زبدةالاشعار

روزی که از خرابه فغان بر فلک رسید #حضرت_رقیه_نجمی_تبریزی

گفتگوی دختر یزید با حضرت رقیه (ع)
..
..
..
مرحوم حاج سید یوسف نجمی تبریزی
..
..
..
روزی که از خرابه فغان برفلک رسید
آمد به صد جلال و خدم دختر یزید
..
اطراف او گرفته کنیزان مشگمو
رشک ستارگان همه گل چهره ماهرو
..
غرق جواهرات جهان بود پیکرش
زر دوز و پرنیان به سرش بود معجرش
..
پوشیده بود پیرهن سرخ از حریر
بر رخ نقاب داشت گرانمایه بی نظیر
..
شهزاده بود بر کمرش بود بند زر
تا چهر دل فریب زدی طعنه بر قمر
..
بازو پر از جواهر و لعل گرانبها
در گوش وی ز درّ ثمین گوشواره ها
..
با این جلال دخت یزید ستم شعار
ایستاد در برابر یک دختر فکار
..
آن دختری که پیرهنش پاره پاره بود
اشک دو دیده بر رخ ماهش ستاره بود
..
آن دختریکه بی دل و بی صبر و تاب بود
بر سائدش بجای جواهر طناب بود
..
آن دختری که کوه و بیابان دویده بود
بر هر دو پای خار مغیلان خلیده بود
..
آن دختری که بر دل زینب قرار بود
از تیرهای طعنه دلش زخمدار بود
..
آن دختری که پارۀ قلب حسین بود
نور دو چشم فاطمه را نور عین بود
..
آن دختری که صبر دل بو تراب بود
شبها در آن خرابه به روی تراب بود
..
آن دختری که از غم ایام خسته بود
بر چهره اش غبار یتیمی نشسته بود
..
آن دختری که چهره ز سیلی کبود بود
رنگ جمال خویش بحالش شهود بود
..
آن دختری که عارض او آفتاب بود
زلفش ز خون شبه پیمبر خضاب بود
..
آن دختری که نام شریفش رقیه بود
در شام اسیر خوندل آل امیه بود
..
از کینه های چرخ ستمگر هزار آه
هر لحظه صبر از دل عالم کند تباه
..
دخت یزید شوم ببین درچه عزّتی
دخت حسین را بنگر در چه حالتی
..
آن غرق ناز و نعمت و این عرق اشگ تر
آن غرق لعل و درّ و گهر این برهنه سر
..
آن تازه پیرهن بتنش داشت پرنیان
این رخت کهنه داشت به تن با دو صد فغان
..
آن همچو ماه بود میان ستاره ها
این در کنار درد و غم بی شماره ها
..
از روی کودکی به رقیه خطاب کرد
با صد زبان بچه سؤال و جواب کرد
..
پرسید خواهرا بکجا خانه داشتی
اندر کدام شهر تو کاشانه داشتی
..
رخت تو کهنه است نداری مگر پدر
پوشند پاره پیرهن اطفال بی پدر
..
بنگر به اوج عزت وجاه است بخت من
از پرنیان قیمتی و تازه رخت من
..
من دختر یزیدم و شاه است باب من
بنگر چه پربهاست به صورت نقاب من
..
در بحر لعل غوطه ورم شاهزاده ام
تاج مجللی به سر خود نهاده ام
..
در آن زمان رقیه که مأیوس سربدوش
ایستاده بود غرق تفکر ولی خموش
..
آن بچه شیر گفت ایا دختر یزید
طعنه چه میزنی غم دل میکنی مزید
..
از گردش زمانه من از پا فتاده ام
من هم جلال داشتم و شاهزاده ام
..
شاه حجاز سید بطحا مرا پدر
بر من چنین بچشم حقارت مکن نظر
..
یثرب مرا وطن بود و خانه داشتم
در آن دیار همچو تو کاشانه داشتم
..
بر رخت پاره پارۀ من طعنه می زنی
از جور چرخ بو قلمون شاد و ایمنی
..
رخت شهامت است همین کهنه پیرهن
این پیرهن شود به من خسته دل کفن
..
بر من نشان دهی تو کمربند و دست بند
پر از جواهرات گرانمایه دل پسند
..
من دستبند عشق همی دارم از طناب
دارم ز خاک کوه و بیابان به رخ نقاب
..
بر من اگر تو صورت گلگون دهی نشان
روی کبود من بنگر خوش ز ارغوان
..
تاج تو از جواهر و تاج من از غبار
من میکنم به فقر تو بر تاج افتخار
..
تو ایمنی ز گردش چرخ ستم شعار
این نکته را ز من بدل و جان نگاهدار
..
درّ و عقیق و لعل و گهر افتخار نیست
هشدار پنج روزه جهان پایدار نیست
..
دیری نمیکشد دل شاد تو خون شود
تخت یزید کاخ ستم واژگون شود
..
جاوید نیست عزّت تو عزّت یزید
پاینده است ذلّت تو ذلّت بزید
..
روزی همین خرابه شود روضه جنان
آید به خاک بوسی اینجا جهانیان
..
خاک خرابه قابل اکرام می شود
نام من عزّت و شرف شام میشود
..
تا هست آفتاب و قمر این ستارگان
انوار مهر و عشق بتابد از این مکان
..
گرد همین خرابه شود کهل چشم حور
از من کنند شمس و قمر نجم کسب نور
..
..

#حضرت_رقیه #نجمی_تبریزی #حضرت_رقیه_شهادت #فارسی #زبدةالاشعار

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی