حماسه نهر علقمه
شجاعت حضرت ابوالفضل (ع)
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
مرحوم عابد تبریزی
.
جنگی گرفته گرمتر ز آتش
شوری به پا گردیده همچو محشر
.
طوفان غم گرفته کربلا را
سیلاب موج خون گذشته از سر
.
هنگامه ایست در سواحل نهر
لرزد فرات از گیر و دار لشکر
.
این یک به سر غلطیده همچو گویی
وان یک ز پا فتاده همچو عرعر
.
آشوب و غوغایی است کز طنینش
گوش سپهر فی المثل شود کر
.
بانگ رسایی ناگهان ز یک سو
برخیزد و گیرد جهان سراسر
.
ذرات کون جمله گوش بر زنگ
کزکیست این نوای روح پرور
.
بار دگر آن نغمه اوج گیرد
سر می کشد تا جیب چرخ اخضر
.
ناگاه شیر زادِ شیر یزدان
عباس وارث صفات حیدر
.
باغرّشی چو شیر، با پلیدان
گوید که ای گمگشتگان ابتر
.
وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یمینی
اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی
.
.
.
ای صاحبان ننگ بی وفایی
ای سر سپردگان جهل و ظلمت
.
ای تابعان کینه و جهالت
ای مسالکان مسلک شقاوت
.
دین در قبال میل نفس داده
از جان و دل کرده قبول ذلت
.
دل در رضای ملحدی نهاده
وز مرتدی کرده قبول طاعت
.
بر روی فرزند رسول داور
تیغ جفا کشیده از جهالت
.
هرگز نمی یابند رستگاری
گمگشتگان وادی ضلالت
.
هرگز نخواهد دید چشم باطل
رنگ فلاح و جلوۀ سعادت
.
هان ای گروه این منم ابوالفضل
سرحلقۀ رشادت و شجاعت
.
گر پر کند جهان سپاه دشمن
سمستی نگیردم اساس همت
.
دستی اگر از من بریده گردید
گوید همه وجود من به قدرت
.
وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یمینی
اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی
.
.
.
شیری که می چکد ز پنجه اش خون
افتاده در میان خیل روباه
.
در انعکاس رنگ خون درخشد
رویش چو در موج شفق رخ ماه
.
با برق تیغ شعله بار سوزد
کشت حیات خصم، چون پر کاه
.
بوسد سری سمّ سمند او را
آید فرود صارمش به هر گاه
.
افسرده خون از بیم او به دلها
خشکیده آه از ترس او به افواه
.
مشکی به دوش افکنده و به حفظش
دارد تلاش، با ضمیر آگاه
.
هرگه کند خیال تشنه کامان
آتش به جانش می زند تف آه
.
دشمن اسیر صولتش به سختی
چونان که نشناسد ره خود از چاه
.
مه بنی هاشم به جلوۀ خود
روز عدو را کرده چون شبانگاه
.
درگیر و دار جنگ گاهگاهی
گوید که ای سرگشتگان گمراه
.
وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یمینی
اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی
.
.
.
من سر سسپاه شاه مشرقینم
من ساقی جانباز تشنه کامان
.
من پاسبان اهل بیت عصمت
من پاسدار اعتلای قرآن
.
من تشنه کام مشرب هدایت
من جرعه نوش بزمگاه عرفان
.
من عاشق بلا به راه دلدار
من کشتۀ وفا به راه جانان
.
سلطان من حسین، میر هستی
نن بندۀ مطیع سر به فرمان
.
آبی که در مشک من است ارزد
یک جرعه بر صد چشمه آب حیوان
.
من شیرزاد مرتضی، ابوالفضل
من یادگار لافتی به دوران
.
گر فی المثل دریاست دشمنانم
بر هم زنم آرامشش چو طوفان
.
مام زمان هرگز دگر نیارد
فرزند چون منی به روزگاران
.
باکی نه گر دستم بریده گردید
ای سرسپردگان پور سفیان
.
وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یمینی
اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی
.
.
.
هرگز نلرزد پای همّت من
گر تیر بارد بر سرم ز هر سو
.
گر موج سیل خون جهان بگیرد
هرگز نمی آرم خمی به ابرو
.
هیچ است در پیش شجاعت من
این کثرت این تهاجم این هیاهو
.
با تیغ خون فشان بر آرم امروز
گلزار دین را آب رفته بر جو
.
هر تیر کز کمان همی کشد سر
گوئید بازآید مرا فراسو
.
دل برده از من شاهد شهادت
کو جلوه های جان فزای آن کو؟
.
آل علی از آب منع گردید
بستیدشان آب فرات بر رو
.
پژمرد از سوز عطش در این دشت
نوغنچه های گلستان مینو
.
یا دست می شویم ز جان در این راه
یا میبرم این مشک را به مشکو
.
حاشا که بردارم ز سعی خود دست
هر چند شد دستم جدا ز بازو
.
وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یمینی
اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی
.
.
.
دین عشق من اکسیر هستی من
مدیون دین سودای جان و سودم
.
دین مقصد و مرام و آرزویم
دین مایۀ ترکیب تار و پودم
.
تا بر جهان شد باز دیدۀ من
در مهد دین آسودم و غنودم
.
اوّل نگه بر روی باب کردم
اول نظر بر روی دین گشودم
.
بر سر نداشت غیر دین هوایی
من بارها نفس خود آزمودم
.
دین گفتم و دین خواستم به هر دم
دین یاد کردم باز و دین ستودم
.
تا کعبۀ مقصود باز یابد
با نفس خود من راه دین نمودم
.
با جلوۀ دین از صحیفۀ دل
زنگی اگر بود از کدر زدودم
.
دین ورد من دین ذکر و صحبت من
تا گفتم از دین گفتم و شنودم
.
ای قوم بیدین تا مرا نفس هست
جز این نباشد نغمه و سرودم
.
وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یمینی
اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی
.
.
.
اینک نبرد ظلمت است با نور
اینک ستاده کفر و دین مقابل
.
اینک بُود نزاع جهل و دانش
اینک به هم فتاده حق و باطل
.
یکسو ز جان گذشته پاک مردان
سوی دگر دین باخته اراذل
.
اما حجاب کفر چون شود چون؟
نور هدی را پرده دار و حایل
.
ظلم و ستم محکوم هست و فانی
جهل و خطا مغلوب هست و زایل
.
روزی رسد روزی نه آنچنان دور
روشن شود ابهام این مسایل
.
آوازۀ ما پرکند جهان را
وز نور ما روشن شود مشاعل
.
اینک منم تنها میان دشمن
مستظهر لطف خدای عادل
.
دستم بریده شد و لیک سهل است
صدها چنین بلای سخت و هایل
.
هرگز به همتم خلل نیارد
زین زخمها ای قوم پرست و غافل
.
وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یمینی
اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی
.
.
.
من رهسپار شاهراه عشقم
من عاشق بلا به راه دلدار
.
من شمع دلفروز بزم جانان
من جرعه نوش جام محفل یار
.
من شوقم و من جذبه ام سراپا
من شورم و از شور عشق سرشار
.
جان از شتاب می پرد در این راه
کاین راه منتهی شود به دیدار
.
دل می طپد درون سینه از شوق
نزدیک بیند وعده را ز آثار
.
آنانکه پیشتاز کاروانند
بر رهروان کردند راه، هموار
.
من عاشق شهادتم وگرنه
بازیچه است این جدال و پیکار
.
با قدرت عباس کی تواند
استادگی این قوم پست و بیعار
.
منظور ما اعلاى دین بود بس
این کشمکش اثبات حق ایثار
.
با پنجۀ بریده نیز ای قوم
این نغمه میکنم به شوق تکرار
.
وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یمینی
اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی
.
.
.
از سوز تشنگی در این بیابان
چون برگ گل پژمرده آل طاها
.
زین شعلۀ جانسوز داده از کف
تاب و توان اطفال ماه سیما
.
تحصیل آب شد به من محول
آری کند تحصیل آب سقا
.
با حمله ای دیدید شد مسخّر
آبی که بسته بود بر رخ ما
.
امّا لبی از آب تر نکردم
لب تشنه بیرون تاختم ز دریا
.
مشکم پر از آب است و تشنه ام من
عهد وفا اینگونه گردد ایفا
.
این مشک را به خیمه گر رسانم
سایم سر همت به چرخ مینا
.
گر صد چنین بلا رسد نرنجم
در راه این امید راحت افزا
.
قربان راه دین و اهل دینم
از بذل جان دیگر مرا چه پروا
.
شوق بلا دارم چنان که گفتی
گر داشتی زبان، تمام اعضا
.
وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یمینی
اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی
.
.
.
#عباسیه_شجاعت
#عباسیه_شهادت
#جنگی_گرفته_گرمتر_ز_آتش
#عابد_تبریزی
#فارسی
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
نظر دهید