آزادی خرمشهر
.
.
.
مرحوم عبدالعلی ادیب برومند
.
بسی خوانده ای وصف گندآوران
که بردند گوی از سر سروران
.
به پیکار دشمن فشردند پای
تبه ساخته دستبرد سران
.
کنون بشنو از فتح خونینه شهر
که یک چند تازید دشمن بر آن
.
فرستاد صدام ناپاکدل
سوی «خرمی شهر» جیشی گران
.
سپه راند این سوی اروندرود
جری از جهالت چو خود محوران
.
گمان کرد کآسان توان دست یافت
به مرز دلیران و دانشوران
.
چو شد ناگهان چیره چون راهزن
بر آن زیوری شهر صاحب زران
.
چپاولگری را برآورد دست
ربود آنچه بد خواسته اندر آن
.
چو دیو سپید و چو اکوان دیو
که بردند ره سوی مازندران
.
و یا همچو خونخوارگان مغول
و یا تیره دل تیرۀ بربران
.
زبی رسمی و ناکسی بس نکرد
نه بر مهتران و نه بر کهتران
.
بسا مال کز بندرش غارتید
چو خونخواره دزدان و کین گستران
.
بسی کشت و کوبید با توپ و تانک
زن و مرد و بام و در از هر کران
.
نماند از چنان شهر آباد بوم
به جز کوی کوران و کوخ کران
.
چو باد خزان شد وزان سوی باغ
تبه کرد سرو و گل و ضمیران
.
ز شهر از در شر برون تاختند
گروهی زن و مرد با همسران
.
چو دیدند شیران در این مرغزار
که گشتند خوکان وحشی چران
.
برآشوفتند از چنان خیرگی
دژم قهرمانان صاحبقران
.
برانگیختند از پی دفع خصم
زجنگاوران، شیردل یاوران
.
به فرماندهی تیز بشتافتند
امیران جانباز و سرلشکران
.
ز«سربازان» و از «پاسداران» مرز
همه باهم اندر هدف همقران
.
به دفع عدو قد برافراشتند
به دست آتشین حربه کینه وران
.
شده حمله ور برعراقی سپاه
هژبران وببران دشمن دران
.
فشاننده آتش به بنگاه خصم
چو آتشفشان کوه آذر پران
.
چو توفنده دریای خیزاب خیز
شده خشمشان بر فلک سرگران
.
عقابان جنگی هم اندر هوا
به بمب افکنی چیره بر خود سران
.
به سامان دشمن شده باره کوب
عقابان ، به حکم همایونفران
.
ز بس دود خمپاره و بانگ توپ
جهان تار شد در بر ناظران
.
همی جوش زد خون رویین تنی
به رگهای این آهنین پیکران
.
در آن سخت پیکار و خونین نبرد
چه گویم ز ایثار همسنگران
.
که کردند بر دشمن پخته خوار
جهان تیره، چون دیگ خوالیگران
.
ز پیر و جوان ، خلق ایران زمین
سراسر هماهنگ یکدیگران
.
پی دفع دشمن به خشم آمدند
چو شیران همه مادگان و نران
.
بدادند بس مال و کالا و چیز
به جمع برادرهمه خواهران
.
فراجسته بر روی «مین» بی هراس
دلاور جوانان چو بازیگران
.
که با بذل جانها برانند سخت
ز خاک وطن، چیره بدگوهران
.
کریمانه آن سان به جنگ آمدند
که از بهر ارشاد، پیغمبران
.
بدان گونه نوشنده جام اجل
که سقراط نوشندۀ شوکران
.
شدن در ره پاس میهن شهید
بدی فخر این زبده نیک اختران
.
به پشتی گری دست داده به هم
چه کس بود همتاب همباوران؟
.
بدادند در ره مام وطن
سر و جان به خشنودی مادران
.
سرانجام بافضل کیهان خدای
به فتح آمدند این یلان کامران
.
به نام اسارت زچندین هزار
ببستند دست از ملامت خران
.
به سال هزار و سه صد شصت و یک
سوم روز خرداد مه، صفدران
.
بشستند دامان کشور زننگ
چو هر شوخگن جامه را گازران
.
چو شد تیر«صدام» خورده به سنگ
شدش عار بر دل، چو کوهی گران
.
بماندش به دل داغ چونین شکست
چو داغی که بر شانه فاجران
.
پس آنگه به تسلیم برداشت دست
غرامت پذیر از غنیمت بران
.
به زهر هزیمت گشودند کام
ز صهبای قدرت تهی ساغران
.
گریزند آری به هم پنجگی
ز پیلان جنگی،گشن استران
.
سزد گرستایند فتحی چنین
فن جنگ را جمله سرداوران
.
بر این قهرمانان هزاران درود
که دارند پاس وطن پروران
.
نثار آورم بر شهیدان سلام
برازنده جمعی ز ما برتران
.
به شهر شرف مینوی شهریار
به نام و نشان،گوهرین افسران
.
امید از خداوند دارد «ادیب»
کنون کز وطن راند این جابران
.
که ایران در این جنگل روزگار
مصون ماند از شرّ جاناوران
.
.
#خرمشهر #3خرداد
#سوم_خرداد #ادیب_برومند
#بسی_خوانده_ای_وصف_گند_آوران
#فارسی
#زبدةالاشعار
نظر دهید