زبدةالاشعار

شه لب تشنه چو در دشت بلا تنها ماند #وداع_جودی_خراسانی

وداع
.
.
مرحوم جودی خراسانی
.
.
شه لب تشنه چو در دشت بلا تنها ماند
بیکس و زار و غریب از ستم اعدا ماند
لب خشکیده و عطشان به لب دریا ماند
روبرو با سپه غافل و بی پروا ماند
باز گرداند سوی اهل حرم مرکب را
شد در خیمه و بنمود طلب زینب را
.
.
گفت ای خواهر غمدیدۀ مظلومۀ زار
این وداعی است که نایم ببرت دیگر بار
زود آن پیرهن کهنۀ من را تو بیار
زینب آورد و شهش چاک زد اندر هر تار
آنگه از اشک روان سر بسر آن را تر کرد
زیر پیراهنش آن پیرهن اندر بر کرد
.
.
زینب دل شده زین غم ز جگر آه کشید
سرّ این واقعه از شاه شهیدان پرسید
شاه گفتا سرم از تن به تقاضای یزید
از قفا می کند امروز جدا شمر پلید
دست غارت ز تنم جامه چو بیرون آرد
شاید این جامۀ صد پاره بجا بگذارد
.
.
زینب زار از این غصّه به تن جامه درید
خون دل در عوض اشک ز چشمش به چکید
گفت ای وای که شد شام به من صبح امید
شد یقینم که تو خواهی شدن امروز شهید
که مرا داده خبر فاطمه کاین پیراهن
به صف کرببلا بهر حسین است کفن
.
.
بی تو ای جان جهان زینب نالان چکند
بیکس و یار در ایندشت و بیابان چکند
با جفا و ستم لشگر عدوان چکند
با غم و درد بسازد به یتیمان چکند
آخر ای قافله سالار که رو در سفری
سفرت باد مبارک سوی من هم نظری
.
.
شه چو بنمود نظر بر رخ او کامده مات
شد پیاده ز غمش دیدۀ خود کرد فرات
گفت ای غمزده از چیست تو را رفته حیات
دخت زهرائی و باید چو وی آئی به ثبات
این هنوز اول راه است پریشان شده ای
مگر از عهد ازل حال پشیمان شده ای
.
.
دل قوی دار که این بادیه شورانگیز است
خنجر عشق بلند آمده و خونریز است
ابر غم ژاله فشان گشته و طوفان خیز است
فاش گویم که تو را جام بلا لبریز است
ساعتی بیش نمانده است که گریان گردی
خیمه ات سوخته و بی سر و سامان گردی
.
.
شصت و شش زن همه سرگشته و بر سینه زنان
جمله از کعب نی و ضربت سیلی نالان
همه در دشت و بیابان بالا سرگردان
همه از داغ عزیزان و جوانان گریان
باید آری به نظر حال پریشان مرا
جمع سازی ز بیابان تو یتیمان مرا
.
.
شب چو آید همه را آر به پیرامن خویش
یک به یک را بنشان تو بروی دامن خویش
دامنی صبر بهر یک بده از خرمن خویش
بند بردار از ایشان و بنه گردن خویش
چون پدر نیست تو می باش پدر بر سرشان
نیست چون مادرشان باش تو چون مادرشان
.
.
در ره شام غم اطفال یتیم من زار
هر که از ناقه بیفتند تو بنمای سوار
نگذاری که یتیمان مرا در شب تار
پا برهنه بدوانند بخواری سر خار
که از این غم دل زهرا به جنان خون گردد
جان پیغمبر از این واقعه محزون گردد
.
.
اندر آن روز که گردی ز جفا وارد شام
بود اندر سر هر رهگذری شورش عام
پیش هر ناقه سری با رخ چون ماه تمام
سنگ بارند چو بر فرق شما از در و بام
واقف آن روز تو از حال تباه همه باش
کودکان را تسو ببرگیر و پناه همه باش
.
.
در خرابه شودت جای چو در شام خراب
خلق در منزل خود جمله به بستر در خواب
برتو شبها نه چراغ است و نه نان است و نه آب
متّکا خشت بود بر تو و بالین ز تراب
نان چو خواهند یتیمان بده از لخت جگر
آب چون می طلبندت بده از دیدۀ تر
.
.
چون نشیند بسر تخت یزید از سر ناز
هر گروهی ببرش هست بصد عجز و نیاز
گوید آرید در این بزم اسیران حجاز
چون برفتی تو در آن بزم بصد سوز و گداز
شامیان را نگذاری که عزیزی خواهند
دخترم فاطمه را بهر کنیزی خواهند
.
.
در همه درد و غم و رنج و بلا شاکر باش
در بر تیر بلا از دل و جان حاضر باش
شاد از این واقعه در باطن و در ظاهر باش
گر خورد چوب جفا بر لب من صابر باش
که در این واقعه سرّیست عیان خواهد شد
این سفر مایۀ سود دو جهان خواهد شد
.
.
«جودیا» گفتی از این واقعه هر نوع سخن
تازه کردی بدل ماتمیان داغ کهن
لیک نسرودی از این قصّۀ پر سوز و محن
که یتیمی ز حسین ابن علی پا به رسن
تشنه و گرسنه در کنج خرابه جان داد
داغی از نو بدل زینب غمدیده نهاد
.
.
.
#وداع #جودی_خراسانی #حسینیه_وداع #حسینیه #حسینیه_جودی_خراسانی #فارسی #زبدةالاشعار

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی