جوان
وز ظلمتان لوای ابی الفضل شد نگون
.
دیگر بس است ظلم که شد از حساب بیش
دیگر بس است جور که گشت از شمر فزون
.
این طفل شیر خواره سه روزست کز عطش
نوشد به جای شیر ز پستان غصه، خون
.
رنگ بنفشه یافته رخسار چون گلش
بیجاده فام کرده لب لعل لاله گون
.
گیرم که من به زَعم شما باشدم گناه
این بیگنه خلاف نکرده ست تاکنون
.
آبی دهید بر لب خشکش خدای را
کاندر دلش شکیب نه و اندر تنش سکون
.
گفتار شه هنوز به پایان نرفته بود
کآن طفل ناله ای زجگر زد چو ارغنون
.
و آن گاه خنده ای به رخ شه نمود و خفت
دیگر ز من مپرس که شد این قضیه چون؟
.
این قاصد اجل ز کجا بود ناگهان؟
و آن را به حلق تشنه که بوده ست رهنمون؟
.
شد پاره حلق اصغر بی شیر و تازه گشت
زخم دل حسین جگر خسته از درون
.
نظّاره کرد شاه به رخسار آن صغیر
با ناله گفت: «نحن الی اللَّه راجعون»
.
ای آهوی حرم به خدا می سپارمت
در حیرتم که چون به سوی خیمه آرمت؟!
.
بند 3️⃣1️⃣ مصائب روز عاشورا و مصائب اسیری اهل بیت (ع)
.
آه از حسین و داغ فزون از شماره اش
و آن دردها که نتوانست چاره اش
.
فریادهای العطش آل و عترتش
تبخال های لعل لب شیرخواره اش
.
آن اکبری که گشت به خون غرقه عارضش
آن اصغری که ماند تهی گاهواره اش
.
آن جبهۀ شکسته و حلق بریده اش
آن ریش خون چکان و تن پاره پاره اش
.
آن ماه چارده که ز خون بسته هاله اش
آن آسمان که زخم بدن بُد ستاره اش
.
آن سر که بر فراز نی از کوفه تا به شام
بردند با تبیره و کوس و نقاره اش
.
آن نو عروس حجله حسرت که دست کین
تاراج کرد زیور و خلخال و یاره اش
.
آن کودکی که در گهِ یغمای خیمه گاه
از گوش برد دست ستم گوشواره اش
.
آن بانوی حریم جلالت که چشم خصم
می کرد با نگاه حقارت نظاره اش
.
آن خسته علیل که با بند آهنین
بردند گه پیاده و گاهی سواره اش
.
آن دست بسته طفل یتیمی که خسته گشت
پای برهنه از اثر خار و خاره اش
.
داغی که کهنه شد به یقین بی اثر شود
وین داغ هر زمان اثرش بیشتر شود!

متن پیشنهادی:  جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید #عید_فطر #حافظ_شیرازی

.
#باد_خزان_وزید_به_بستان_مصطفی
#فارسی
.
.

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی