زبدةالاشعار
گل

تا خامه شد به سیرۀ توحید مقتدی #بهاریه_سعدی_زمان

#بهاریه
اشاره های زیبا به نامهای گلها
.
.
.
مرحوم حسینی سعدی زمان
.
تا خامه شد به سیرۀ توحید مقتدی (1)
باشد به نام نامیِ دادار مبتدی
غافل بچین بساط طبیعی و مرتدی
نظّّاره کن بصُنع خداوند سرمدی
بنگر چسان عیان شده آثار ایزدی
پوشیده باغ و راغ لباس زبرجدی
گشته لوای موکب نوروز آشکار
.
.
سلطان نوبهار چنان تاخت بر زَمَن
کافتاد لرزه بهمن و دی را بجان و تن
ریزد شراره قلّۀ این گنبد کهن
اردوی رعد و برق فرحبش و دی شکن
شد جاگزین مظفَّر و منصور در چمن
غربال ابر بیخت بگلشن دُرِ عَدَن
افتاد ژاله بر ورق گل ستاره وار
.
.
بنوشته خامۀ ازلی دست قدرتی
بر هر گلی بخط جلی باب حکمتی
در شاخسار سبز به توحید آیتی
به به چه موسمی است چه هنگام عشرتی
هر جویبار آب ز کوثر حکایتی
در سرو قامتی است چه قامت قیامتی
ضرب المثل بقامت خوبان گلعذار
.
.
فصل گل آورست و عجب مشکبو هواست
باد صبا چو طرّۀ دلدار مشکساست
باد است یا قطار قطار عنبر ختاست
نی نی عبیر و مشک سرودن ورا خطاست
بر جسم مرده روح نوینی از او بپاست
سطح زمین چو روضۀ فردوس جانفزاست
گل گشته رشک نافۀ آهوی زخمدار
.
.
فرّاش نوبهار بگسترده بر زمین
از سنبل مشرّده فرش زمرّدین
ای عارف معانی و ای مرد نکته بین
(رعنائی)و(حنائی)و(تاج الملوک)بین
چون کرده اند بلبل شوریده را غمین
از بهر (ناز ناز ) بآهنگ دلنشین
صد داستان بناله در آید ز شاخسار
.
.
از (اشرفی) و (یاس) و (شقاقی) و (ارغوان)
سر تافته است (نرگس) مخمور و سرگران
(خیری) و (اطلسی) و (بنفشه) بگلستان
بگشوده بهر طعنۀ (اژدردهان) دهان
(داوودی) و (فلوکس) و (پیاز) است کامران
(زیبا) و (گل صباح) چو (شبّو) ست دلستان
(ماری) نه زهردار گلی هست شکل مار
.
.
(تاج خروس) داده بگلزار طرفه زیب
(صد برگ) وار (بوقلمون) است دلفریب
افکنده (ساعتی) برخ از برگ خود حجیب
ازخون خویشتن (گل سرخ) است خوش خضیب
مفتون عشق وی شده بیچاره عندلیب
داده بباد صبر دل و طاقت و شکیب
خونین دل است و (لاله) صفت سینه داغدار
.
.
(خورشیدی) و (قرنفل) و (مینا) و (خاوری)
چون (مخملی) کشیده (شویل یار) (لشگری)
از رنگ (کوکبی) است (درخشنده) (کشوری)
(مرجانی) است از پی خونریختن جری
از برگ (زنبق) آخته در دست (خنجری)
از (حسن یوسفی) است به گلگشت زیوری
کز حُسن اوست عزت آن شاخ خاردار
.
.
(خشخاش) و (اختری) و (گل سرو) خوبروی
مانند (کاغذی) بخودش داده شست و شوی
(نعمان) و (ضمیران) (چمن آرا) برنگ و بوی
(دریائی) و (گل یخ) و (ریحانی) کرده خوی
گیرند آب چشم ز (لیلون) به جستجوی
(سلطانی) است چون (سرفرعون) نزد جوی
خونین و جلوه گر چو در و لعل شاهوار
.
.
(فنجانی) است ساغر سرشار و پر ز می
(آهاری) است منتقم رنجه های دی
اندر میانه (ورشوی) و (شبر) دور وی
چون دختران نعش به پیرامن جُدَی
جان پرور است نکهت اوراق (سینه ری)
افسوس کوته است چو (مهتاب) عمر وی
گریان ز هجر اوست ز پی نرگس خمار
.
.
آید بگوش صوت هزاران ز یکطرف
لشکر کشیده قدّ چناران ز یکطرف
(تلخونی) است همدم خاران ز یکطرف
لشکر کشان بشاخ اناران ز یکطرف
(طاووسی) است همچو نگاران ز یکطرف
در بارش است ابر بهاران ز یکطرف
اندر میانه آتش جنگ است شعله بار
.
.
نازم بنام نامی آن گل که (مریم) است
از اشک بلبلان برخش طرفه شبنم است
بویش بریش دل چو (اقاقیه) مرهم است
بوی گلش مگوی بگو عیسوی دم است
(ختمی) و (شمعدان) و (گل بید) توأم است
(نیلوفری) بشاخ (گل زرد) همدم است
دارد به (شه پسند) (لوریقان) بس افتخار
.
.
پس زد (بنفش صورتی) از چهره اش نقاب
دارد بغنچۀ (شویدی) پرده و حجاب
بشکفته گشته صورت (گردون بآفتاب)
(سوری) نظیر خود طلبد بر همان خطاب
با قهر میدهد (ذَنَب اندر قفا) جواب
دعوی مکن که (صد تومنی) گشته انتخاب
عاشق ورا هدیه فرستد به پیش یار
.
.
ای غافل ار طبیعت اعمی بُدی خدا
یکرنگ بود جملۀ گلها و سبزه ها
این اختلاف لون و صُوَر حکمتی است تا
هر ممکن الوجود بداند که در خفا
یک واجب الوجود بود حیُّ و لایری
باشد خبر مدام مبرهن ز مبتدا
برهان انّی است بتوحید نوبهار
.
.
گر بنگری باینهمه گلهای گلسِتان
در هر یکی پدید و هویداست لامکان
گویند صنع صانع بیچون و بی نشان
ما را نموده از دل خاک سیه عیان
هر گل بصد هزار بیان و بصد زبان
توحید ذات حضرت باری کند بیان
دیگر چه حاجت است باثبات کردگار
.
.
پیغام عندلیب ز باد صبا شنفت
شد آشکار (نسترن) از پردۀ نهفت
باده زبان مگوی چرا (سوسن) است جفت
آری زبان دراز بود یار نوشکفت
گفتم به (یاسمن) ز چه در فکرتی بگفت
صاحبدلان هماره شود با ملال جفت
زیرا بنوبهار جهان نیست اعتبار
.
.
منگر به خودپرستی گلهای دلنواز
غافل مشو ز گردش این چرخ حیله ساز
هر نوگلی کنون که ز خاک است سرفراز
هر لحظه میکند به هزاره هزار ناز
همچون گل (حسینی) بسی دارد امتیاز
هستش بدل ز باد خزان بیم تُرک و تاز
در فکرت اندر است ز اوضاع روزگار
.
.
هر چند موسم فرح ما بود کنون
لیکن بهار فصل خزان راست رهنمون
روزی شود که از ستم چرخ واژگون
گلچین کند بمسند صد داستان سکون
بلبل بجای اشک بریزد ز دیده خون
خاری که میخلد به گل و سازدش زبون
در چشم عندلیب خدنگیست جانشکار
.
.
گلها که آفریده خداوند لا مکان
از بهر هر یکی است بهاری سپس خزان
هر گل شکفته گشت زمانی بگلستان
الّا گل مراد تو ای « سعدیِّ زمان»
نشکفته دید باد خزان اندر این جهان
فریاد از تطاول گلچین و باغبان
صد آه از ستمگری دهر و جور خار
.
.
کلمات داخل پرانتز نام گلها هستند.
برای آشنایی با گلهایی که نامشان در این شعر آورده شده است لطفا به سایت اینترنتی ” جامع ترین ژورنال گل و گیاه ایران” مراجعه کنید.
.
(1) در کتاب #کنزالحسینی1 ص8 مصرع اول بدین شکل است :
#کلک_بنان_من_شده_دیریست_معتدی
.
.
#تا_خامه_شد_به_سیره_توحید_مقتدی
#نجوم_درخشان1 ص 19
#کنزالحسینی1 ص 8
#فارسی
.
.

متن پیشنهادی:  یا علی من عاشق و دیوانه ات هستم #حیدریه

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی