زبدةالاشعار

علی آن صبح صادق، آن شب قدر #حیدریه_غفورزاده_شفق

یتیم نوازی حضرت امیرالمومنین علیه السلام
.
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
محمد جواد غفورزاده ( شفق )
.
.
علی آن صبح صادق، آن شب قدر
علی شرح «اَلَم نَشرَح لَک صَدر»
.
علی، آن مظهر یکتا پرستی
علی، روح حیات و جان هستی
.
علی آیینه وحی و نبوّت
فروغ دیده عدل و مروّت
.
زنی را دید روزی در گذرگاه
نهان در پردهای از حسرت و آه
.
به دوش خود فکنده مشک آبی
نگاه او سؤال بی جوابی
.
چو دریا موج زن، چون چشمه در جوش
چو نی با ناله همدست و هماغوش
.
حدیث از ماجرای خویش می کرد
شکایت با خدای خویش می کرد
.
که یارب! من روانی خسته دارم
ولی پیوندِ با غم بسته دارم
.
غم و اندوهم از اندازه بیش است
دلم خلوت نشین داغ خویش است
.
بهارم رویش درد است، یارب!
گلم پاییز پرورد است، یارب!
.
شکسته سنگِ غربت شیشه ام را
صبوری سوخت برگ و ریشه ام را
.
چرا صد داغ بر این دل بماند؟
علی از حال ما غافل بماند؟
.
تو روشن کن غمْ آبادِ دلم را
تو بِستان از علی داد دلم را!
.
زن غمدیده با خود عالمی داشت
نهان در سینهاش بذر غمیکاشت
.
علی چون موج از این توفان برآشفت
به او نزدیک شد آهسته و گفت:
.
که بگذر از علی، لطف و کرم کن
به درگاه الهی شکوه کم کن
.
علی، گیرم نشد همداستانت!
به جای او منم بر آستانت
.
مده آزارِ خود زین بیش، مادر!
به من ده ظرف آبِ خویش، مادر!
.
که من چون سایه همراه تو هستم
بود سر رشته آهت به دستم
.
چو با او از سر رأفت سخن گفت
به سقّایی خود او را پذیرفت
.
علی همراه او بی تاب می رفت
به دوش افکنده مشک آب می رفت
.
زنِ دلخسته چون مهر و وفا دید
زِ مرد رهگذر صدق و صفا دید
.
روان شد سوی منزل با همان حال
سبک سیر و سبکبار و سبکبال
.
دعا می کرد مرد رهگذر را
همان صاحبدل صاحب نظر را
.
قدم در ره چو با آن مرد حق زد
کتاب خاطراتش را ورق زد:
.
که بر روی خوشی در بسته ام من
پرستویم، ولی پر بسته ام من
.
شکوه شادی ام از یاد رفته ست
سر و سامان من بر باد رفته ست
.
«در آن مدّت که ما را وقت خوش بود»
فلک کی این همه مظلوم کش بود؟
.
مرا تا سایه همسر به سر بود
بساط زندگانی مختصر بود
.
دریغ! از کف، گرامی گوهرم رفت
به استقبال دشمن، شوهرم رفت
.
جوانمرد و مجاهد، آهنین عزم
به فرمان علی شد عازم رزم
.
کمربند جهادش را گره زد
شرار از دل گرفت و بر زِرِه زد
.
به میدان رو نهاد و ترک سر گفت
به رنگِ ارغوان در دشتِ خون خفت
.
به خون رنگین چو دیدم جامهاش را
سحر خواندم شهادت نامهاش را
.
من اکنون بینوایی دل به دستم
تهی دستی بدون سر پرستم
.
خبردار از خزانِ من، نسیم است
نصیبِ این صدف دُرّ یتیم است
.
نه شب دارم از این اندیشه نه روز
غم جانکاه دارم، آهِ جان سوز
.
مرا چون شعله، در هم پیچ کردند
امید شادی ام را هیچ کردند
.
فلک را چیست رسم عهد بستن؟
نمک خوردن نمکدان را شکستن!
.
به دست و بال ما پیچید ایام
گل امّید ما را چید ایام
.
گره زد گر چه دست غم به کارم
به یاربهای خود امّیدوارم
.
علی را پاسِ حرمت گرچه بر ماست
خدا بین من و او حکمفرماست
.
در این گفت و شنودِ حسرت آلود
که در روح علی توفان به پا بود
.
نمایان شد سواد خانه از دور
چه خانه، کلبهای بی رونق و نور
.
امیر مؤمنان مولی الموالی
رها در هاله آشفته حالی
.
امانت را به آن آزرده جان داد
– که آهش آسمانها را تکان داد –
.
چو کم کم آشنای راز گردید
شکسته دل به منزل باز گردید
.
چنان آن روز غم در او اثر کرد
که شب را با پریشانی سحر کرد
.
سپیده آرزوی سر زدن داشت
علی را دل، هوای پر زدن داشت
.
مهیا ظرفی از خرما و نان کرد
توکل بر خدای مهربان کرد
.
گرفت آن بارِ سنگین را به شانه
روان در کوی و برزن تا نشانه
.
رسید و حلقه بر در کوفت چندی
به گوش آمد نوای مستمندی
.
که در این سایه روشن، پشتِ در کیست
علی گفتا: کسی جز رهگذر نیست
.
همان یاریگر و همپای دوشم
که اندوهِ تو دارد سر به گوشم
.
به شوق بنده حاجت روایی
فراهم کرده ام برگ و نوایی
.
به مهمانی پذیرا باش ما را
ببخشاید خدایت کاش ما را!
.
قدم در خانه چون بگذاشت مولی
حدیث نفس با خود داشت مولی
.
صفا بخشید باغ لاله ها را
گرفت از او سراغ لاله ها را
.
ز احوال یتیمان پرس و جو کرد
به مژگان زخم دلها را رفو کرد
.
چو آهنگ نوازش ساز فرمود
به نرمی غنچه لب باز فرمود
.
که از این رهگذر بشنو بشارت
زِ من فرمانبری وز تو اشارت
.
برآنم من که در یاری بکوشم
چو رود و چشمه برخیزم، بجوشم
.
زن مسکین که احسان و کرم دید
زِ رحمت سایبانی در حرم دید
.
دلش می خواست کارش ساده گردد
بگفتا: تا خمیر آماده گردد
.
مرا چندین کبوتر همنشین است
تمنّایی که دارم از تو این است
.
که باشی شمع این جمع پریشان
به دلجویی بپرسی حال ایشان
.
یتیمانِ مرا سرگرم داری
که خویی چون بنفشه نرم داری
.
علی، خیل یتیمان را پدر بود
ولی این جا، دل و دستی دگر بود
.
علی، آن عشق و ایمان را تجسّم
نشسته بر لبش نقش تبسّم
.
نشست آن جا به رسم دلنوازی
گرفت آن بینوایان را به بازی
.
یکی را جا به روی دوش خود داد
یکی را گرمی از آغوش خود داد
.
یکی را با محبّت رو به رو کرد
یکی را مثل گل بوسید و بو کرد
.
یکی را لقمه ای خرما و نان داد
یکی را جرعهای آبِ روان داد
.
یکی خوشدل به آب و دانه او
یکی بنهاد سر با شانه او
.
علی از شوق، دل را لب به لب کرد
وزان ایتام، حلیت طلب کرد
.
و با هر گوهرِ اشکی که می سفت
به گوش کودکان آهسته می گفت:
.
اگر دیر آمدم، تأخیر کردم
اگر غافل شدم، تقصیر کردم
.
وگر بُردم من از خاطر شما را
عَزیزان! بگذرید از من، خدا را!
.
خمیر آماده شد باز آمد آن زن
سوی خلوتگه راز آمد آن زن
.
بگفتا دارم اینک خواهش از تو
یتیم از من، تنورِ آتش از تو
.
به پا خیز و برافروز آذرخشی
که بر دلهای ما گرما ببخشی
.
تنور خانه را تا آتش افروخت
علی شمع وجود خویش را سوخت
.
چو گرما در وجود او اثر کرد
علی با خویشتن این نغمه سر کرد:
.
که ای نفس علی، داد از تغافل!
چرا باید بسوزد خرمن گل؟!
.
چرا از یاد بردی لاله ها را!
چرا نشنیدی این غمناله ها را!
.
چرا نیلوفری شد یاس این باغ
چرا نشکفته ماند احساس این باغ
.
چرا از بیدلان مهجور ماندی؟!
چرا از بینوایان دور ماندی؟!
.
نبخشد گر تو را عفوِ الهی
سزای آتشی، خواهی نخواهی!
.
سزای توست تلخی و مرارت
بسوز ای دل! بچش طعم حرارت
.
بسوز، ای آشنای روح پرور!
بسوز، ای سینه اندوه پرور!
.
علی گرم صفای جان و دل بود
از آن باغ و از آن گلها خجل بود
.
خدا را با دلی پر درد می خواند
به عذر آن که غفلت کرد می خواند
.
در این سوز و گدازِ ای دل ای دل
زن همسایه وارد شد به منزل
.
نگاهش با علی چون رو به رو شد
تواضع کرد و در حیرت از او شد
.
به صاحب خانه گفت این غفلت از چیست
نمی دانی مگر این میهمان کیست؟
.
بهار معرفت، گلزار بینش
معمّای کتاب آفرینش
.
دلیل روشن یکتا پرستی
شگفتآورترین اعجاز هستی
.
ولایش شرط توحید من و توست
نگاهش نور امّید من و توست
.
اگرچه همنشین با خاکیان است
نگینِ خاتمِ افلاکیان است
.
گرفته نخل عصمت ریشه از او
فروزان، مشعلِ اندیشه از او
.
تولاّیش گلِ باغ یقین است
امیر ما، امام المتّقین است!
.
زنِ دل خسته گفت ای وای، ای وای!
چو برق آسیمه سر بر خاست از جای
.
سرشک از دیده چون باران فرو ریخت
وجود خویش را در پای او ریخت
.
غمش همرنگِ غمهای علی شد
سرش خاک قدمهای علی شد
.
میان گریه های، های، هایش
هم آوای نِیستان شد نوایش
.
که بر این ذرّه، ای خورشیدِ رخشا
ببخشای و ببخشای و ببخشا!
.
فروغ مهر تو پرتو فکن بود
زِ غفلت پرده پیش چشم من بود
.
خدا را! سوختم من، ساختم من
علی را دیدم و نشناختم من!
.
به چشمم توتیا خاک درِ توست
رواق دیده من منظر توست
.
قصور از تو نشد، تقصیر من بود
گناهِ آهِ بی تأثیر من بود
.
«به تقصیری که از حد بیش کردم
خجالت را شفیع خویش کردم»
.
«ندارد فعل من آن زورِ بازو
که با فضل تو گردد هم ترازو»
.
اگر کوه دلم آتش فشان شد
پر از اندوهِ بی نام و نشان شد،
.
اگر مژگان من گلچین شد از اشک
اگر چشمم بلور آجین شد از اشک،
.
اگر آزردی و رنجیدی از من
خطا و ناسپاسی دیدی از من،
.
اگر حرفی زدم، از بیکسی بود
اگر بد گفتم، از دلواپسی بود
.
خطا پوشا! دلت شاد و دَمَت گرم!
مرا آتش به جان زد شعله شرم
.
سرافرازا! غمت از آن من باد
بلا گردانِ جانت، جانِ من باد
.
تو خود سرچشمهای انوار حق را
فروزان کن دل و جان «شفق» را
.
که در آفاق، عشقت پر بگیرد
شراب از ساقی کوثر بگیرد
.
رود راهی که آگاهی در آن است
تو بر آنی و پیغمبر بر آن است
.
#حیدریه_غفورزاده_شفق
#حیدریه_مدح
#علی_آن_صبح_صادق_آن_شب_قدر
#فارسی
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki

متن پیشنهادی:  یک فروغ از مهر رویت ماه تابان آمده #مهدیه_حیران_اصفهانی

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی