یا مهدی
…
هدایتی تبریزی
…
خوش آن روزی که هجرانش سر آید
برون از پرده آن مه پیکر آید
به یک دست حلق باریک صراحی
به دست دیگرش هم ساغر آید
نثار جان کنم بر مقدم او
همان لحظه به ناز از در در آید
دهم جان مژدگانی آن کسی را
که گوید خیز و بنگر دلبر آید
شب هجران عجب طولانی آمد
به صبح صادق نور آخر آید
ز مشرق سر زند خورشید خاور
به مقدم بوسی آن سرور آید
به راهش فرش سبزی بر گشایم
اگر آن دلبر سیمین بر آید
سر راهش نشستم با امیدی
که گرد مقدمش چون گوهر آید
کنم با کیمیا حاشا عوض ، آن
غباری که ز پایش بر سر آید
زمین می بوسد از پایش به مستی
که ما را پای او چون افسر آید
سما مشتاق دیدار و حضورش
که آن اختر سما را زیور آید
به صف کرّوبیان و قدسیان که
به عرش از قدسیان بالاتر آید
به یک سو منبری از نور رحمت
که آن شیرین سخن بر منبر آید
عجب دارم ملائک را به پیشش
مقام و منزلت بس احقر آید
وقار و قدر او نازم به خلقت
زمین و آسمان را لنگر آید
به گوشم گفت ( هدایت ) او گر آید
زمین را حال و روز محشر آید
نظر دهید