زبدةالاشعار

السلام ای فرش راهت عرش ربّ العالمین #حیدریه

در مدح حضرت امیرالمومنین (ع)
.
✍️ زبدة الاشعار ✍️

?: @nohe_torki
.
مرحوم صابر تبریزی
.
السلام ای فرش راهت عرش ربّ العالمین
آسمان بر درگه قدر تو یکسان با زمین
.
کوکب قدر تو تابد از سعادت بی قران
سایه اقبال تو با نیر اعظم قرین
.
قدسیان بر درگه بار تو سر بر آستان
حوریان بهر نثارت نقد جان در آستین
.
قوّت بازوی تو اسلام را سدّ سدید
پاسبان حزم تو ایام را حصن حصین
.
لوح محفوظ از ضمیر غیب دانت مستفید
عقل کل از فیض رأی مستعانت مستعین
.
فرش راه زایرانت شهپر روح القدس
خاک روب آستانت آستین حور عین
.
چرخ اطلس در ره عزم تو خنگ بی نشان
خسرو انجم بر این محمل غلام سرنشین
.
دست فیاض تو را عالم عطایی مختصر
بحر احسان تو را گردون حبابی کمترین
.
نامه اعمال احباب تو را روز حساب
از شرف سازند حرز جان کرام الکاتبین
.
ناقد گنجینه اسرار، روح جبرییل
مظهر حق نفس پیغمبر امیرالمؤمنین
.
.
.
آن که در خلوت گهش محرم رسول اللّه بود
آگه از کنه کمالش هم رسول اللّه بود
.
.
.
ای به بام قصر قدرت ره نبرده وهم کس
قدرت ذات تو را با فوق امکان دسترس
.
قدسیان را رشحهای از ابر جودت التماس
آسمان را خاکبوس آستانت ملتمس
.
یک قطار از بختیان تیزگامت هفت چرخ
کز کواکب بسته هریک را قضا سیمین جرس
.
در هوای عرصه عرش احترام درگهت
حاش للّه گر بُوَد جبریل را قدر مگس
.
گر ز شخص احتسابت سایه بر گردون فتد
از نهیبش بر نیاید صبح کاذب را نفس
.
ظرف بحر از رشحه فیض سحاب دست تو
آن چنان پر شد که از دریا فغان آمد که بس
.
در شب اسرا به جز صوت بیان دلکشت
نامده بر گوش پیغمبر صدای هیچکس
.
در مقام قرب هرگه شخص جاهت رفته پیش
محرمان بارگاه کبریا را کرده پس
.
اندر آن میدان که از آمد شدِ سرو قدت
تنگ گردد از تردّد بر اجل راه نفس،
.
مرغ روح پر دلان از صدمه بار قضا
یک نفس آرام نتواند گرفتن در قفس
.
شعله تیغت برآرد از سپاه خصم دود
همچو سوزان آتشیکافتد میان خار و خس
.
.
.
عرش و فرش و لوح و کرسی گوید آن دم آشکار:
لافتی الاّ علی لاسیف الاّ ذوالفقار
.
.
.
ای مکان از لامکان عقل برتر یافته
از غبار خاک راهت عرش افسر یافته
.
منصب قدر تو را با رفعت جاه رسول
عقل کل هرچند سنجیده برابر یافته
.
عرش معراج رسول و کتف او معراج تو
کی پیمبر این چنین معراج را دریافته
.
کمترین ذرّه ز مهر آسمان قدر تو
خویش را در رفعت از خورشید برتر یافته
.
کعبه کرده از صفای درگه تو فیض وام
آبرو از خاک راهت آب کوثر یافته
.
طایر اقبال تو هرگه گشاده بال و پر
بیضه سان نُه چرخ را در زیر شهپر یافته
.
کرده حفظ عرصه عالم نگهبان قضا
چون تو را در روز هیجا حمله آور یافته
.
یک رقم از لوح رأی توست هر مضمون که عقل
بر بیاض صفحه هر چار دفتر یافته
.
سعد اکبر بر فراز مسند گردون نیافت
آن سعادت کز غلامی تو قنبر یافته
.
بر سر خوان ضیافت میزبان همّتت
نعمت کونین را بذل محقّر یافته
.
.
.
گر نگشتی پاس عدلت حفظ گیتی را سبب
در زمان از هم گسستی تار و پود روز و شب
.
.
.
ای به دیدار تو روشن چشم جان مصطفی
پرتو رویت چراغ دودمان مصطفی
.
خاکسان در مقدمت نقد روان جبرییل
داستان در مدح تو روح روان مصطفی
.
توتیای خاک پایت نور چشم قدسیان
ذکر نام دل گشایت حرزِ جان مصطفی
.
از هجوم لشکر کفّار اندر روز رزم
وهم سهم ذوالفقارت پاسبان مصطفی
.
آن که خاک ره نشد بر آستانت ره نیافت
آبرویی در حریم آستان مصطفی
.
جز تو در خلوت سرای عالم معنی ندید
صورت سرّ ضمیر غیبدان مصطفی
.
در رکاب مصطفی روزی که باشند انبیا
فارس عزم تو باشد همعنان مصطفی
.
مصطفی را هست بر خیل رُسُل صد افتخار
زان که شد نور تو ظاهر در زمان مصطفی
.
لطف یزدان با تو بیرون است از حدّ بیان
می شود معلوم از لطف و بیان مصطفی
.
دارم این امّید کز لطفت نگردم روز حشر
ناامید از التفات بی کران مصطفی
.
.
.
ای که می گردد به سوی درگه تو روی من
چشم رحمت باز کن یک ره نظر کن سوی من
.
.
.
ای دو عالم خاک پایت یا امیرالمؤمنین
صد هزاران جان فدایت یا امیرالمؤمنین
.
هم قدر قادر ز امرت ای شهِ ذو اقتدار
هم قضا مضمار رایت یا امیرالمؤمنین
.
بر نیاید از گلوی صبح گردون را نفس
گر زند دم بی رضایت یا امیرالمؤمنین
.
طایران سدره را نَبْوَد مجال دم زدن
در حریم کبریایت یا امیرالمؤمنین
.
بحر بر سر می زند کف با هزاران اشک و رشک
از دل دریا عطایت یا امیرالمؤمنین
.
شاد از جور و جفای دور خود صد چون مسیح
از در دارالشفایت یا امیرالمؤمنین
.
چشم دارم کز وفا یک ره به سویم بنگری
چون دهم جان در فدایت یا امیرالمؤمنین
.
روز هیجا گشته شخص فتح نصرت را پناه
مأمن چتر لوایت یا امیرالمؤمنین
.
کرده بر خلق خدا سرّ یداللّه آشکار
پنجه خیبر گشایت یا امیرالمؤمنین
.
نیست لاف مدح ذات اقدست حدّ بشر
زان کند ایزد ثنایت یا امیرالمؤمنین
.
.
.
صد چو عقل کل نداند قیمت کار تو را
پشت گردون بر نتابد بار مقدار تو را
.
.
.
ای که رزق کاینات از ریزۀ خوان شماست
کافرینش زیر بار ابر احسان شماست
.
آفتابی کز فروغش مهر گردون سایه ایست
سایه ای از آفتاب خشت ایوان شماست
.
نور مه کز وی چراغ شب نشینان روشن است
پرتوی از لمعۀ شمع شبستان شماست
.
با کمال نکته دانی پیرِ پر تدبیر عقل
مرغ دست آموز طفلان دبستان شماست
.
مطبخ جاه شما را صد خلیل آتش فروز
صد سلیمان خاکروب راه سلمان شماست
.
آنچه گرد آورده دریا از لاَلی در صدف
قطره ای از ابر دست گوهرافشان شماست
.
لجّه ای کز وی حبابی بیش نبوَد نُه فلک
یک حباب از لجّۀ دریای احسان شماست
.
پادشاها از کرم چشم عنایت باز کن
جانب « #صابر» که از خیل گدایان شماست
.
در بهشت خطّه « #تبریز» بر شاخ سخن
عندلیب گلشن طبعش ثناخوان شماست
.
بهر درد خود چو گردد هر کسی درمان طلب
درد او را عافیت امّید درمان شماست
.
.
.
دل کز امّید هوایت شاد نتوان داشتن
عین بی دردی بُوَد منّت ز درمان داشتن
.
.
.
ای حریم درگهت را حرمت بیت الحرام
وز قدومت کعبه پوشیده لباس احترام
.
درگه حاجت روایت کعبۀ حاجات خلق
طاق ایوان سرایت قبله گاه خاص و عام
.
حکم نوّاب تو را امر قدر نایب مناب
امر خدّام تو را حکم قضا قایم مقام
.
انس و جن را در کف تدبیر فرمانت عنان
کان و دریا را به دست جود خدّامت زمام
.
گر به نور مهرت آرد شب ز تاریکی پناه
از رخ شب صیقل مهر تو بزداید ظلام
.
ور نماید تیرگی با پرتو رأی تو روز
غیرت قهرت برانگیزد ز صبح گرد شام
.
پنجه عصیان گریبانش نگیرد روز حشر
هرکه زد بر دامن مهر تو دست اعتصام
.
تا بُوَد بر اهل عالم سایه گستر آفتاب
سایۀ اقبال فرزند تو بادا مستدام
.
آفتاب ذرّه پرور شاه دین طهماسب خان
کز وجودش یافت کار دین و دولت انتظام
.
آفتاب دولتش تابنده تا صبح نشور
سایبان همّتش پاینده تا روز قیام
.
حفظ حق بادا پناهش از یسار و از یمین
دولتش با دولت صاحبقران بادا قرین
.
#حیدریه_مدح
#السلام_ای_فرش_راهت_عرش_رب_العالمین
#صابر_تبریزی
#فارسی
.
✍️ زبدة الاشعار ✍️

?: @nohe_torki

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی