زبدةالاشعار

صبح عاشورا که خورشید فلک #عباسیه_صابر_همدانی

حالت حضرت ابوالفضل علیه السلام از صبح عاشورا تا شهادت
بیش از 500 بیت
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
مرحوم صابر همدانی
.

///وضع میدان جنگ در روز عاشورا///
.
صبح عاشورا که خورشید فلک
پرتوافشان از سما شد بر سمک
.
زنگی شب رخت بربست از میان
خیل انجم از نظرها شد نهان
.
شب نهان گشت و مه گیتی فروز
محو شد در جلوۀ خورشید روز
.
سر ز بستر پُر دلان برداشتند
قامت گرد افکنی افراشتند
.
زیب تن کردند شمشیر و زره
هر کمانداری کمان را کرد زه
.
نیزه داران از یمین و از یسار
جملگی بر اسب بی رحمی سوار
.
سنگ اندازان گروهی یک طرف
فرقۀ دیگر همه خنجر به کف
.
تا به دشت کربلا شد از دو سو
جیش کفر و لشکر دین، روبرو
.
بسکه بر دین عرصه شد از کفر تنگ
کار کفر و دین کشید آخر به جنگ
.
شاه دین یعنی حسین بن علی
مظهر حق آن ولی ابن ولی
.
لشکری آراست ز اصحاب شجاع
تا که سازند از حریم دین دفاع
.
گرچه از حیث عدد بودند کم
لیک بودند از وفا ثابت قدم
.
در شرافت هر یکی اندر جهان
تا قیامت افتخار انس و جان
.
در شجاعت هر یک از برنا و پیر
بی شبیه و بی قرین و بی نظیر
.
در شریعت پیروان مصطفی
در طریقت شیعیان مرتضی
.
پیش هر یک زآن رجال ارجمند
بیم را گفتی که سر ببریده اند
.
آری آری نزد مردان بیم چیست؟
در درون حق پرستان، بیم نیست
.
بیم از شرک است و در اقلیم عشق
نیست شرک آن را که شد تسلیم عشق
.
///ترتیب صفوف کوفیان///
.
زانطرف سرخیل کفّار لعین
ابن سعذ آن قائد کفر آفرین
.
بهر تحکیم روابط با یزید
دوستی را از حسین و دین برید
.
لشکری ترتیب داد از جنس خویش
کافر و رجّاله و بیرون ز کیش
.
مشت کفر خویشتن را باز کرد
حمله را بر شاه دین آغاز کرد
.
اوّلین تیری که بگذشت از کمان
بود تیر ابن سعد تیره جان
.
بعد از آن آن لشکر بیداد گر
پیروی کردند از آن خیره سر
.
چونکه کم کم کار کفّار عنید
با سپاه دین به گستاخی کشید
.
///اذن جهاد خواستن اصحاب امام///
.
یک به یک اصحاب شاهنشاه دین
خشمگین گشتند چون شیر عرین
.
خواستند از شاه دین اذن جهاد
آن خداوندان کامل اعتقاد
.
ای پی جانبازی و فرمانبری
سبقت آن یک میگرفت از دیگری
.
آن یکی تا میگرفت اذن جهاد
دیگری در گپای آن شه می فتاد
.
اذن میدان هر که را میداد شاه
بود با شادی روان در رزمگاه
.
دیر اگر میگشت در میدان شهید
بود از قرب حسینی ناامید
.
بسکه بنمودند در رفتن شتاب
زود بی کس شد عزیز بوتراب
.
زین سرای عاریت بستند رخت
آن سعادت پیشگان نیکبخت
.
چون نکو بیرون شدند از امتحان
ماند نام نیک آنان جاودان
.
جسم هر یک گر چه در میدان فتاد
جان آنان رو به علّیّین فتاد
.
مرغ روح هر یک از ملک بدن
میشد اندر باغ جنّت بال زن
.
از ملائک در خور اجلال او
بسته میشد صف به استقبال او
.
از تن هر یک چو جان میشد برون
خاک میدان از غمش میخورد خون
.
با چنین احوالی آن اهل ولا
بر حسین کردند جان خود فدا
.
جانفشان در کوی مشتاقی شدند
مست چشم و جلوۀ ساقی شدند
.
چون شدند اصحاب شاه دین شهید
نوبت عبّاس نام آور رسید
.
غیرتش نگذاشت بیند از عطش
کودکان شاه را در ضعف و غش
.
بود تا دستش به تن آن سرفراز
پرچم دین بود اندر اهتزاز
.

///اذن جهاد خواستن عباس نام آور///
.
آمد اندر ساحت قدس حسین
گفت: کای روی تو شمس المشرقین
.
جملگی رفتند همراهان و، من
مانده ام واپس زیاران کهن
.
ای فدایت جان عالم سر به سر
خون من قابل نمی باشد مگر؟
.
کی روا باشد شود اکبر شهید
من بمانم تا تو را بینم وحید
.
هر چه مانم، بار من سنگین تر است
خونم از یاران مگر رنگین تر است؟
.
زین عقب ماندن، دلم تنگ است تنگ
زندگی بی دوستان، ننگ است ننگ
.
چند بینم اندرین خونخوار دشت؟
هر که رفت از خیمه، دیگر برنگشت
.
رخصتم فرما که در میدان کین
رو کنم ای سبط خیرالمرسلین
.
ده اجازت تا نگویند این سپاه
شاه دین گردید بی پشت و پناه
.
جان که نبود بهر جانان در بدن
جان نمی باشد، بود سربار تن
.
در رهت گر از سر و جان نگذرم
خصم پندارد که من تن پرورم
.
سینه را خواهم که هنگام خطر
تیغ و تیر و نیزه را باشد سپر
.
یار باید روز تنگ آید بکار
ورنه هرکس روز شادی هست یار
.
گرچه بیم از دشمن کین توز نیست
هیچ روزی تنگ تر ز امروز نیست
.
این سر عباس و آن میدان تو
خسرو! این گوی و آن چوگان تو
.
گر به میدان دشمنم در خون کشد
به که ز اطفال توام خجلت بود
.
کشته گردد گر علمدارت به جنگ
به که تن بدهم به زیر بار ننگ
.
امر فرما ای شه بااقتدار
تا برآرم دشمنانت را دمار
.
نیست غم گر دشمنت باشد بسی
حکم کن تا زنده نگذارم کسی
.
///جواب امام به عباس دلاور///
.
شاه فرمود: ای مهین سردار من
در سپاه دین سپهسالار من
.
زین حوادث زود غمگین گشته ای
زود سیر از جان شیرین گشته ای
.
تشنه کامیهای اطفار فگار
زود برد از خاطرت صبر و قرار
.
گرچه هجر نوجوانان دلیر
چون منت از زندگانی کرده سیر
.
لیک روز کین سپهسالار را
صبر باید تا برد پیکار را
.
نیستم غیر از تو دیگر یاوری
این تو میدانی که میر لشکری
.
گر تو هم بندی کمر در کارزار
اهل بیتم را که باشد غمگسار؟
.
باش در این سرزمین، کز بعد من
خواهرانت را رسانی در وطن
.
گر تو هم اینک به میدان رو کنی
امتحان قوّت بازو کنی
.
کس نمیماند در این میدان کین
ماندم بار شهادت بر زمین
.
هیچ سرداری به نیروی تو نیست
کس حریف زور بازوی تو نیست
.
کی شنیدی در جهان شیر ژیان
حمله ور گردد به خیل روبهان؟
.
این بیابان جای جولان تو نیست
زانکه یک تن مرد میدان تو نیست
.
خود گرفتم کوفیان را بی دریغ
بگذرانی از دم برّنده تیغ
.
بعد یاران، حاصل این کار چیست؟
خاصه کاری کش رضای یار نیست
.
یار اگر بودی رضا بر این عمل
که شوندی کشته این قوم دغل؟
.
از همان ساعت که جنگ آغاز شد
دست دشمن بر سر ما باز شد
.
امر میکردم به تیغ دست خصم
تا نماید قبض روح پست خصم
.
نی که دیگر کشته می شد اکبرم
نی ز کف می رفت یار و یاورم
.
پس ندارم اندر این دشت خطر
جز رضای دوست مقصودی دگر
.
یار چون خواهد سرم از تن جدا
راضیم بر آنچه می خواهد خدا
.
پس تو نیز ای شیر غاب پردلی
در شجاعت وارث بابم علی
.
چون که داری از پی رفتن شتاب
پس برای کودکان کن فکر آب
.
جنگ بگذار ای علمدار شجاع
تا توانی، لیکن از خود کن دفاع
.
///وداع حضرت ابوالفضل (ع) از اهل حرم///
.
چون اجازت یافت عباس رشید
از حسین آن مظهر حی شهید
.
یافت چون آن سالک حق فرصتی
خواست زان پیر طریقت همتی
.
دست شه بوسید و شد در خیمه گاه
تا ستاند مشک و روآرد به راه
.
تا کند تحصیل آب آن بی قرین
بهر اطفال شه آب آفرین
.
دید وضع خیمه و حال زنان
گشته درهم همچو زلف نو خطان
.
خیمه ها خالی ز مردان شجاع
کودکان با جان شیرین در وداع
.
دید جای هر جوان گلعذار
مادری را لاله آسا داغدار
.
دید اگر کوشد به تودیع زنان
می شوند آندم مشوّش کودکان
.
بست از تودیع در ظاهر نظر
لیک حق را بودی از جانش خبر
.
کاندر آنساعت چه حالت داشت او
کز رخ طفلان خجالت داشت او
.
بهر تسکین دل اهل حرم
زد کنار خیمه ها اول قدم
.
تا بدانند آن زنان تیره روز
میر لشکر زنده میباشد هنوز
.
زان بشارت تا به شادی تن دهند
وز غم و اندوه بی یاری رهند
.
مدتی شد خیمه ها را در طواف
حال بهتی دست دادش بی خلاف
.
گوئیا آن سرور نیکو نهاد
یاد بعد از ظهر عاشورا فتاد
.
گوئیا میدید کاتش بی خبر
میزند زین خیمه بر آن خیمه سر
.
گوئیا میدید آن والامقام
لشکری مشغول تاراج خیام
.
گوئیا میدید در حال فرار
کودکان را در بیابان بی قرار
.
اندر آن حالت که آن صاحب علم
بود اندر کشمکش با بهت و غم
.
کودکان گشتند کم کم با خبر
آمدند از خیمه ها ناگه بدر
.
بهر دیدار عموی مهربان
کودکان سبقت گرفتند از زنان
.
جذبۀ دیدار سقای رشید
تشنگان را از حرم بیرون کشید
.
چون که کم کم کودکان گشتند جمع
همچنان پروانگان بر دور شمع
.
دامنش را جمله بگرفتند سخت
کای عموی مهربان نیکبخت
.
ای فدایت جان ما لب تشنگان
وی به دامان تو دست انس و جان
.
با وجود اینکه اندر خیمه گاه
آب نایاب است ای میر سپاه
.
نیست ما را شکوه ای از هیچکس
این سخن را بر تو می گوئیم و بس
.
زانکه بی آبی قوی را با ضعیف
حالیا بگرفته اندر یک ردیف
.
بلکه میباشند از ما سر به سر
مادران و خواهران لب تشنه تر
.
چشم ما کز یم حکایت میکند
تشنه کامان را سقایت میکند
.
با وجود قطره های چشم تر
نیست بر آب روان حاجت دگر
.
لیک از بی شیری و سوز عطش
رحمتی فرما که اصغر کرده غش
.
این همه تشویش ما از بهر اوست
چاره اش موقوف تصمیم عموست
.
او چو ما دیگر ندارد طاقتی
بیشتر شاید نماند ساعتی
.
روز ما گر چون شب مظلم شود
به که موئی از سر او کم شود
.
غنچه بیند روی بی آبی اگر
روی گل، گلچین نمی بیند دگر
.
///گفتگوی سکینه با عموی خویش///
.
اندر آندم با عموی خویشتن
کودکان بودند تا گرم سخن
.
ناگهان آمد سکینه با شتاب
خاطراتی داشت سخت از قحط آب
.
مشک خشکی کز حرم آورده بود
بر عمومی نازنین آن را نمود
.
گفت: ای ابر کرم، شاید اگر
افتدت بر جانب دریا گذر
.
زانکه اندر خیمه ها از قحط آب
گشته مشکل کار آل بوتراب
.
در خیام از آب اگر خواهی اثر
نیست جز در چشمۀ چشمان تر
.
چون تو میدانی که بی آب روان
گل نمی پاید به صحن گلستان
.
ویژه گلهای گلستان رسول
کابیاری گشته با چشم بتول
.
گر گلی از این گلستان کم شود
گلشن دین گلخن ماتم شود
.
///تودیع حضرت ابوالفضل (ع) از اهل حرم///
.
چونکه بشنید آن سپسالار دین
از سکینه آن بیان آتشین
.
مشک را بگرفت و زیب دوش کرد
مشک هم دستی در آن آغوش کرد
.
زان سپس با کودکان شد در حرم
برفشاند از روی آنان گرد غم
.
بوسه ها زد بر رخ نیکویشان
دمبدم میکرد چون گل بویشان
.
گلعذاران را نوازشها نمود
سوز دل را صرف سازشها نمود
.
یک به یک را با دلی لبریز خون
امر میفرمود بر صبر و سکون
.
روی هر یک را که بوسید از وداد
دست او را بر کف زینب نهاد
.
بس سفارش کرد آن فرخنده رای
تا برون از خیمه نگذارند پای
.
تا مبادا ترکتاز کوفیان
صدمه ای وارد کند بر کودکان
.
داد بر لب تشنگان نا امید
وعدۀ آب آن علمدار رشید
.
گفت: رفتم تا رسانم با شتاب
گر بود در چشمۀ خورشید آب
.
گر شود آب حیات این دم فرات
خضر گردم کآورم آب حیات
.
این بگفت و بست همت را بکار
شد کمیت عزم راسخ را سوار
.
چون که شد بر زین توسن جایگیر
نیّر اعظم شد اندر برج شیر
.
تا رکابش را بگیرد در زمان
گشت خم پشت هلال آسمان
.
زان سپر کز پشت او شد جلوه گر
آفتاب افگند در پیشش سپر
.
بود تیغش جانشین ذوالفقار
می خورم سوگند بر ابروی یار
.
از عطش گر خاطری بی تاب داشت
بر دم تیغش ز جوهر آب داشت
.
با هزاران چشم بینا جوشنش
بود در میدان نگهبان تنش
.
رفتنش را ز آن چه راندم بر زبان
باز صد یک را نکردستم بیان
.
این قدر می دان که با آن ساز و برگ
رفت تا میدان به استقبال مرگ
.
///رفتن حضرت به میدان جنگ///
.
چون شد آن خصم افکن دوران جنگ
جلوه گر در جبهۀ میدان جنگ
.
دست و پا گم کرد آن قوم لئیم
حکم فرما شد به میدان خوف و بیم
.
همچو بیدی کز نهیب تندباد
لرزه بر اندام لشکر اوفتاد
.
هیبت آن فارس از پشت فرس
بست اندر سینه ها راه نفس
.
شد سران قوم را از بیم جان
هر سر موئی به تن نوک سنان
.
چون علمدار رشید نامور
وضع آن میدان گذشتش از نظر
.
دید پیش از زحمت تیغ آختن
لشکر است آمادۀ جان باختن
.
گفت دور است از مروّت کاین زمان
متّکی گردم به تیغ جانستان
.
به که حجّت را کنم اوّل تمام
تا نماند جای عذر این لئام
.
ز آن که زین شور و نشور انگیختن
قصد ما دین است، نی خون ریختن
.
ما نمی جنگیم بهر تخت و تاج
بلکه می خواهیم حق یابد رواج
.
از نصیحت گر یکی آید به راه
به که گردد کشته یک خیل سپاه
.
دین که تحقیقی و تحصیلی بود
بهتر از دینی که تحمیلی بود
.
دین تحمیلی ندارد پایه ای
بلکه پابست است بر پیرایه ای
.
چونکه آن پیرایه خیزد از میان
اول بی دینی است اندر جهان
.
دین تحقیقی بود مانند گنج
کان نمی آید به کف بی سعی و رنج
.
دین تحقیقی است چون کوه استوار
تا قیامت صاحب آن پایدار
.
///گفتگوی حضرت به اشرار ناس///
.
زان سبب عباس در میدان کین
چون مجاهد بود پرچمدار دین
.
کرد بر آن قوم بی ایمان خطاب:
کای سپاه کفر خو از شیخ و شاب
.
پیش از آن کز امر حیّ لا یموت
مرگتان بر لب نهد مهر سکوت
.
گوش بگشائید و پندم بشنوید
بلکه از کردار خود نادم شوید
.
زانکه نبود بر رسول، الّا بلاغ
این بلاغ آمد هدایت را چراغ
.
من رسولم از حسین بن علی
بر شما گویم به آواز جلی
.
آن حسینی کش خداوند مجید
سیّد و فرد و مکرّم آفرید
.
آن حسینی کاین جهان از صدر و ذیل
نیست غیر از هستی او را طفیل
.
آن حسینی را که جبریل امین
مهد جنبان بوده در روی زمین
.
آنکه گر فرمان دهد یکدم به باد
میکند بنیادتان چون قوم عاد
.
آنکه گر خواهد، به یک ایما، ز جان
بر شما گردد فرات آتش فشان
.
آنکه با قهرش جهان گردد تباه
آنکه با عفوش نمی ماند گناه
.
ذوالکرم شاهنشه دنیا و دین
حجّت الله زمان، روی زمین
.
آنکه بر عالم امام و پیشواست
آنکه در این دشت، مهمان شماست
.
آنکه میداند شما بیچارگان
خورده اید از هر جهت گول سران
.
آنکه را دانید دلبند بتول
آنکه را خوانید فرزند رسول
.
گر به قرآن و محمد قائلید
از چه بر آزار آلش مایلید؟
.
حرز جان قرآن صامت می کنید
تیغ بر قرآن ناطق می زنید
.
آیه ای ننموده از قرآن عمل
کرده یکسر گفتۀ شیطان عمل
.
وای بر احول آنان کز کجی
بر شما گفتند ما را خارجی
.
خارجی باشد اگر سبط رسول
پس مسلمان کیست ای قوم جهول؟
.
کیست اندر حضرت خیر البشر
از حسین بن علی نزدیکتر؟
.
از مسلمانی، به اسمی قانعید
از صفای جان، به جسمی قانعید
.
تا یزید جهل مغرور از شماست
پس حسین عقل هم دور از شماست
.
حق برای کوفیان و شامیان
خوب، پیش آورد روز امتحان
.
خوب، دم از کفر و از طغیان زدید
خوب، پشت پای بر ایمان زدید
.
خوب، سر از امر یزدان تافتید
خوب، تار و پود عصیان بافتید
.
خوب، رایات نفاق افراشتید
خوب، حق را زیر پا بگذاشتید
.
خوب، با آل علی بستید عهد
خوب، بربستید و بشکستید عهد
.
خوب، از ما احترامی داشتید
خوب، مهمان را گرامی داشتید
.
در کدامین مذهب آیا میزبان
بسته راه آب را بر میهمان
.
دشمنی کردن به فرزند رسول
دشمنی با حق بود ای خلق گول
.
هر که ز اوّل کرد با حق دشمنی
از حوادث نیست او را ایمنی
.
جز که برگردد به راه توبه زود
بر در عفو خداوند ودود
.
با وجود این همه ظلم و ستم
با تمام کینه های دمبدم
.
وقت تا نگذشته در این کهنه دشت
بر شما باز است راه بازگشت
.
به که از کردار خود نادم شوید
رو به سوی مظهر حق آورید
.
من یقین دارم که شاهنشاه دین
بوده ز اوّل رحمةً للعالمین
.
گر شویدش عذر خواه از صدق دل
او نمی خواهد شما را منفعل
.
چون بود او مظهر لطف خدا
می پذیرد توبۀ شاه و گدا
.
رحمتش افزونتر است از خشم خلق
او به عالم ننگرد با چشم خلق
.
در دل او ره ندارد کینه ای
کی گذارد دست رد بر سینه ای؟
.
گر چه حرف حق شما را هست مُر
عبرتی گیرید از برگشتِ حُر
.
کان خداوند شجاعت، ز ابتدا
بود مجرم، لیک محرم شد به ما
.
این سعادت حاصل آن توبه بود
پس نمائید آنچه بر ما او نمود
.
خیمۀ عفو حسینی تا بپاست
باب رحمت باز بر روی شماست
.
ورنه چون برچیده گردد این خیام
از شما حق میکشد زود انتقام
.
من نمی خواهم شما را یوم دین
بینم از فرط لئامت شرمگین
.
بلکه میخواهم که در روز شمار
خلق عالم را ببینم رستگار
.
گر شما را روی پوزش خواستن
نیست از آن حجة الله زمن
.
من در اینجا بهر حسن رابطه
می توانم در میان شد واسطه
.
کز شما آن مظهر فرد صمد
هر خطائی دیده زین پس بگذرد
.
حالیا خواهید از حق همّتی
زانکه نبود بهتر از این فرصتی
.
ورنه چون فرصت شما را گشت فوت
نیست سودی از ندامت بعد موت
.
چون شما را در رسد روز حساب
هان چه می گوئید احمد را جواب؟
.
گر کند از عترت و قرآن سئوال
جز که در پاسخ شویدش محو و لال
.
چون دهد کردارتان را حق سزا
وَیلَکُم یا قَوم فِی یَوم الجَزا
.
این نصیحت ها که کردم بر ملا
می کنیدش حمل اگر بر ضعف ما
.
فاش می گویم شما را ای سپاه
گشته اید اینجا دچار اشتباه
.
زانکه آل هاشم از خرد و بزرگ
جنگ جویانند و گردان سترگ
.
ما که دائم جنگ را آماده ایم
امتحان خود بخوبی داده ایم
.
گر شما بسیار و، مائیم اندکی
هر هزاری را بس است از ما یکی
.
در دل ما ره ندارد بیم رزم
رزم باشد پیش چشم ما چو بزم
.
آنکه تن ندهد بزیر بار جنگ
تا قیامت میرود نامش به ننگ
.
مرد اگر در روی بستر جان دهد
مرد نبود، بلکه مرداری بود
.
پس بدانید ای سپاه خیره سر
قصد من زین موعظت باشد دگر
.
این نصیحت ها دلیل ضعف نیست
بلکه قلب ما ز لطف حق قَویست
.
چونکه ما از دودمان حیدریم
هم صفات الله را خود مظهریم
.
آیت رحم خداوند غفور
کرد اگر هنگام پند از من ظهور
.
خود دلیلی بر کمال رحم ماست
رحمت آوردن نه از ضعف قواست
.
رهنما باید نماید راه را
تا شناسد سالک از ره، چاه را
.
از نصیحت آنچه پرچمدار دین
دُر فشانی کرد در آن سرزمین
.
پاسخش را کس نداد از شیخ و شاب
چون ندارد حرف حق دیگر جواب
.
بلکه از تأثیر پند آن دلیر
برفکندند از خجالت سر بزیر
.
چون به دلها مهر غفلت خورده بود
عقل ها را خواب مستی برده بود
.
بر دل آن مردمان بد سیر
آن نصیحت ها نیامد کارگر
.
بر مذاق لشکر کفر و نفاق
تلخ آمد حرف حق از اتفاق
.
تا نه توفیق از خدا یابد بشر
پند ناصح کی دگر بخشد اثر
.
گرچه می دانست عباس رشید
پندهایش را نخواهد کس شنید
.
لیک کرد اسقاط تکلیف از بیان
تا نماند پای عذری در میان
.
تا نگویند اهل کین اندر نهفت
کاین سخن ها را کسی با ما نگفت
.
با وجود توسن وعظی که راند
جای تردیدی برای کس نماند
.
باز خُبث طینتِ آن قوم دون
کار خود را داد صورت از درون
.
معنی اندرز را بگذاشتند
صورتش را ضعف شه پنداشتند
.
چیره تر گشتند در میدان جنگ
نام را کردند وقف کار ننگ
.
///جنگیدن حضرت با کوفیان///
.
چون به میدان دید عباس جوان
برنیامد کاری از تیغ زبان
.
بلکه آن اندرزهای سودمند
حمل شد بر ضعف شاه ارجمند
.
گفت با آن پندها، کو جای عذر
تا نهد دشمن در آن جا پای عذر؟
.
زانکه دُرهای نصیحت سفته ام
گفتنی هائی که باید گفته ام
.
چون که وعظ و پند شد از حد به در
می شود ناصح به پر گوئی سمر
.
گاهگاهی گر نیارد حمله شیر
روبهان گردند گستاخ و دلیر
.
این بگفت و زد به قلب آن سپاه
کرد رو بر خرمن کتّان چو ماه
.
خواست سازد صدمه را وارد به قلب
تا شود ز اعضای دیگر قوّه سلب
.
غیر آن حکمت که در این کار بود
مصلحت هائی در آن پیکار بود
.
ورنه گر، می شد به یکسو حمله ور
بود از آن سوی میدان بی خبر
.
زان سبب بر قلب لشکر کرد رو
تا ببیند خصم را از چار سو
.
بلکه اندر بین آن قوم لئیم
افکند از چار جانب خوف و بیم
.
بیم، چون اندر سپاهی یافت راه
خود بخود مغلوب گردد آن سپاه
.
داشت گر بر قلب لشکر التفات
خواست زانجا حمله آرد بر فرات
.
راه مقصد شد چو دور و پر خطر
چون میان بر شد، شود نزدیکتر
.
گر بگوئی کشته میگردد به جنگ
آنکه زد بر قلب لشکر بیدرنگ
.
پاسخی بشنو که نیکو گویمت
تا دل از وسواس باطل شویمت
.
کشته گردیدن به جنگ ای خوش سرشت
هست موقوف نصیب و سرنوشت
.
گر که عمر توست باقی در جهان
دامن خصمت بود جای امان
.
ور پذیرفتی شهادت در الست
کشته خواهی شد بهر جائی که هست
.
خواه، خفته اندر بارگاه
خواه، در میدان و در قلب سپاه
.
نکته ای دیگر که از تصریح آن
ناگزیرم، این بود، ای نکته دان
.
کآدمی را تا که میآید نفس
کارها موقوف ایمان است و بس
.
آنکه را ایمان نمیباشد به کار
چشم بر گفتار و کردارش مدار
.
حکم ایمان چون به هر کاری رواست
جانفشانی هم یکی زان کارهاست
.
و آنکه سازد جان نثار راه دوست
نزد جانان حاکی از ایمان اوست
.
پس عجب نبود که عباس علی
زد به قلب آن سپاه از پُر دلی
.
این شجاعت حاصل ایمان اوست
بلکه ایمان را ز فعلش آبروست
.
یکّه و تنها نماند هیچگاه
چون حسین آن را که میباشد پناه
.
او حسینش در رگ و شریان بود
بوی گل در برگ گل پنهان بود
.
او نخواهد در دو عالم جز حسین
بی حسینش گو نباشد عالمین
.
عاشق ار این است و گر معشوق آن
ثالثی دیگر نماند در جهان
.
بهر اثبات حسین و نفی غیر
اسب و تیغش شد به میدان گرم سیر
.
بخت برگردید چون از کوفیان
صلح کل، شد جنگ مطلق در جهان
.
آنکه اول آیت رحمت نمود
گشت آخر مظهر قهر ودود
.
آنکه هنگام نصیحت بود نرم
کرد برق تیغ او هنگام گرم
.
آنکه اوّل بود تیغش در نیام
عاقبت تشکیل لا داد از حسام
.
هر که خار راه آن گل شد به تیغ
بگذارنیدش ز تیغ بی دریغ
.
وانکه میکرد از دم تیغش فرار
آن فرارش داشت رجحان برقرار
.
تا بر آن لشکر نماید ضرب شست
پر دلان را کتف و بازو می شکست
.
هر که را از زین به خاک غم فکند
بود آندم بانگ تکبیرش بلند
.
در نبردش آنکه قامت کرد راست
اوفتاد آنسان که دیگر برنخاست
.
خویش را از هر جهت میزد به صف
جوی خون میگشت جاری زانطرف
.
بس علم افکند آن صاحب علم
زد سراسر نظم میدان را بهم
.
چون علم ها، شد نگون در کارزار
لشکری را چاره نبود جز فرار
.
تا زمیدان بر لب نهر فرات
خضر وقت آمد پی آب حیات
.
///رفتن حضرت به کنار فرات///
.
در فرات آمد، ولیکن با چه حال
تشنه ، امّا تشنۀ جام وصال
.
چون فراتش شد مسخّر آن دلیر
آمد ازیکران دلدل ی به زیر
.
گرد و خاک ازبال آن توسن سترد
چند گاهی وانگهی آهسته برد
.
خو گرفتش از ره دلبستگی
تا گرفت از جسم و جانش خستگی
.
در چنان هنگامه ، آن شیر مهیب
از فرازش جای داد اندر نشیب
.
تا مبادا دشمنی از یک طرف
سازدش با تیر بی رحمی هدف
.
استتارش را چو زحمت ها کشید
آن سمند تیزتک را تشنه دید
.
کرد کوشش تاکه سیرابش کند
رحمتی بر جان بی تابش کند
.
می ندانم آب نوشید آن فرس
یا نه عطشان کام عباس است و بس
.
چون شنیدی این بیان دلپذیر
گرید را بگذار و پند از من بگیر
.
ابتدا عباس را باید شناخت
زان سپس در ماتمش دل را گداخت
.
ور نه گر عارف نئی در حق وی
عمر خود را کرده ای بیهوده طی
.
گر که درمان میشد از هر گریه درد
ابن سعد بی حیا هم گریه کرد
.
گریۀ بی معرفت، از ضعف اوست
گریه، گر با معرفت شد آبروست
.
زان نوازشها که در آن وقت تنگ
کرد عباس على نسبت به خنگ
.
کرد ثابت بھر دشمن با عمل
کز شما باکی ندارم در جدال
.
من به فکر دل بدست آوردنم
این عمل دینی بود بر گردنم
.
من که با حیوان نکوئی میکنم
کی به انسان زشتخوئی میکنم؟
.
گرشمارا زین نکوئی بهر ه نیست
این شمارا حاصل بیچارگی است
.

گردمی چون شانه باشی موشکاف
باز می بینی که هنگام مصاف
.
ضمن تحقیر عدو آن نیکخو
داده دستوری به مرد جنگجو
.
ویژه گر آن جنگجو باشد سوار
باید این دستور را بندد به کار
.
هر سواری گر کند این نکته کسب
کی تغافل می کند از حال اسب
.
گر که اسب مرد جنگی خسته شد
دست را نگشوده ، پایش بسته شد
.
من به ایمائی اگر کردم بیان
خود برو تا آخر آیت بخوان
.
چون ز کار اسب فارغ شد به شط
مشگ را افکند در شط همچو بط
.
بر دو یاقوتش رسد تا با شتاب
دستبوسش را تمنا کرد آب
.
هردو کف را کرد پرآب آن شجاع
لیک از نوشیدش کرد امتناع
.
آب را پس ریخت آن صاحب نبات
گفت : شاهد باش ای نهر فرات
.
گر لبانم از لبت شد خشک تر
این غمم بالای غم های دگر
.
تا بود لب تشنه ای اندر خیام
آب نوشیدن مرا باشد حرام
.
مشک را پر کرد و بر توسن نشست
تیر رشگ اندر دل دشمن نشست
.
بر رکاب توسنش تا پا نهاد
شد فراری خصم و خالی جا نهاد
.
اندکی چون دور گردید از فرات
از حسد شد خصم را قطع حیات
.
چون ز هم شیرازۀ لشگر گسیخت
ابن سعد از مکر، طرحی تازه ریخت
.
گفت با لشکر ز راه مکر و فن :
گوش ها دارید بر فرمان من
.
گر علمدار شه گردان حشم
از فرات آبی رسان در حرم
.
وای بر حال شما ای قوم ، وای!
زانکه یک تن زنده نگذارد به جای
.
گر نئید اندر غزا شمشیرزن
خانه بنشستن ، نکوئی بھر زن
.
آنکه بگریزد زمیدان روز جنگ
تا قیامت هست نامش وقف ننگ
.
بھر مردان دلیر نامدار
غیر بدنامی نمی آرد فرار
.
گر شما هستید مرد کارزار
هان بکوشید و کنیدش کار، زار
.
گر نمیگردید با وی روبرو
تیر بارانش کنید از چارسو
.

نا امیدش گر کنید از مشگی آب
او نخواهد داشت در رفتن شتاب
.
آنگه از یک حمله محصورش کنید
برفنای خویش مجبورش کنید
.
زانکه عباس است این گردون وقار
فرقها دارد ز طفل نی سوار
.
ور نه گر خود را رساند در خیام
روزگار کوفی و شامی است شام
.
چون صدای ابن سعد دین تباه
شد طنین افکن میان آن سپاه
.
هر جبونی شد جوانمردی دلیر
تا شدند آن خیل روبَه ، شیر گیر
.
پای سنخیّت چو آید در میان
زود میبخشد اثر ، پند سران
.
چون نبودند آن سپاه کینه جو
در ترازوی رذالت کم ز او
.
گرد سنخیّت در آنجا کار خویش
تا که آورد آن فجایع را بپیش
.
دید چون عباس ، دشمن چیره شد
روز روشن پیش چشمش تیره شد
.
گفت : دیگر نیست اینجا جای رحم
باید از میدان بریدن پای رحم
.
دشمن بی رحم را در کارزار
برد باید تیغ بی رحمی به کار
.
شکر بازوی قوی در روز جنگ
نیست غیر از کشتن خصم دورنگ
.
هر که شد خار رهت، بی گفتگو
گل نشاید ریخت در دامان او
.
بلکه هر کس افکند سنگت به جام
سنگ باید بر سرش زد زانتقام
.
زانکه بهر فرد فرد اجتماع
در جهان فطری بود امر وداع
.
ورنه تا نگرفته از دشمن قصاص
از زبونی مرد کی گردد خلاص؟
.
ظلم را تن در مده گر عالمی
گر قبول ظلم کردی ، ظالمی
.
هر چه هم بالا بگیرد کار ظلم
کی رود عباس زیر بار ظلم ؟
.
زین سبب در جبهۀ میدان جنگ
عرصه را بر دشمنان بنمود تنگ
.
روی در هر سوی میدان می نهاد
دست و سرها بود کز تن می فتاد
.
تیغ او از هر سری آمد فرود
کفر او را موشکافی مینمود
.
از مقابل چون فراری شد عدو
تیرباران شد تنش از چار سو
.
دشمنان را چون فلک گستاخ کرد
تیر اعدا مشگ را سوراخ کرد
.
اولین چشمی که بر وی ریخت اشک
بود وقت تیر باران چشم مشک
.
گرچه شد از آب بردن ناامید
آبروی هر مجاهد را خرید
.
تیر اعدا چونکه آید بر هدف
حمله بر وی کرد خصم از هر طرف
.
زان تهاجم آن علمدار رشید
از درون سینه ، آهی بر کشید
.
آه جانسوزش نبود از بیم جان
بلکه حاکی بود آهش زین بیان:
.
کای دریغا اندر این دشت خطر
نیست جانی در تن من بیشتر
.
تا کنم قربان شاهنشاه عشق
از وفا چون عاشقان در راه عشق
.
کاش هر دم بود جان دیگرم
تا از آن در راه جانان بگذرم
.
زین نمط ہبودش دلی پر آرزو
ناگهان محور شد از چارسو
.
زان هجوم ناگهانی آن شجاع
جسم و جان را گفت در میدان وداع
.
بلکه کرد اعضای خود را سربسر
از جدائیهای پی در پی خبر
.
بر تنش نیروی قدرت تا که بود
عضو عضوش را وصیّت می نمود
.
تا مبادا عضوی از اعضای او
زود گردد خسته در جنگ عدو
.

///زبانحال حضرت با دستهای خود///
.
با دو بازو گفت: تا در این تنید
شاخ سرو و شاخ شمشاد منید
.
لیک، باید از دم تیغ خسان
شاخۀ مرجان شوید و ارغوان
.
تا نپردازید از حالی به حال
کی مهیّا میشود سیر کمال؟
.
این قدر کوشید تا آنکه مگر
پیشتر افتید در میدان ز سر
.
پیش دستی در جدال مشرکین
پیش افتادن بود در راه دین
.
///گفتگوی حضرت با سینۀ خود///
.
پیش تیر دشمن بیدادگر
سینه را گفتا: شوی باید سپر
.
تا از این حالت که داری در جدال
تیر اعدایت دهد تغییر حال
.
سعی کن تا در ره سلطان دین
چاک چاک افتی ز جور مشرکین
.
ورنه تا می باشد از هستی رمق
کی توان واصل شدن بر قرب حق؟
.
///گفتگو با سرِ خود///
.
داد سر را مژده در میدان عشق
که توئی گوی خم چوگان عشق
.
گفت: تا کی میکشی منت ز خود؟
ساز جای خود را وقف عمود
.
تا مگر آرد عمود قوم دون
فرق عاشق را از اینصورت برون
.
ورنه هر کس شد به صورت پای بند
می نیارد صید معنی در کمند
.
///گفتگو با چشم///
.
چشم را فرمود: دارم از تو چشم
تا ز پیکان عدو نائی به چشم
.
گر چه بندد تیر راه دیدنت
حق چنین خواهد به خون غلطیدنت
.
چشم زخم عاشقان در راه عشق
نیست جز دلخواه شاهنشاه عشق
.
گر نهد تیر حوادث پا به چشم
دردمندان میدهندش جا به چشم
.
تا بشوید چهرۀ عاشق ز خون
نرگس عاشق همان به لاله گون
.
///گفتگو با زانوهای خود///
.
با دو زانو گفت: باید ناگزیر
برکشید از دیدۀ من نوک تی
.
تا چو شه آید به بالین سرم
دیده ای باشد که رویش بنگرم
.
ورنه گر ماند فرو تیرم به عین
کی توانم دید رخسار حسین؟
.
///گفتگو با زبانِ خود///
.
با زبان گفت: ای سخن گستر زبان
من چو افتادم حسینم را بخوان
.
تا دم آخر مگر بینم رَخش
توشه بردارم ز روی فرُّخش
.
باش اندر نزد آن شاه زمن
ترجمان حال و احساسات من
.
گر نبودم طاقت برخاستن
خواه از او عذر جسارتهای من
.
تا نگردد خاطرش آشفته حال
دیگر از سوز جراحت ها منال
.
گو بدان شاهنشه نیکو نهاد
من که رفتم، حق نگهدار تو باد
.
تا دم آخر از او غافل مباش
شاکی از بی رحمی قاتل مباش
.
هر زبان غافل شود از ذکر یار
وای بر آن، خاصه وقت احتضار
.
///افتادن حضرت بر روی زمین///
.
سر به سر گفت آنچه با اعضای خویش
ساعت دیگر تمام آمد به پیش
.
تا بدان حالت که پرچمدار دین
ز آسمان زین نگون شد بر زمین
.
با دلی پرخون و جسمی چاک چاک
عرش دین بگزید جا بر فرش خاک
.
فارسی گر از فرس گردد نگون
دستها را بر زمین سازد ستون
.
تا مباد از ثقل اندام و برش
لطمۀ سختی رسد بر پیکرش
.
لیک، عباس آن امیر حق پرست
ناامید افتاد از امداد دست
.
حال اگر داری به گفتارم حواس
حالت عباس را خود کن قیاس
.
تا چسان افتاد بر روی زمین
که نباشد نوک تیرش دلنشین
.
زان فتادن در میان لشکری
زد به جانش صدمه های دیگری
.
زان سبب آن زادۀ فخر عرب
کرد بر بالین برادر را طلب
.
///آمدن امام حسین(ع) بر بالین برادر///
.
چون ز زین افتاد آن میر سپاه
بود شاه دین کنار خیمه گاه
.
دید آهنگ برادر شد خموش
بانگ تکبیرش نمی آید به گوش
.
بلکه تکبیر برادر، بر ملا
شد بدل بر بانگ: ادرکنی اخا
.
آن صدا آمد چو بر گوش حسین
پر زد از سر طایر هوش حسین
.
باد پای تیز تک را شد سوار
رو نهاد از خیمه گه در کارزار
.
ذوالفقار لا برون کرد از نیام
روز را در چشم روشن کرد شام
.
دشمنان را از دم تیغ دو دم
ریخت چون برگ خزان بر روی هم
.
با مخالف چون که شد گرم ستیز
دید دشمن فتح خود را در گری
.
آنکه کندی می نمود اندر فرار
زیر پای دیگران بودش مزار
.
این سخن دانند ارباب تمیز
کشته، افزون تر شود وقت گریز
.
خاصه زان لشکر که خصمش در قفاست
گر بماند زنده یکتن، با خداست
.
شد فراری چون که آن جیش نفاق
شه بگفت: ای فتنه جویان عراق
.
کشته اید از کینه میر لشکرم
در کجا پس می گریزند از برم؟
.
در پی لشکر عزیز فاطمه
تیغ میزد تا کنار علقمه
.
تا رسید آن مظهر حقّ مجید
بر سر نعش ابوالفضل رشید
.
دید اعدا اینقدر کوشیده اند
تا که سروش را به گل پوشیده اند
.
غنچه های نوک پیکان عدو
سر بسر بشکفته گل از زخم او
.
هر دو دستش چون دو شاخ ارغوان
بر زمین افتاده از باد خزان
.
بند هر عضوش ز هم بگسیخته
بر زمین چون تودۀ گل ریخته
.
باغ عمرش موسم حسن عمل
رفته بر تاراچ گلچین اجل
.
از زمینش دید بردارد اگر
همچو گل ریزد به روی یکدگر
.
خواست بگذارد سر زانو سرش
تا دهد تسکین دل غم پرورش
.
گشت بی طاقت، به بالینش نشست
گفت: از بار غمت پشتم شکست
.
رفتی و بردی ز دل صبر و شکیب
خوب بنهادی برادر را غریب
.
از حسینت کی جدائی داشتی
چون چنین تنها مرا بگذاشتی؟
.
بی تو یکساعت دلم با خویش نیست
گر چه یکساعت جدائی بیش نیست
.
زان نمی گویم که کی بینم تو را
چون که منهم میرسم از پی تو را
.
تا ز پا افتادی و رفتی ز دست
تیر هجرانت مرا در دل نشست
.
پیش از این از بیم تیغت صبح و شام
خواب راحت بود بر دشمن حرام
.
دیگر امشب خواب راحت میکنند
شادمانی زین جسارت میکنند
.
لیک، چشم هر یک از اطفال زار
هست زین پس کوکبی شب زنده دار
.
اهل بیتم دیده بر راه تواند
بی خبر از قتل ناگاه تواند
.
قد برافراز علی را یادگار
کودکانم را برآر از انتظار
.
بی تو ای میر سپاه تشنه کام
با چه روئی رو کنم اندر خیام؟
.
گر بگویم شد علمدارم شهید
محشری دیگر شود از نو پدید
.
گر بدین حالت سکینه پی برد
در حرم چون گل گریبان میدرد
.
.
.
#عباسیه_صابر_همدانی
#عباسیه_شهادت
#صبح_عاشورا_که_خورشید_فلک
#فارسی
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی

Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

More results...

Generic filters

Filter by Custom Post Type

نتایج بیشتر ...