زبدةالاشعار

دید چون زینب محزون که زمین می لرزد #حسینیه_جودی_خراسانی

ظهر عاشورا
.
.
مرحوم جودی خراسانی
.
.
دید چون زینب محزون که زمین می لرزد
شط به موج آمده و ماء معین می لرزد
مانده از کار فلک عرش برین می لرزد
مانده ز اوراد ملک روح الامین می لرزد
شد سراسیمه و چون رعد در افغان آمد
موکنان مویه کنان جانب میدان آمد
.
.
محشری دید در آن دشت پدیدار شده
روز در چشم دو عالم چو شب تار شده
بانگ کوس است که برگنبد دوّار شده
دامن دشت ز خون یکسره گلنار شده
پسر فاطمه از اسب نگون گردیده
پای تا سر تن او غرقه به خون گردیده
.
.
برق تیغ است که چون برق یمان می گذرد
نوک رمح است که از جوشن جان می گذرد
ضرب سنگ است که از خُود مهان می گذرد
سر تیر است که از سینه روان می گذرد
گرد غم بر رخ اهل حرمین بنشسته
شمر بر سینۀ مجروح حسین بنشسته
.
.
زد بسر دست غم و جانب صحرا به دوید
با دو صد ناله بنزد عمر سعد رسید
گفت ای حق نبی داده به انعام یزید
این حسین است که سازند بصد کینه شهید
تو همی کوس دف و نای طرب ساز کنی
کج گذاری کله و گوش به آواز کنی
.
.
این حسین است که قنداقۀ او را جبریل
برد بر عرش به فرمان خداوند جلیل
این حسین است که خادم بودش میکائیل
این حسین است که دربان بودش اسرافیل
به چه تقصیر تو امروز جوابش ندهی
به لب آب کشی تشنه و آبش ندهی
.
.
پسر سعد از این گفتۀ جانسوز گریست
شرم کرد از رخ او جانب زینب نگریست
پس به گفتا که در این حال دگر فایده چیست
زخم کاری به حسین تو نه ده باشد و بیست
اگر من او را نکشم زخم فراوان بکشد
نیزۀ جور سنان ناوک پیکان بکشد
.
.
دختر فاطمه چون از پسر سعد عنید
گشت مأیوس بیامد ببر شمر پلید
گفت دانم نکند بر تو اثر گفت و شنید
میکشی تشنه حسین را به تمنّای یزید
چون سرش می بری و تن به زمین میفکنی
سینه اش را ز چه از ضرب لگد می شکنی
.
.
مهلتی تا بسوی قبله کشم پایش را
سایه از معجر نیلی کنم اعضایش را
تر کنم ز اشک بصر لعل گهر زایش را
سیر بینم دم مردن رخ زیبایش را
چون دگر وعدۀ دیدار قیامت باشد
میرود سوی سفر خیر و سلامت باشد
.
.
پسر فاطمه چون نالۀ زینب بشنید
چشم بگشود ز هم خواهر خود را طلبید
گفت با او که مرا عمر به آخر برسید
دگر از زندگی من بنما قطع امید
رو سوی خیمه که هنگام گرفتاری تُست
آخر عمر من و اول بی باری تُست
.
.
رو سوی خیمه پرستاری طفلانم کن
جمع اطراف خود اطفال پریشانم کن
ناله بر درد دل عابد گریانم کن
گریه بر حال من ای خواهر نالانم کن
که پس از من به غم و غصّه گرفتار شوی
به اسیران ستم قافله سالار شوی
.
.
پس بناچار سوی خیمه روان شد زینب
به فغان آمد و نومید ز جان شد زینب
دید چون شام سیه روز جهان شد زینب
بار دیگر سوی میدان نگران شد زینب
دید چون جنّ و ملک ارض و سما میگرید
به سر نی سر شاه شهدا می گرید
.
.
«جودی» از پنجۀ غم جامۀ جان چاک نما
اشک از دیده فرو ریز و بسر خاک نما
رخنه از آه دل خویش بر افلاک نما
عرض این حال بر خواجه لولاک نما
که تن پاک حسین نرم شد از سمّ ستور
سر او گه بسر نیزه و گاهی به تنور
.
.
#جودی_خراسانی #حسینیه_شهادت #حسینیه #حسینیه_جودی_خراسانی #فارسی #زبدةالاشعار #قتلگاه

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی