زبدةالاشعار

تنها مرا نه دیده ز خون جگر تراست #کاظمیه_صافی_تبریزی

شهادت حضرت موسی ابن جعفر (ع)
.
.
.
مرحوم صافی تبریزی
.
تنها مرا نه دیده ز خون جگر تر است
دل در ملال و محنت و غم جان در آذر است
.
کروبیان بگریه و نالند قدسیان
روز وفات حضرت موسی ابن جعفر است
.
یاد آورم ز گوشۀ زندان و حال او
هر دم به پیش چشم هماندم مصوّر است
.
میگفت هفت سال شب و روز على الدّوام
این ذکر را که با همه دنیا برابر است
.
یارب چه جای خلوت و امن و فراغتست
اغیار نیست فکر رخ یار دربر است
.
صد شکر نقل محفل من ذکر روی تست
زنجیر نقل محبس من گشته بهتر است
.
رحمت بود عذاب تو لطف است رنج تو
من با توام خوشم ز تو هر چه مقدّر است
.
میخواستم ز درگهت ای خالق جلیل
بهر عیادت آنچه در این دم میسر است
.
افتاده ام اگر چه ز دار و دیار دور
آن به که قید سلسله همراز و همسر است
.
روزی که زهر داد زکین سند بی حیا
آن ساعتش دل و جگرم آتش اندر است
.
همچون گزیده مار به زندان در اضطراب
راوی مصیّب است ز خدّام چاکر است
.
گوید امام رفت به دیدار اهل خویش
برگشت و آمد آن هم از اسرار دیگر است
.
زنجیر باز کرده به گردن نهاد باز
عالم به حیرتست چه شوری در آن سر است
.
خونی که بود در جگرش ریخت در کنار
بر ناظر جلال خدا این چه منظر است
.
داد امتحان به گوشۀ زندان سپرد جان
تا هست در غمش همه دنیا مکثّر است
.
از جان سپردنش چو به هارون خبر رسید
از شهر شد برون به سیاحت چه کافر است
.
بعد از سه روز آمد و اظهار گریه کرد
عذری که خواست از گنه قتل بدتر است
.
از بهر حمل نعش به محبس روانه کرد
حمّال چند این چه غرض با پیمبر است
.
حمّالها چو وارد آن حبس خانه شد
دیش تند یک جنازه چو عنبر معطّر است
.
جای قطیفه بود عبایش به روی نعش
توهین بر او نبود به دادار و داور است
.
سنگینی جنازه نه جای شگفت بود
آن نکته باعث غم احباب مضطر است
.
زنجیر کین به گردن خود داده بود جان
رأفت نگر که باز به بر همچو دلبراست
.
با خواری تمام برون شد جنازه اش
کو جسم و جان فاطمه و روح حیدر است
.
تابوت برجنازه کفایت نکرده بود
فکری بکن ببین که چه آتش به مجمر است
.
در قصر خویش بود سلیمان که ناگهان
یک نعش را بدید که پس خوار و احقر است
.
پرسید از مخادم خود این جنازه کیست
گفتند امام هفتم و مولای محشر است
.
بر پای قصر آمد و آن نعش را گرفت
کرد احترام آنچه سزا هست درخور است
.
غسلش بداد کرد بر او پربها کفن
بر نعش ریخت آنچه عبیر است و عنبراست
.
فرمود عیال خویش به دورش فغان نمود
شد آنچه او وظیفۀ دخت است و خواهر است
.
در اهل شام و کوفه مگر مسلمی نبود
آتش به سینه می زند آن غم که مضمر است
.
دیدند جسم شاه شهیدان به روی خاک
با آن که پاره پاره ز شمشیر و خنجر است
.
پیدا نشد کسی به جگر گوشۀ بتول
آن کار را کند که به میّت مقرر است
.
غسلش دهد حنوط نماید کفن کند
قبری کَنَد بر آن که شه هفت کشور است
.
ای شاه کربلا به فدای مصائبت
کاو اعظم مصائب این چرخ اخضر است
.
«صافی» کفایت است از این غم اشاره ای
بحریست گفته های تو از قطره کمتر است
.
.

متن پیشنهادی:  شنیدم علی آن ولیّ خدا #فاطمیه_سازگار

#کاظمیه_صافی_تبریزی
#کاظمیه_شهادت
#تنها_مرا_نه_دیده_ز_خون_جگر_تر_است
#فارسی
.
.

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی