زبدةالاشعار

زهی دمادم به بوی زلفت مذاق من خوش، دماغ من تر #مهدیه_رضویه #فضولی

در فراق یار
توسل به امام رضا (ع) و معجزۀ امام رضا (ع)
.
✍️زبدة الاشعار✍️

?: @nohe_torki
.
حکیم ملا محمد فضولی
.
زهی دمادم به بوی زلفت مذاق من خوش، دماغ من تر،
مرا زمانی مباد بیرون، خیالت از دل، هوایت از سر

.
زلال وصلت شراب کوثر، حریم کویت فضای جنت ،
بلای هجرت عذاب دوزخ، شب فراقت صباح محشر

.
تویی بتان را شکسته رونق، گل از تو برده هزارخجلت ،
گلی تو اما گل سخنگو، بتی تو اما بت سمنبر

.
به دور حسنت شده فسانه، به بت پرستی ، هزار مؤمن،
به تیغ عشقت، بریده الفت، به طاعت بت، هزار کافر

.
دل از توبیخود،توفارغ از من، ز هجرمردم ،چه چاره سازم؟
نه با من الفت، تو را مناسب، نه بی تو طاقت، مرا میسر

.
نکرده رحمی به چشم پرخون، به جان محزون ، ز ما نهفتی:
دو لعل خندان، دو زلف پیچان، دو چشم فتّان،دو روی زیور

.
بدان امیدی که بازآیی، بماند ما را در انتظارت:
دو دست در دل ، دوپای درگل، دوچشم در ره ، دوگوش بر در

.
تویی ربوده ز عاشقانت به دلربایی نموده هردم :
لب دُرافشان، دُر درخشان، قد خرامان، خط معنبر

.
منم گزیده ره ملامت، به دور حسنت شده فسانه :
به چشم گریان،به جسم عریان، به جان سوزان،به حال مضطر

.
ز روی سرعت سرشک گلگون، به روی زردم بریده صد جو ،
چو می نویسد بیان حالم، صحیفه ای را کشیده مسطر

.
تویی کشیده به صیدهر دل، به قصد هر سر به زجرهر تن ،
به بی وفایی،ز غمزه تیری، ز عشوه تیغ و ز ناز خنجر

.
مرا فتاده به فکرآن رخ، به یاد آن قد، به بوی آن خط ،
به بی قراری، دلی پر آتش ، سری به بالین، تنی به بستر

.
بسوخت اختر ز آتشی کان، برآمد از دل، شب فراقت ،
کنون فلک را شده است زینت ، شراره ی آن به جای اختر

.
چنین که درمن زشمع رویت، فتاد آتش، کشید شعله ،
چنین که اشکم ز شدت غم، نمود طغیان،گذشت ازسر

.
اگر نیابد نم سرشکم، مدام نقصان، ز آتش دل،
وگر نریزد همیشه آبی، بر آتش دل، ز دیده ی تر،

.
ز سیل اشکم به نیم قطره، برآید ازجا، بسیط غبرا ،
ز برق آهم به یک شراره، بریزد از هم، سپهر اخضر

.
ز برق آه جهانفروزم، تو راست شامی، چو صبح روشن،
ز هجر زلف سیاه کارت، مراست روزی، به شب برابر

.
ز درد عشقت ضعیف و زارم، به چاره سازی کسی ندارم
امیدوارم که برگشاید، گره ز کارم، امام اظهر

.
امام برحق، ولی مطلق، امین قرآن، گزین انسان،
امیر مردان ، شه خراسان ، علی موسی، رضای جعفر

.
خجسته ذاتی که گرنبودی اساس هستی،بنای ذاتش ،
نبودی الفت پی تناسل ز هفت آبا به چار مادر

.
امانت دین ز بهر تمکین بدو سپرده شه ولایت ،
ولایت حق به ارث شرعی، بدو رسیده ز شاه قنبر

.
طریق علمش کشیده راهی ز هفت دریا به چار منبع ،
نسیم خلقش گشوده عطری ز هشت گلشن به هفت کشور

.
ز انتساب به ارتفاعش، عرب موفق به خط اوفی ،
ز فیض طوف حریم کویش، عجم مشرف به حج اکبر

.
به شاه انجم اگر ندادی قبول مهرش، لوای نصرت ،
نگشتی او را خلاف عادت به بی سپاهی جهان مسخر

.
هزار باره به قدر برتر غلامی او ز پادشاهی،
کسی که یابد قبول گردد به درگه او کمینه چاکر

.
نمی نشیند به خاک ذلت، نمی دهد دل به تخت خاقان ،
نمی گزیند ره مذلت، نمی نهد سر به تاج قیصر

.
ز معجزاتش غریب نقلی به یاد دارم ادا نمایم ،
کز استماعش دل و دماغت، سرور یابد شود معطر

.
چنین شنیدم که بود روزی کنار بحری پی معیشت ،
ز مخلصانِ رضا جوانی فقیر حالی بسی محقر

.
ارادت حق به چهره ی او در سعادت گشود ناگه،
ز خلقِ آبی یکی برون شد ز بحر آمد به جانب بر

.
گرفت او راجوان مسکین به احتیاطش ببست محکم ،
اسیر آبی درآن عقوبت، بکرد زاری که «ای برادر!:

.
ز بستن من چه نفع جویی، مرا رها کن روم به دریا ،
برِ تو آرم ز قعر دریا به رسم تحفه هزار گوهر»

.
جواب دادش ک:« حاش لِله بدین فریبت کجا گذارم؟
وگر گذارم محال باشد که پیشم آیی تو بار دیگر»

.
اسیر آبی قسم به نامِ شه خراسان بخورد و گفتا ،
که: «نیست در من خلاف پیمان بدین یمینم بدار باور »

.
ز روی حیرت سؤال کردش که: «ای نبوده میان انسان،
چه می شناسی که کیست آن شه ، تورا سوی او که گشت رهبر؟»

.
بگفت:« حاشا که من ندانم شهنشهی را که داد تیغش،
در این سواحل، نجات ما را ز دام افعی ز کام اژدر

.
ز اقتضای شقاوت ما زمان چندی از این مقدم،
دراین حوالی گرفت مسکن، عظیم ماری، مهیب منکر

.
همیشه کردی چو گردبادی کنار دریا به کام سیری ،
به قدر صیدی ز ما ربودی، غذاش بودی چنین مقرر

.
ز غصه ی او که بود مهلک، برآسمان شد تضرع ما ،
شکفت ناگه گل تمنا ز غیب شاهی نمود بنگر

.
به دست تیغی چو برق رخشان، به زیر رخشی چو رعد غران ،
به گاه جولان ز هیبت او دل هژبران طپیده در بر

.
فشاند آبی بر آتش ما، کشید تیغی به قصد افعی ،
رسید افعی ز برق تیغش بدانچه خس را رسد ز آذر

.
به یک اشارت دو نیم کردش، تبارک الله چه قدرت است این ،
که می تواند به یک اشارت جماعتی را رهاندن از شر

.
چو فیض او شد مشاهد ما، زدیم بوسه به خاک پایش ،
شدیم سایل که: «ازکجایی؟» بگفت: «هستم ز نسل حیدر

.
نقیب هفتم شه خراسان امام عالم رضای کاظم ،
که اهل دل را ز خاک پایم رهی است روشن به آب کوثر»

.
اشارت او کشید مارا به طوق طاعت سر اطاعت ،
کرامت او به ذکر شایع، ولایت ما گرفت یکسر

.
وسیله این شد که گشت مارا به خاک پایش عقیده حاصل،
بدین عقیده سزد که باشد مراتب ما ز چرخ برتر»

.
جوان مخلص چو این حکایت ، چودید یک – یک گشود بندش،
که: «سهوکردم محبّ آن شه به بند محنت کجاست درخور؟»

.
ز بند رسته، اسیر آبی به بحر در شد پس از زمانی ،
بکرد بیرون هزار گوهر، بهای هر یک خزانه ی زر

.
امام باید چنین، که یابد ز معجز او مراد هرکس ،
اسیر بیند نجات در دم، فقیر گردد روان توانگر

.
ایا امامی که بحر و بر را گرفت صیت صلای جودت !
تویی که هستی نظام عالم، چراغ مسجد، رواج منبر

.
دوماه رویت ز حسن طلعت ، فکنده نوری به هردوعالم ،
چهار حد سرای قدرت، شده مسجّل به چار دفتر

.
ز بحر علمت زلال رحمت همه زمانی دودیده هرسو ،
ز خوان لطفت نوال نعمت همه جهان را شده مقرر

.
اگرچه هستی به روی، چون مه ، چراغ مشرق ولی بگویم :
به هیچ صورت نمی نمایی به اهل مغرب رخ منور؟

.
فلک ز مشرق ،مثال خور را همیشه آرد،از آن به مغرب ،
که هر که باشد رخ تو بیند، در آن صحیفه تویی مصور

.
شها! #فضولی ز روی رغبت سر طواف درِ تو دارد
چنان که خواهد دراین عزیمت ، به سان مرغی برآورد پر

.
امیدوارم خلاف واقع،حجاب مانع ز راه خیزد ،
مراد خاطر ز لطف ایزد به وجه احسن شود میسر
.
#مهدیه
#رضویه_مدح
#زهی_دمادم_به_بوی_زلفت
#ملامحمدفضولی
#فارسی
.
✍️ #زبدةالاشعار✍️

?: @nohe_torki

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی