زبدةالاشعار

مُهرِ مهرِ غیر را، باید ز دل، بر داشتن #اکبریه_غافل_مازندرانی

فی التوحید
در مدح و مصیبت حضرت علی اکبر (ع)
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
مرحوم محمدصادق آقاجان طبرستانی (غافل مازندرانی)
.
مُهرِ مهرِ غیر را، باید ز دل، بر داشتن
تا نگینِ مُهرِ دل، از نامِ دلبر داشتن
.
رنگِ بی رنگی به کار آور که لوحِ ساده را
تا توانی عکسِ هر صورت، مصوّر داشتن
.
برگِ بی برگی به بار آور که اندر بندگی است
هم چو سرو، آزادگی از شاخِ بی بر داشتن
.
جامِ ناکامی به کام آور که اندر بزمِ دوست
تا توانی، باده ی عشرت، به ساغر داشتن
.
کوس بد نامی به بامِ عشق می باید زدن
گر همی خواهی که در سر، شورِ بی شر داشتن
.
از هوس، دل را مده هم چون دُمِ طاووس، بال
بر هوای دوست، از جان بایدت، پر داشتن
.
جان، تو را کالا و تن، دکّان و جانان، مشتری
سودِ این سوداست، دل از ماسوا، بر داشتن
.
در طلسم افتاده ای، خواهی که گنج آری به کف
جان چو بهمن بایدت، در کامِ اژدر داشتن
.
هر چه غیر از دوست، در گنجینه داری، بی بهاست
کی سزد خر مُهره را، هم سنگِ گوهر داشتن؟
.
نفس، نمرود است، عشق، آذر، دلت هم چون خلیل
از چنین نمرود، باید رخ به آذر داشتن
.
خیمه در ظلمت زدی کآبِ بقا، آری به دست
خضرِ ره باید، نه حشمت چون سکندر داشتن
.
چشمِ حق بین بایدت، ور نه به شهلایی چه سود؟
چشم پیوندی است، بُستان را ز عبهر داشتن
.
موسیِ دل را به طورِ عشق، گر باشد قرار
می توان معشوق را بی پرده، در بر داشتن
.
رو مجرّد باش، از ترکیب اجزای اصیل
کاجتماع ضد، نیارد عقل، باور داشتن
.
مهرِ فرزندی مجو از هفت باب و چار مام
دایه را نتْوان چو مادر، مهر پرور داشتن
.
مرد را از آسمان ننگ است، بر سر سایه بان
چون زنان زیبد، جهان را، سر به معجر داشتن
.
تنگ باشد بر تو ار گیتی از آن باشد که چرخ
مرد را نتْواند اندر زیرِ چادر داشتن
.
مهرِ گردون، دست اگر گیرد تو را، دل خوش مباش
رسمِ طفلان است، در ره، دستِ مادر داشتن
.
دل که خلوت خانه ی عشق است، باید پاک داشت
تا توانی بر عَرَض، محمولِ جوهر داشتن
.
ای خِرَد گم کرده! تا کی در پیِ علمی ز جهل؟
عشق را باید به معلومات، محضر داشتن
.
چند می گویی صمد؟ جویی صنم از کید و شید
شرم دار از دینِ مؤمن، دل چو کافر داشتن
.
یا به بر دستار باید داشتن یا طَیلَسان
هان! نمی شاید که یک سر، در دو افسر داشتن
.
گر زلیخا دیده داری، رو پی یوسف جمال
ور نه یوسف، ننگ دارد از برادر داشتن
.
مهرِ مه رویان، اگر داری چه گردی گردِ شمع؟
شمع را با مهر، نتْوان در برابر داشتن
.
گر خدا را، ناخدا داری، به دریا، رخت بند
بیمِ طوفان نیست، کشتی را به لنگر داشتن
.
نفی موجودات باشد، ساحلِ بحرِ وجود
دیده بان باید بدان جا، چشمِ مَعبَر داشتن
.
سبحه بر کف داری و زنّار می بندی به دل
حیله تا کی بایدت در کارِ داور داشتن؟
.
نیستی را بر خیالِ هست، افزایی طلب
تشنه را کی از سرابی، دل، توان بر داشتن؟
.
تا نسوزد شمع، کی پروانه می سوزد از او؟
آتشِ معشوق را باید که سر بر داشتن
.
وامِ گیتی را ادا کن، از دو قرصِ نانِ جو
گر همی خواهی که در ره، رسمِ حیدر داشتن
.
هر که آموزد ز بابُ الله، فتحِ بابِ علم
از نظر یارد که مفتاحی به هر در داشتن
.
طفلِ ابجد خوانِ او شو تا که از حرفِ الف
بای «بسم الله» را، بتْوانی از بر داشتن
.
از کتابُ الله ناطق، نقلِ قرآنی شنو
نی ز هر نقّال؛ باید گوش را خر داشتن
.
در نُبی، گر «حَمِّلُ التّوراه» را خواندی، بدان
بایدت دل را پیِ ترقیمِ دفتر داشتن
.
حرزِ قرآن داری و در حفظِ آن باشی، نژند
کفر باشد، جمع را با فرق، ابتر داشتن
.
کی روا باشد که معنی را کنی از لفظ، دور؟
ظلم باشد، مُنسلخ با روح، پیکر داشتن
.
الغرض؛ بر ما ودیعت مانْد از احمد، دو چیز
حفظِ هر یک را ز جان، باید فزون تر داشتن
.
آفرینش بر مدار این دو، اندر حرْکت است
چرخ را آری؛ به قطبین است، محور داشتن
.
از کتاب الله و عترت، نامه گر بندی به بال
عرش را بتْوانی، اندر زیر شهپر داشتن
.
گر ز فرّ این دو آیت، رایت افرازی به مُلک
می توانی هر دو گیتی را، مسخّر داشتن
.
زین دو آیت، گر عنایت می بجویی در دو کون
بایدت با مهر حیدر، دل به اکبر داشتن
.
تا همی دانی که مانَد شیر را بچّه بدو
مر حسینی را، سزد شبلِ غضنفر داشتن
.
گر چه آمد، در تجلّی، نفس اوّل صورت است
لیک می زیبد ورا شِبه پیمبر داشتن
.
ای پیمبر خَلق! حق را مظهر کبری، علی است
مظهر حق را نشاید، جز تو مظهر داشتن
.
احمدِ حیدر مثالی، خصمِ مرحب پیشه را
بر تو زیبد، چرخ را چون در ز خیبر داشتن
.
گر نجنبد، بادِ قهرت، خصم گوید در نبرد:
پشّه را نتْوان مُخاصم، پیش صرصر داشتن
.
چنگل شهباز تیرت، چشم دشمن دید و گفت:
کی ذُبابی را توان، خنجر به حنجر داشتن؟
.
سرو را تا حشر نتْوان، بر به سر دیدن، ثمر
قامتت را از ثمر، بر پاست، محشر داشتن
.
در مصاف دلبری، از ابروان، رخسار تو
دست حیدر بود، از تیغِ دو پیکر داشتن
.
هر که بر روی تو، مویت دید، گفتی: روز و شب
بر علی، باید غلامی، هم چو قنبر داشتن
.
آسمان از بیمِ رُمحَت، سر بدزدد، لاجَرَم
باید از خورشید، اندر فرق، اِسپر داشتن
.
چون قدت از نورِ رخ، هرگز نیارد، شمعِ بزم
انجمن را از فروغِ رخ، منوّر داشتن
.
بسته بر موی تو، خویت، بوی احمد را چنانْک
نافه را، دل خون شود، از مشکِ اذفر داشتن
.
جز لبت، اندر سخن نشنیده ام از مِی فروش
دُرجِ گوهر را، توان بر مُهر شکّر داشتن
.
جان ز ما باید تو را، بر تن، چو جوشن ساختن
دل ز ما باید تو را، بر سر، چو مِغفَر داشتن
.
گفته آرم، چون حدیثِ کربلایت را؟ که من
لالم از گفتار و باید خلق را کر داشتن
.
از پیِ قتلِ جوانی چون تو، چرخِ پیر را
یاد نبْوَد در جهان، یک دشت، لشگر داشتن
.
چون کند با یک سپه دشمن؟ سپه داری که بود
تشنه کام و بی کس و تنها و یاور داشتن
.
دل مرا خون گردد از آن غم که هنگامِ وداع
روی در میدان و دل، بر سوی خواهر داشتن
.
زنگِ کفر، آیینه ی دل های اعدای تو داشت
ور نه دل را، از رخت، نتْوان مکدّر داشتن
.
نوش لب را، خشک لب ز آب فراتی ساختند
کی سزد، فردوس را، خشکیده، کوثر داشتن؟
.
تیغِ بِن مُلجم، علی را چون به سر آمد ز کین
تیغِ مُنقَذ، مر تو را ز آن بود، بر سر داشتن
.
جز که از خون سرت، روی تو، گل گون کرده اند
کی توان، بی آب، باغ از لاله، احمر داشتن؟
.
آن تنی را کز لطافت، جامه از گل بایدش
کی روا باشد، کفن از تیغ و خنجر داشتن؟
.
چهره اندر خاک و خون، آغشته از کین، شرم باد!
رخ به گِل اندوده، نتْوان مهرِ انور داشتن
.
باش «غافل»!، تا که آگه سازی از غم، خلق را
ز آهِ دل، باید شرر، بر خشک و بر تر داشتن
.
تا که اندر سیرِ اَجرامِ فلک را از اثر
نحسِ اصغر باید و هم سعدِ اکبر داشتن،
.
دُرد نوشانِ غمش را، وقتِ نای نوش، باد
زُهره، مطرب، چرخ، ساقی، ماه، ساغر داشتن!
.
.
#مناجات #پندیات
#اکبریه_غافل_مازندرانی
#اکبریه_شهادت
#مهر_مهر_غیر_را_باید_ز_دل_بر_داشتن
#فارسی
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki

متن پیشنهادی:  در وداع واپسین، آن شاه دین #وداع #ذهنی_زاده

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی