زبدةالاشعار

باز این چه آتش است که ما را به جان فتاد #حسینیه_نصرت_اردبیلی

#ترکیب_بند
16 بند مِن بَدایع کلام مرحوم صدرالممالک (قُدِّسَ الله سِرُّهُ العُلی) فی طرز المحتشم
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
مرحوم میرزا نصرالله صدرالممالک اردبیلی
.
//بند اول//
.
باز این چه آتش است که ما را به جان فتاد
باز این چه آتش است که در انس و جان فتاد
.
باز این چه آتش است در این تیره خاکدان
کز خاکیان گذشت و به افلاکیان فتاد
.
این دود تیره باز دمید از کجا کز او
آتش جهان جهان شد و اندر جهان فتاد
.
این برق خیزه باز رسید از کجا کز او
آتش به کشت و خرمن کون و مکان فتاد
.
طوفان آتش است مگر کز تنور نوح
آتش به جای آب کران تا کران فتاد
.
گویا محرم است و به صحرای کربلا
آتش به خیمه های ملک پاسبان فتاد
.
گویا محرم است و زمین های نینوا
آتش به جان هرنی و هر نیستان فتاد
.
دودی بلند شد ز بیابان کربلا
کآسیب او به دیده کروّبیان فتاد
.
آن دود از زبانه روز سقسفه بود
دود سقیفه بود ولی جاودان فتاد
.
آن آتشی که بر در خیرالنّسا زدند
چندی به خاک رفت و ز مردم نهان فتاد
.
گل کرد آخر آتش از آن لاله گون زمین
چونان علم کشید که در آسمان فتاد
.
فریاد از آن زمان که چنان آتش دمان
بر عترت خلیل زنمرودیان فتاد
.
دیدند آتشی که برفت آبشان زیاد
در جای العطش به حرم الامان فتاد
.
آتش کسی به خانه پیغمبری نزد
این فتنه هم ز امّت آخر زمان فتاد
.
.
ای روزگار حاصل عمرت تباه باد
آتش گرفته خرمنت از دود و آه باد
.
.
//بند دوم//
.
باز از فلک هلال محرم شد آشکار
باز از افق ستارۀ ماتم شد آشکار
.
باز آفتاب پردۀ خونین به سر کشید
از پرده بس حکایت مبهم شد آشکار
.
گویا رسید بر دل عالم جراحتی
کافسردگی به صورت عالم شد آشکار
.
یا صورت قیامت کبری به پرده دید
لرزید عرش و پشت فلک خم شد آشکار
.
یا خون کشته ای که به دل ها نهفته بود
از پرده های دیدۀ پرنم شد آشکار
.
تبدیل خلق کرد جهان آفرین مگر
کاوضاع منتظم همه برهم شد آشکار
.
اوضاع منقلب شد و احوال مضطرب
شور و فغان و آه دمادم شد آشکار
.
برچیده شد مجالس شادی زهرطرف
در هر کنار مجلس ماتم شد آشکار
.
از پشت چارقبّۀ این چرخ نیلگون
رنگ لباس عیسی مریم شد آشکار
.
نقل ذبیح و قصۀ ذبحش عظیم بود
تا داستان سید اعظم شد آشکار
.
یک آزدمی زآدمیان داد عشق داد
سرّ نهان خلقت آدم شد آشکار
.
.
ای عاشق یگانه و معشوق عالمین
نور خدا و روح رسول خدا حسین
.
.
//بند سوم//
.
ای سربلند صفه صدق و صفا حسین
ای پای بند رشتۀ مهر و وفا حسین
.
ای سرّ کنت کنزاً و مکنون من عرف
ای رمز هل اتی اثر لافتی حسین
.
ای عاشق بلا که همی گفت در ولد
پیش از الست حق بلی بر بلا حسین
.
سودای حق کجا و ذبیح الله از کجا
برقامت تو دوخته شد این قبا حسین
.
برخیز و نظم قافلۀ کربلا بده
ای عاشق معاملۀ کربلا حسین
.
دانی تو خود ز روز ازل کربلا بود
قربانیان کوی وفا را منا حسین
.
حجّ الوداع کعبه بکن همچو مصطفی
ای از تو مصطفی و تو از مصطفی حسین
.
میزاب و زمزم و حجر و مروه و صفا
تا حشر در فراق تو گویند یا حسین
.
احرام کعبه حرم کبریا به بند
ای برگزیدۀ حرم کبریا حسین
.
جمعی به کوفه منتظر مقدم تواند
آنان که تشنه اند به خون خدا حسین
.
جمعی دگر به عالم بالا ز مقدمت
سرها به پیش و پیش شه انبیا حسین
.
جمعی دگر ملول و پریشان و خون فشان
در طوف بارگاه شه اولیا حسین
.
حور و قصه و جمله ناموس انبیا
در آستان حضرت خیرالنسا حسین
.
اهل بهشت و جمله جوانان هاشمی
در دور درگه حسن مجتبی حسین
.
روح الامین به جوش و خروش و علم به دوش
کآرد به کربلا علم ابتلا حسین
.
القصه در تمامی ذرات کاینات
افکنده این معامله شور و نوا حسین
.
بگذر ز کاینات خداوند ذوالجلال
در داده جمله عالمیان را صلا حسین
.
خواهد که عشق و عاشق خود را نشان دهد
در پرده آنچه بود کند بر ملا حسین
.
آه از دمی که این همه ذرّات کاینات
پوشند در غم تو لباس عزا حسین
.
در مقتل تو جمع ملک جمله انبیا
آیند در عزای تو گویند واحسین
.
روح الامین به عزم طواف تو افکند
آشوب در تمامی ارض و سما حسین
.
.
ای قبۀ تو قبلۀ حاجات کاینات
ای ذات حق را به جهان مظهر صفات
.
.
//بند چهارم//
.
چاووش شاه دین که بزد بانگ الرّحیل
زد بانگ الرّحیل به صد ناله جبرئیل
.
پیچید در تمامی اطراف غلغله
افتاد در تمامی آفاق قال و قیل
.
جوشید بارگاه شه از جمله کاینات
صف صف کشیده ظاهر و باطن زهرقبیل
.
شمشیرهای بدر و حنین آمد از غلاف
از هاشمی نژاد جوانان بی عدیل
.
زن های هاشمیه پریشان گشاده مو
کای شاه نیست غیر تو ما را کسی کفیل
.
آن یک به دور شاه که یا ایّها الغریب
و آن یک کشیده آه که ایّها القتیل
.
در خلد روح جعفرطیار بی قرار
گه رو به سوی حمزه و گه روی در عقیل
.
گه جانب مدینه که یا ایّها الرسول
گه سوی عرش کای ملک العرش الدخیل
.
آن دشمنان قوی نگر و دوستان ضعیف
و آن دشمنان عزیز ببین دوستان ذلیل
.
آل امّیه بین که چه سان در دماغ ها
بادی فکنده اند چو خرطوم های فیل
.
ما را اجازتی که در آن خاک دان رویم
جان ها فدا کنیم بر آن شاه بی بدیل
.
این قیل و قال و عشق شه فرد ذوالجلال
خاشاک چند بود و گذرگاه رود نیل
.
پا در رکاب و رو به قفا کرد کالوداع
و آنگه اشارتی به رفیقان که السبیل
.
جبریل در یمین و سرافیل دریسار
میکال پشت سر ملک الموت شد دلیل
.
منزل به منزل آمد و در کربلا بدید
از دشمنان کثیر ولی دوستان قلیل
.
دید آتشی ز دودۀ نمرودیان دون
از بهر پاک سوختن عترت خلیل
.
آورد ز آستین یدبیصنا به ابتهال
در درگه جلال که یاربی الجلیل
.
صد جام زهر در عوض یک جمال تو
این تشنه کام جام بنوشد چو سلسبیل
.
فضل تو بود اینکه مرا اندر این سفر
کوتاه شد به دادن جان منزل طویل
.
عهد ازل نگشته فراموش از دلم
دل عاشق جلال و جمال است یا جمیل
.
این اهل بیت و این من و این دشت کربلا
آن تیغ و تیر بی عدد و این تن علیل
.
.
خلیل بلا که رو به در آن جناب بود
اول بلا که حلقه بزد قطع آب بود
.
.
//بند پنجم//
.
بستند اهل کوفه چوبر اهل بیت آب
بر حال اهل بیت دل آب شد کباب
.
آبی که بود در دل دریا به سان نیل
خون گشت و قطره قطره فرو ریخت از سحاب
.
نی نی نه ابر بود و نه آبی بود که خون شد
خون بار بود دیدۀ حق بین بوتراب
.
یک پرده در میان دو عالم حجاب بود
برخاست از میان دو عالم همان حجاب
.
ارواح انبیا و ملایک ز آسمان
نازل شدند جمله در عرصه باشتاب
.
هریک به اهتمام پرستار خیمه ای
هریک به احترام گرفته یکی طناب
.
کاین بارگاه علت ایجاد عالم است
یا رب روا مدار که عالم شود خراب
.
آدم به نوح و حیدر کرّار در نجف
می کرد التماس و همی گفت با عتاب
.
کای دست حق و قوت بازوی انبیا
دستی به دوالفقار بکن پای در رکاب
.
ای ناخدای کشتی طوفان چه خفته ای
طوفان کربلا بنگر ای پسر مخواب
.
کشتی آل آحمد مختار بین که چون
افتاده در تلاطم گرداب و انقلاب
.
و آن ناخدا نگر که چه دل داده با خدا
کشتی نشستگان همه در بیم و اضطراب
.
لنگر گسسته کشتی آن ناخدا نگر
در چار موجه مضطرب الحال چون حباب
.
فریاد انس و جن و ملائک زشش جهت
بگذشت از سادق این نیلگون قباب
.
ناگاه از سرادق غیب الغیوب ذات
بر انبیا و جن و ملک آمد این خطاب
.
عهدی است بسته ایم حسین و من از ازل
این داستان در اونه سؤال است و نی جواب
.
.
او از میان برفت و منم خود به جای او
او کشتۀ من است و منم خون بهای او
.
.
//بند ششم//
.
این خون اگر نبود ز عالم نشان نبود
این خون اگر نبود زمین و زمان نبود
.
این خون اگر نبود خداوندکن فکان
مشتاق آفرینش کون و مکان نبود
.
این خون اگر نبود به رگ های بوالبشر
آن جسم تیره مسکن و ماوای جان نبود
.
این خون اگر نبود چه عالم چه آدمی
آن سجده ملائک و راز نهان نبود
.
کشتی نشست نوح که باید امان ولی
این خون اگر نبود زعالم امان نبود
.
این خون اگر نبود زآتش خلیل را
گل های آتشین چو گل ارغوان نبود
.
این خون اگر نبود ذبیح الله از منا
برگشتن و ذبیح نگشتن گمان نبود
.
این خون اگر نبود سر یحیی به طشت زر
از تن جدا از خنجر کین چکان نبود
.
این خون اگر نبود زایوب مبتلا
در ابتلا تحمل و تاب و توان نبود
.
این خون اگر نبود زیعقوب ناتوان
درجای اشک خون دو چشمش روان نبود
.
این خون اگر نبود زیوسف رهیدن از
کید برادران و زمکر زنان نبود
.
این خون اگر نبود زیونس به بطن حوت
وارستن و مشاهدۀ این جهان نبود
.
این خون اگر نبود خداوند با کلیم
مانا که در مقام کلام و بیان نبود
.
این خون اگر نبود مسیحا به کربلا
با آهوان به ناله و فغان نبود
.
این خون اگر نبود سلیمان در آن زمین
از تخت خود فتاده و از عاصیان نبود
.
این خون اگر نبود نبی وقت نزع جان
در فکر ظلم و فتنه سفانیان نبود
.
نصرت بلند وفاش بگو جمله بشنوند
این خون اگر نبود حجیم و جنان نبود
.
زیرا که حق و باطل و ایمان صند آن
این خون اگر نبود یکی در میان نبود
.
این خون اگر نبود یزید آن سگ پلید
بر زعم خویش پادشه کامران نبود
.
این خون اگر نبود جوانان هاشمی
تنها به خاک خفته و سر درسنان نبود
.
یاران، در این معامله سرها بریده شد
این خون به خون کسان رایگان نبود
.
.
سرها بریده شد به بیابان کربلا
تا حشر خون رود زخیابان کربلا
.
.
//بند هفتم//
.
ای کربلا چه خاک لطف و معطری
خاکی هزار بار به از مشک و عنبری
.
جسمی مقام و بارگه روح اعظمی
خاکی مطا و سجده گه عرش اکبری
.
خاکی برای تشنه لبان وصال حق
ای خاک کربلا تو به از آب کوثری
.
لازم نبود سجده به خاک از نکرده بود
ای خاک پاک سجدۀ تو هر پیمبری
.
ای کربلا به روی زمین آنچه خاک بود
دیدم به چشم عقل از جمله برتری
.
بطحا و یثرب و حرم قدس فی المثل
آن ها کواکبند و تو خورشید انوری
.
گوهرشناس بحر محیط صفا ندید
چون گوهر توای صدف صاف گوهری
.
میزان عدل گرنبهد حقّ دادگر
با لعل کفۀ تو نبیند برابری
.
با این همه شرافت و این رتبه ای عجب
غمگین و غم فزا و ملول و مکدری
.
آیا شکسته ای تو گران مایه کشتی ای
آیا گسسته ای تو قوی پایه لنگری
.
شاهی مگر به خاک سیاهی نشانده ای
برسر فشانده ای تو مگر خاک لشکری
.
دیدی تو لشکری که زپا او افتاده و ماند
تنها غریب و بی کس و بی یار و یاوری
.
دیدی دو دست ماه نبی هاشمی مگر
هریک فتاده چون علم ماه پیکری
.
در خاک دیده ای تو مگر جسم قاسمی
صد چاک دیده ای تو مگر نعش اکبری
.
دیدی مگر که آب ندادند و آب داد
پیکان آب خورده به حلقوم اصغری
.
کردم دو صد سؤال و جوابم نمی دهی
ای وای در دل تو بود زخم دیگری
.
ای وای دیده ای تو حسین و هزار زخم
شمری به پیش رفته و بگرفته خنجری
.
ای وای دیده ای که در آمد زخیمه ای
زینب نه چادر و نه حفاظ و نه معجری
.
.
دستی به سرگرفته و دستی بر آسمان
آمد به پیش و نعره کشید و به صد زبان
.
.
//بند هشتم//
.
گفت ای بردار، ای پدر مهربان من
آرام جان و جان تن ناتوان من
.
جانی که بهر محنت و غم آفریده شد
ای جان پاک جان تو بوده است جان من
.
جان ها بلا کشند که یابند قرب حق
در عین قرب حق نبود این گمان من
.
آوردنم از مدینه و مکه لشکری
بودند هم زبان من و هم عنان من
.
اصحاب جد و نسل پدر جمله کشته شد
دیگر کسی نماند زپیر و جوان من
.
از جدّ و مادر و پدر و جمله اقربا
بودی تسلی دل بی خانمان من
.
اکنون تو زیر خنجر و چشمت به خیمه ها
تا از کدام خیمه برآید فغان من
.
با صد هزار خنجر و شمشیر چون کند
یک تیره آه سینه و قدر کمان من
.
این کشتگان و این من و این بانگ العطش
نزدیک شد که آب شود استخوان من
.
تو می روی بهشت و مرا می برند شام
ای وای بی تو بر من و برکاروان من
.
.
ای مونس و انیس غریبان برادرم
پشت و پناه جمع پریشان برادرم
.
.
//بند نهم//
.
گشتند اهل بیت چو برناقه ای سوار
فریاد کرد ناقه صالح زکوهسار
.
هرجا که بود ناقه به صحرا نهاد سر
گر بود زیر بار بخوابید زیر بار
.
هرجا چرنده ای همه وامانده از چرا
هرجا پرنده ای همه افتاده از مطار
.
افتاد وحشیان همه از خاکدان به آب
افتاد ماهیان همه از آب در کنار
.
بی شرم امتی که به گستاخ زد قدم
جایی که بی اجازه ملک را نبود بار
.
غارت نمود قوم عنود آنچه بود تا
چیزی که از نبی و وصی بود یادگار
.
آتش زدند خیمه و خرگاه را که شد
آتش در آن معامله چون آب شرمسار
.
یارب چه آتش است که از دست خاکیان
افتاد در صوامع افلاکیان شرار
.
آهی کشید مالک دوزخ که الخدر
بر خویشتن تپید سراسیمه کالفرار
.
این بارگاه اوست که در روز داوری
هم مالک بهشت بود هم قیم نار
.
ماند آتشی زقافله و رفت قافله
با سینه ای پر آتش و با چشم اشکبار
.
گم کرده راه قوم خدا ناشناس آه
از راه قتلگاه کشیدند آن قطار
.
آمد بهه ناله قافله سالار کاینات
در کاینات محشر دیگر شد آشکار
.
سکان آسمان و زمین جمله بی سکون
ارکان عرش و عرش برین جمله بیقرار
.
ارواح انبیای سلف جمله منفعل
اشباح او صیا خلف جمله دل فکار
.
روح الامین که خادم آن خانواده بود
سرها برهنه دور سر شاه تاجدار
.
جمعی زکوفیان بد آئین در یمن
قومی زشامیان جفا کار در یسار
.
اهل ستم شکفته و در خنده شاد شاد
اهل حرم گرفته در گریه زار زار
.
آن فرقه معاویه این آل بوتراب
این چرخ کج مدار و ستمکار روزگار
.
.
سرها به نیزه اهل حرم در نظاره بود
صد پاره بود دل اگر از سنگ خاره بود
.
.
//بند دهم//
.
بر قتلگاه چون حرم شاه دین رسید
زخم دگر به روح امام مبین رسید
.
زخمی که زخم های دگر را اثر نماند
هرجا رسید زخم شماتت چنین رسید
.
از حلق نو بریده کشیده آه آتشین
کآن آه هرکجا رسید آتشین رسید
.
از مهر و ماه و انجم و افلاک در گذشت
آن شعله تا به شهپر روح الامین رسید
.
القصه برتمامی ذرات کاینات
از اولین گرفته و تا آخرین رسید
.
می گفتمی که شعله آن آه تا چه شد
اما اشارتی زجهان آفرین رسید
.
هرکشته ای فتاده و بی سر به خون تپید
چون پای اهل بیت بر آن سرزمین رسید
.
تنها نه اهل بیت که با زمرۀ ملک
خیرالنسا ز روضۀ خلد برین رسید
.
پر شد جهان زغلغله و بانگ طرقوا
یعنی زپرده ما در سلطان دین رسید
.
فریاد آه یا ولدی در دل و زبان
از خون پاک سرور دین در جبین رسید
.
زآن خون که شاه تشنه جگر برفلک فشاند
تیر سه شاخه چون به دل نازنین رسید
.
جوشید خاک معرکه از خون تشنگان
طوفان خون به ذروه عرش برین رسید
.
هر بلبلی به سوی گلی رفت با فغان
هر قمری یی به جانب سروی غمین رسید
.
تا دختری زشیر خدا طوق گردنش
قلاده ای زرشتۀ حبل المتین رسید
.
آنجا که یکه تاز محبت ز زین فتاد
دشمن به قتل لو زیسار و یمین رسید
.
دید آنچه از شرارت اشرار رفته بود
دید آنچه از شقاوت شمر لعین رسید
.
فریاد کرد و قالب بی روح شد فتاد
گفتی که ناگهان اجلش از کمین رسید
.
هداحسین یا ابنته زهرا زلامکان
در گوش او به صوت و صدای حزین رسید
.
.
گویا صدای فاطمه آمد به گوش او
برگشت بار بر سر او عقل و هوش او
.
.
//بند یازدهم//
.
گفت ای مرا برادر والا گهر دریغ
گفت ای مرا برادر و جد پدر دریغ
.
گفت ای مرا انیس مه سال و روز و شب
گفت ای مرا مصاحب شام و سحر دریغ
.
گفت ای مرا به دارفنا پای بند دل
گفت ای مرا به هر دو سرا تاج سر دریغ
.
پژمرده باغ و راغ و به جولان کلاغ و زاغ
بلبل ز پا فتاده و سر زیر پر دریغ
.
شد آفتاب روشن و تابان نهان، شدند
ظلمت گزیده شب پره گان جلوه گر دریغ
.
روباه ماده باز به خود داده آب و تاب
آتش گرفته خوابگه شیر نر دریغ
.
از جسم پاک یوسف من کند پیرهن
گرگ کهن زشیر خدا بی خبر دریغ
.
خاک سیاه تکیه گاه شاه بی سپاه
آن بی پدر نشسته برآن تخت زر دریغ
.
زن های پورهند به ایوان زرنگار
اطفال و دختران علی دربه در دریغ
.
این پیکر چون ماه ندارد چرا کفن
جز خاک و باد و تابش شمس و قمر دریغ
.
صد تیغ در بریدن یک سر که دیده بود
دست خدا و صاحب تیغ دو سر دریغ
.
پوشد چون نعش حمزه تو را باردای خود
حاضر نبود حضرت خیرالبشر دریغ
.
این جسم چاک چاک تو را تا کفن کنم
معجر به غیر خاک ندارم به سر دریغ
.
کوچید کاروان و تو ماندی و کشتگان
بی قوم و بی قبیله و بی نوحه گر دریغ
.
شد کربلا تو را وطن و می رود سرت
بهر تسلی دل من در سفر دریغ
.
.
دردم زیاد و وقت کم و طاقتم کم است
خالی نمی شود دل من بحر قلزم است
.
.
//بند دوازدهم//
.
ورد زبان من که برادر برادر است
صد بار اگر اعاده کنم نامکرر است
.
اندر جهان نه چون تو بلاکش برادر است
نه مثل من مصیبت و غم دیده خواهر است
.
آن جسم توست یا که بلای مجسم است
و این جان من و یا غم و درد مصور است
.
یا آن که بار ظلم می بینند در جهان
در این دو پرده آمده زهرا و حیدر است
.
جسم تو در زمین و سرت در سرسنان
دیگر زمن مپرس مرا خاک برسر است
.
در نیزه این سر تو بود یا که در فلک
یک نی بلند گشته و خورشید انور است
.
وجه الله است روی تو هر سو که رونهم
محراب طاعت است و مرا در برابر است
.
از شش جهت ملائکه این قبلۀ مرا
احرام بسته جمله به الله اکبر است
.
یا نور نخل طور از این نیزه طالع است
گوش مخالفان ز انا الله او کر است
.
در لب حدیث قصۀ اصحاب کهف لبیک
در زیر لب نهفته یکی حرف دیگر است
.
آسوده خواهری ه به هنگام مردنش
بیند که از برادر خود سایه بر سر است
.
بیچاره خواهری است که چون تو برادری
بیند به چشم خویش که در زیر خنجر است
.
من می روم به شام و تو ماندی به کربلا
دیگر وصال وعده ما روز محشر است
.
دشمن امان نمی دهدم در وداع تو
چشمم به سوی قاسم و عباس و اکبر است
.
.
آن ماه برج عصمت و ناموس کردگار
رو کرد سوی خوابگاه جد تا جدار
.
.
//بند سیزدهم//
.
این تاجدار بی سر و سامان حسین توست
این سر نهاده در سر فرمان حسین توست
.
این شهر یار ملک شهادت که در ازل
برکنده دل ز عالم امکان حسین توست
.
این پادشاه شاه نشان کز علوشأن
بخشیده خاتمی به سلیمان حسین توست
.
این ناخدای کشتی ایمان که نوح از او
کشتی نجات داده ز طوفان حسین توست
.
این زادۀ خلیل که بهر رضای حق
پرورده بود این همه قربان حسین توست
.
قربانی یی که بهر ذبی اللهش خدا
ذبح عظیم خواند به قرآن حسین توست
.
این نور نخل وادی ایمن که شد از او
روشن چراغ موسی عمران حسین توست
.
این آفتاب مصر ملاحت که ذره ای
از نور او بود مه کنعان حسین توست
.
این ماه مهر دوش نبوت که در زمین
با خاک کربلا شده یکسان حسین توست
.
این میزبان جمله کریمان که از قضا
شد میهمان جمله لئیمان حسین توست
.
این مهمان که دیده جفایی زمیزبان
کز کافری ندیده مسلمان حسین توست
.
این جرعه نوش بزم محبت که قطره ای
آبش نداده ساقی دوران حسین توست
.
این یکه تاز روز شجاعت که خصم او
بگرفته بود بر و بیابان حسین توست
.
خصمش زپیش او و حریمش به پشت سر
او در میانه واله و حیران حسین توست
.
این شیر صف شکن که به یک حمله درگذشت
از صد هزار رستم دستان حسین توست
.
جسمش که چون عقاب پر آورده بود و بود
چون شیر در میان نیستان حسین توست
.
با دشمنش شکایت و آشوب برملا
با دوست در حکایت پنهان حسین توست
.
این شاهباز عالم جان کز جفای چرخ
در چنگ کرکسان شده بیجان حسین توست
.
این پاک باز پاک که صبراً علی قضاک
می گفت زیر خنجر بران حسین توست
.
شمرش به روی سینه خدایش درون دل
چشمش به سوی جمع پریشان حسین توست
.
این جسم پاره پاره که از جان گذشته بود
در خاک مانده بی سر و سامان حسین توست
.
این جمله نعش ها چو کواکب به دور او
او در میان چون مه تابان حسین توست
.
این جان گرفته چون شه مردان ز دشمنان
این جان بداده چون شه مردان حسین توست
.
این تشنه کام آب که اشک عزای او
خاموش کرده آتش میزان حسین توست
.
این هاشمی نسب که خدا درخور حسب
دادش لقب که شاه شهیدان حسین توست
.
.
پس رو به سوی روضه مادر خطاب کرد
نوعی کز آن خطاب ملک اضطراب کرد
.
.
//بند چهاردهم//
.
کای مادر حمیده بیا کربلا ببین
ما را به کربلا به بلا در بلا ببین
.
ای ناخدای کشتی طوفانیان بیا
طوفان ببین و کشتی بی ناخدا ببین
.
یک محنت و مصیبت بی انتها نگر
یک ابتلا و فتنۀ مرد آزما ببین
.
دامن به پردۀ حرم کبریا بزن
این سوی پرده صورت محشر نما ببین
.
نی نی در آچو برق فروزان به نینوا
آتش گرفته خیمه و خرگاه ما ببین
.
تاراج گشته مال و سراپرده پایمال
افتاده پرده، پردگیان برملا ببین
.
چیزی که داشتیم عزیز از تو یادگار
در دست کوفیان هدر و بی بها ببین
.
بیمار را دو شاخه و زنجیر کس ندید
اینک بیا به گردن زین العباد ببین
.
اطفال ما به دست و به بازو رسن نگر
زن های ما برهنه ز سر تا به پا ببین
.
آن دختر حمیدۀ یکتای خویش را
از بار غم خمیده و قدش دو تا ببین
.
بیجاده اش ز دیده سر از زیر بر کنار
کافور سرنگون شده بر کهر ما ببین
.
از اشقیای امت جد بزرگوار
آتش روا و آب به ما ناروا ببین
.
مادر بیا چو شیر خروشان به قتلگاه
نیرنگ و گرگ بازی چرخ دغا ببین
.
بر نعش های بی سر اولاد مصطفی
جولان و اسب تاختن اشقیا ببین
.
اعضای سروران همه از هم سوانگر
اجزای یاوران همه از هم جدا ببین
.
بر جسم قطعه قطعۀ قاسم جدا نگر
بر نعش پاره پاره اکبر جدا ببین
.
یک دم به روی چون گل اصغر نظاره کن
آن بلبل ستم زده را بی صدا ببین
.
اصحاب شاه دین و جوانان بی قرین
از جان گذشته در ره مهر و وفا ببین
.
یک کشتی شکسته به دریای خون نگر
چون تخته پاره ای بدن کشته ها ببین
.
حلقوم نو بریدۀ این کشتگان عشق
در نینوا فتاده چو نی در نوا ببین
.
بر قتلگاه ماه بنی هاشمی برو
آن ماه منخنف زغبار جفا ببین
.
یک قد عرش سای و دو دست رسای او
آن بازمین یکی شده این نارسا ببین
.
بعد از طواف جمل شهیدان جان نثار
آن پیکری که جمله جهانش فدا ببین
.
آن پیکری که بهرسلامش ز شش جهت
هردم کند هزار منادی ندا ببین
.
آن پیکری که خالق یکتا برای او
بالای عرش خویش بد در عزا ببین
.
جدش رسول و فاطمه مادر علی پدر
یکتا برادرش حسن مجتبی ببین
.
آغوش مام و دوش نبی پر جبرئیل
بوده مقام و بستر آن بو الوفا ببین
.
در پیش چشم خواهر خود سر بریده شد
فرزند برگزیده خیر الوری ببین
.
چندانکه تیغ و تیر به روی هم آمده
در پیکر شریف نمانده است جا ببین
.
با یک هزار و نهصد و پنجاه و نه زبان
در ذکر و شکر و مدح و ثنا و رضا ببین
.
خونی که ریخت پیش دو چشمم به روی خاک
از تیغ شمر و بوسه گه مصطفی ببین
.
ای مادر ای شفیعۀ روز جزا بیا
این زیور شفاعت روز جزا ببین
.
خونی که بهر او همه ناموس انبیا
خون در دل اند در حرم کبریا ببین
.
بر روی خاک پاک بیابان کربلا
خونی که جز خدا نبود خون بها ببین
.
خاکی که بوتراب دو زانو بر او نهاد
خاکی که بود سجده گه ابنیا ببین
.
خون برادر من و این خاک کربلا
آیینۀ خداست که در وی خدا ببین
.
آیینۀ خدا چه بود جلوه گاه او
روی خدا از آینۀ اولیا ببین
.
سر ولایت پدرم گشته جلوه گر
این جلوه را به دیدۀ حق آشنا ببین
.
سر پدر برادر و سر خدا پدر
صورت ببین و آینۀ با صفا ببین
.
ارواح انبیا همه آیینه ها به کف
در جلوه گاه صورت رب العلی ببین
.
صورت بزرگ و آینۀ خرد لاجرم
سرها به پیش مانده از این ماجرا ببین
.
از ظلم و تیره بختی این قوم تیره روی
آیینه شد شکسته و صورت بجا ببین
.
قصد شکست آینه چون کرد شمر و رفت
بالای سینه خلف مرتضی ببین
.
چشم رضا گشود و تبسم نمود و گفت
جای بلند رفته ای ای بی حیا ببین
.
.
ای دختر رسول خدا از یزید داد
کز ما در زمانه چو او کافری نزاد
.
.
//بند پانزدهم//
.
ای چرخ کج مدار چه رفتار کرده ای
رفتار کرده ای و چه بدکار کرده ای
.
گردیده ای به روز و شب ای چرخ فتنه جو
خوابیده فتنه ها همه بیدار کرده ای
.
شرمی نکرده ای که به امداد اهل حرب
خصمی به آل احمد مختار کرده ای
.
گویم ز کرد ه های زیاد تو اندکی
اندک نکرده ای تو که بسیار کرده ای
.
بگذر ظلم های مکرر که پیش از این
بامصطفی و حیدر کرار کرده ای
.
تا حشر بوی خون به مشام جهان رسد
خونی به کربلا تو خونخوار کرده ای
.
خونخوار اگر نه ای تو چرا خون کشتگان
نام شفق نهاده به رخسار کرده ای
.
شاهی تو داده ای به یزید و حسین را
بی یار و بی معین و مدد کار کرده ای
.
نصرت به لشکر عمر سعد داده ای
خون در دل مهاجر و انصار کرده ای
.
در نیزه برده ای سر سلطان دین و تاج
بر فرق شرم فاجر و خمار کرده ای
.
از بهر احترام زنازاده های چند
بی حرمتی به عترت اطهار کرده ای
.
از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
بی پرده شان به کوچه و بازار کرده ای
.
زینب به منزل پسر هند برده ای
بنگر که را عزیز و که را خوار کرده ای
.
ای زادۀ معاویه اسلام را کجا
اقرار کرده ای تو که انکار کرده ای
.
اسلام از کجا تو که از جد و از پدر
راز و نیاز با بُت و زنار کرده ای
.
کافر اگر نه ای به چه روز و اهل بیت
در شام شوم همچو شب تار کرده ای
.
در تخت زر نشسته و منزل خرابه ای
جای حریم و سید بیمار کرده ای
.
ای ختم اشقیا حرم ختم انبیا
در مجلس شراب خود احضار کرده ای
.
هم دست جمله بسته به یک رشته از جفا
هم پای جمله خسته ز رفتار کرده ای
.
هم روی جمله فاش چو تابنده آفتاب
هم چشم جمله ابهر گهر بار کرده ای
.
معجر به سر همه زبر آشفته گیسوان
برقع به رخ زلف نگو نسار کرده ای
.
زین العباد در غل و زنجیر برده ای
چون شیر دستگیر و گرفتار کرده ای
.
آنان که بی حجاب ملک شان نظر نکرد
بی پرده شان به منظر حضار کرده ای
.
سرهای سروران همه در طشت های زر
ز آن جمله پیشرو سر سردار کرده ای
.
با چوب خیز ران لب و دندان شاه دین
ای بی حیا شکنجه و آزار کرده ای
.
از کشتگان بدرهمی یاد کرده ای
شادی ز انتقام خود اظهار کرده ای
.
از ظلمت نهان که تقاضای ذات تو است
ظلمات را مقابل انوار کرده ای
.
خون گران بزرگان دین عوض
از خون نحس زمره کفار کرده ای
.
من اسم چرخ و اسم فلک می برم ولی
هر ظلم کرده ای تو ستمکار کرده ای
.
افلاک و چرخ از تو همه ناله می کنند
کافسرده شان زگردش ادوار کرده ای
.
تنها نه چرخ بلکه مقیمان عرش را
وامانده از عبادت و اذکار کرده ای
.
.
ترسم دمی که آتش تو شعله ور شد
آن شعله برق خرمن هر خشک و تر شود
.
.
//بند شانزدهم//
.
«نصرت» مگو که رابطه جسم و جان نماند
«نصرت» مگو مه جان جهان در جهان نماند
.
«نصرت» مگو که زلزله شد عرش کبریا
آرامگاه و مسکن کر و بیان نماند
.
«نصرت» مگو که عالم قدس از نظام رفت
«نصرت» مگو که حوصله در قدسیان نماند
.
«نصرت» مگو که که جمله ببارد در زمین
یک قطره خون دگر به دل آسمان نماند
.
«نصرت» مگو که از سخن غم فزای تو
در جمله کاینات دلی شادمان نماند
.
«نصرت» مگو که عرصه دل ها ز نظم تو
تنگ آمد آن چنان که مجال فغان نماند
.
«نصرت» تو شرح حادثه می پرسی و مرا
قدرت نماند و طاقت شرح و بیان نماند
.
«نصرت» مگو که ز ذکر جوانان هاشمی
سودای ذکر و فکر به پیر و جوان نماند
.
«نصرت» مگو که مرگ مجسم شد این حدیث
دیگر حیات مستمعان را گمان نماند
.
«نصرت» مگو که در دل بی خانمان من
آهنگ منزل و هوس خانمان نماند
.
«نصرت» مگو که که در بدن ناتوان من
آرام و صبر و طاقت و تاب و توان نماند
.
«نصرت» مگو زیاد گلستان کربلا
در دل هوای گلشن و باغ جنان نماند
.
«نصرت» مگو که جنت و دوزخ ز یاد رفت
جز مردن آرزو به دل شیعیان نماند
.
«نصرت» مگو ز آه و فغان از کلام تو
عالم چنان پر است که جای فغان نماند
.
«خاموش محتشم» که شنیدی ز محتشم
«نصرت» مگو که جای سخن در میان نماند
.
«نصرت» مگو که چارۀ این درد بی دوا
جز انتقام حضرت صاحب زمان نماند
.
.
تا بود ناصواب و خطا کرد آسمان
این ظلم بی حساب کجا کرد آسمان
.

متن پیشنهادی:  بهشتی زینت ایلییب خدا حسینین عشقینه – #حسینیه_واصف_مرندی

.
#حسینیه_نصرت_اردبیلی
#حسینیه_شهادت
#باز_این_چه_آتش_است_که_ما_را_به_جان_فتاد
#فارسی
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی