زبدةالاشعار

راز پنهان غنچه را کرد از لبِ اظهار گل #حیدریه

مدح و میلادیه حضرت امیرالمومنین (ع)
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
مرحوم میرزا داراب بیگ (جویا تبریزی)
.
راز پنهان غنچه را کرد از لبِ اظهار گل
از در و دیوار گلشن می کند اسرار گل
.
صبحدم در ساحت گلشن به تحریک نسیم
هر طرف در گردش آرد ساغر سرشار گل
.
چون رگ گل می دود در برگ گل تار نگاه
در نظر می آید از بس هر طرف بسیار گل
.
از هجوم گل ز بس تنگ است جا در کوه و دشت
بازپس گردد چو خون در باطن اشجار گل
.
در کف پا می دواند ریشه از فرط نموّ
گر گذاری همچو شمع بزم بر دستار گل
.
دور نبود بس که دارد خاک استعداد فیض
گر به رنگ غنچه گردد مهره دیوار گل
.
هر دم از رنگی به رنگی می رود از بس هوا
چون پر طاووس گردیده است مینا کار گل
.
بوسه ها را گلرخان در کنج لب می پرورند
یا بهار است و شده آبستن اثمار گل
.
دور نبود گر ز تأثیر هوای نوبهار
در کف ساقی شود پیمانه سرشار گل
.
همچو گل ریزیکه ریزد آتش گلها از او
ریخت باد صبحگاهی از درخت نار گل
.
عقد یاقوتی ست کز کان منتظم آید برون
یا ز تأثیر هوا رست از رگ کهسار گل
.
همچو مژگانم که لخت دل به بار آورده است
رسته در فصل بهاران از سر هر خار گل
.
این غزل از گوش دل بشنو که هر صبح بهار
با زبان بی زبانی می کند تکرار گل:
.
ای تو را پروانه شد بر آتش رخسار گل
بالافشان بر گل روی تو بلبلوار گل
.
تا سحر از غنچه در فکر دهان تنگ تُست
سر به زانوی خموشی با دل افکار گل
.
هر که شد روی تو شمع محفل اندیشهاش
ریخت در جیب و کنار از دیده خونبار گل
.
می نماید عارضت از حلقه زلف سیاه
داده از فیض هوا یا شاخ سنبل بار گل
.
ساغر عیشش ز خون دل لباب گشته است
بس که دارد خارخار آن گل بی خار گل
.
از پری رویی دماغ دل مشوّش شد مرا
کز دو زلفش بشنود بویی اگر یکبار گل،
.
می دود همچون شرر در کاغذ آتش زده
هر طرف دیوانه سان در ساحت گلزار گل
.
بس که هر عضو بُت من در صفا همچون گل است
دسته دسته گوییا از رشته زنّار گل
.
آب شد شوخ من از شرم هجوم عاشقان
می دهد اینجا گلاب از گرمی بازار گل
.
عاشقان را دیده خونبار سازد سرخروی
گلبن حسنت چنان کز باده آرد بار گل
.
صبحدم از آتش صهبا که شد گلگشت باغ
هرقدر افروختی گردید بی مقدار گل
.
گر همه دُرد است جام می سرت گردم بگیر
تا به کام دل توانم چید از آن رخسار گل
.
فی المثل گر شد غبارآلود آب جویبار
کی فتد از آب و رنگ خویش در گلزار گل
.
طالب آب حیاتی می به همواری بنوش
همچو آب جو که سوی خود کشد هموار گل
.
بنگر از گلزار، حال کاروان عمر را
سرو می بندد میان و می گشاید بار گل
.
وصف گلشن گوی جویا کز زبان رنگ و بوی
می کند بی اختیار اوصاف خود تکرار گل
.
در چنین فصلی چه غم کز انبساط نوبهار
غنچه آسا شد گره در سینه افکار گل
.
مژده می نوشان که از کیفیت آب و هوا
ساغر لبریز می، گردید بر دستار گل
.
اهل صورت را به رنگ، ارباب معنی را به بوی
دل به نیرنگی ز هر کس می برد عیار گل
.
سروقدّان را هوای باغ خندان کرده است
با نسیم صبحدم می ریزد از اشجار گل
.
بی می از کیفیت گلزار نتوان بهره یافت
ساغر خالی بُوَد در دیده هشیار گل
.
همچنان کز سینه پر داغ خیزد نخل آه
کرده از جوش نمو تا ریشه اشجار گل
.
هر سحر موج هوا می پاشد از شبنم گلاب
تا ز خواب ناز گردد در چمن بیدار گل
.
شد هوا از بس نشاطانگیز پیر چرخ هم
زد ز خورشید برین بر گنبد دستار گل
.
بوی گل در ساحت گلشن عبیرافشان شده
یا فشانده گردِ راهِ حیدرِ کرّار گل
.
آن که باد گلشن خُلقش چو بر دریا وزد
غنچه سان گردد گهر در قعر دریا بار گل
.
گر هواداری کند حفظش مزاج دهر را
چار فصل از جوش آب و رنگ گردد چار گل
.
تا بمالد بر غبار راهش از روی نیاز
گشته در صحن گلستان جمله تن رخسار گل
.
خارخار روضهای دارم که در وی صبح و شام
هر طرف ریزد ز نقش جبهه زوّار گل
.
همچو بلبل هر سحرگه گشته با باد نسیم
در تمنّای طواف مرقدش طیار گل
.
تا زبانی در خور توصیف او سامان دهد
بلبل مدحت سرا بگرفته در منقار گل
.
من کجا و حقِّ مدحت سنجی ذاتش کجا
از زبانم می کند زین جرأت استغفار گل
.
این قدر دانم که بر فرق کمال خویش زد
آفرینش از وجود حیدر کرّار گل
.
تا مگر روزی نثار رهگذار او کند
بسته دل از غنچگی بر درهم و دینار گل
.
بر نسیمی کز غبار درگهش آرد به بام
می کند مشتِ زرِ خود هر سحر ایثار گل
.
در فضای گلشن خُلقش ز بهر آشیان
آورد بلبل به جای خار در منقار گل
.
روز هیجا خنجرش لخت دل دشمن ربود
ریخت از باد بهاری یا به روی خار گل
.
دشمنانش را به تن زخم از دم شمشیر او
تازه می گردد چنان کز آب دریا بار گل
.
غازیان را در رکابش تیغها پرخون بُوَد
یا ز باد نوبهاری ریخت در انهار گل
.
روز و شب را کرده دامن دامن از فرط کرم
باغبان گلشن الطاف او ایثار گل
.
شام را بر سر گل سوری زد از جوش شفق
ریخت در جیب سحر از ثابت و سیار گل
.
من کیم #جویا که در وصفش توانم دم زدن
گرچه پیش شعر رنگینم بُوَد چون خار گل
.
در ثناپیرائیش با این فصاحت عاجزم
با وجود صد زبان عاریست از گفتار گل
.
از نفس مرغ دعا را بِهْ که بال و پر دهم
همچو باد صبحدم کز وی شود طیار گل
.
تا بُوَد در روزگار آئین نوروز و بهار
تا بروید خار بر دیوار و در گلزار گل،
.
گلبن آرد در ریاض دشمنانش خار بار
خار بن در بوستان دوستانش بار گل
.
این قصیدت را نهم گلدسته گر نامش سزاست
دست الحق بسته ام از رشته افکار گل
.
.
#حیدریه_میلادیه
#راز_پنهان_غنچه_را_کرد_از_لب_اظهار_گل
#جویا_تبریزی
#فارسی
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی

Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

More results...

Generic filters

Filter by Custom Post Type

نتایج بیشتر ...