در مدح و توسل به حضرت امیرالمومنین (ع)
.
✍️ زبدة الاشعار ✍️
?: @nohe_torki
.
حکیم ملا محمد فضولی
.
ماییم درد پرور دنیای بی وفا،
با درد کرده خو، شده مستغنی از دوا
.
هرگز نکرده درد دل اظهار ما طلب ،
هر جا که دیده خط زده بر نسخه ی شفا
.
مطلق وفا ندیده ز ابنای روزگار ،
بر خود در آرزوی وفا کرده صد جفا
.
وحشت گزیده از همه عالم چه جای غیر!
با خویش هم نگشته در این وحشت آشنا
.
ماییم فرقه ای که همیشه مدار چرخ ،
انداخته است تفرقه ای در میان ما
.
سیل دمادم از مژه هر سو گشوده لیک ،
بسته زبان چو شمع ، در افشای ماجرا
.
ماییم آن گروه پریشان که چون حباب،
صورت نبسته جمعیت ما به هیچ جا
.
از گردباد حادثه بر باد داده باز ،
هرجا که کرده به هر امل خانه ای بنا
.
جسته طریق مهر ز دور فلک ولی،
زان آینه ندیده به جز عکس مدعا
.
پرگار سان دویده در این دایره بسی ،
بهر علوّ منزلت از سر نموده پا
.
لیکن در انتهای تردد نیافته ،
غیر از همان مقام که بوده در ابتدا
.
ماییم همچو قطره ی باران ز جرم خاک ،
عمری بریده میل، شده پیرو هوا
.
اول به سیر عالم علوی نهاده روی
آخر به طبع سفلی خود کرده اقتدا
.
ماییم همچو عکس بر آئینه ی وجود،
غافل ز خود، به صورت انسان غلط نما
.
نه آگه از فساد، نه واقف ز حال کَون
نه در غم فنا، نه در اندیشه ی بقا
.
کیفیت بقاست ولیکن کمال ذات ،
کی ذات ما کند به چنین رتبه اقتضا؟
.
در ممکنات، شرط فنا جز وجود نیست،
ما را وجود کو که بود قابل فنا؟
.
من آن نی ام که می رسد از من به گوش خلق ،
در هر نفس، هزار صدای فرح فزا
.
اما چنان نی ام که شناسم مذاق درد ،
باشد مرا هم آرزوی ذوق آن صدا
.
از روی کفر، صورت بی معنیم شده است ،
چون بت ، همیشه زیور بتخانه ی ریا
.
خلقی به طعنه ی من و من بی خبر زحال ،
حیرت گرفته راه دلم را ره ادا
.
تدبیر طعن خلق سرانجام کار خود ،
با آن گذاشته که چنین ساخته مرا،
.
بر رخت اعتبار خود آتش زدم ، هنوز،
از دست قید چرخ نشد دامنم رها
.
چون رشته ی (امور) فتاده است صد گره ،
بر کارم از سپهر و ندارم گره گشا
.
لیکن امید هست که همچون فروغ صبح ،
بگشاید این گره ، اثر مهر مرتضا
.
شاهی که تا از او نزند دم، نمی شود
آسان گشودن گره غنچه بر صبا
.
شاهی که بی ارادت او مشکل او کشد،
از چهر ه ی صباح فلک پرد ه ی سنا
.
شاهی که گلبن کرم او به اهل فقر ،
در هر نفس رسانده ز هر برگ صد نوا
.
بخشیده سنگ را نظرش قیمت گهر
پوشیده فقر را کرمش کسوت غنا
.
شاهنشه سریر ولایت ، ولی حق ،
سلطان دین، امام مبین، شاه اولیا
.
اصل تمیز شرع نبی از طریق کفر
وجه تفوق نبی ما بر انبیا
.
از ذات پاک او صدف کعبه پر گهر
وز فیض خاک او شرف ارض بر سما
.
از نسخه ی کرامت عامش سیاهه ای ست
شرح شب مبارک معراج مصطفا
.
وز لاله زار حرمت آبش حدیقه ای
خاک به خون سرشته ی صحرای کربلا
.
ریگ نجف ز پرتو میل مزار او
در چشم مردم است مکرّم چو توتیا
.
بر اهل دولتی اگر از آسمان فیض ،
خورشید مهر او فکند ذره ای ضیا،
.
حایل بر آن نشانه ی بی دولتی بود ،
آن حایل ار بود به مثل سایه ی هما
.
حاجتگهی است کعبه ی درگاه او که نیست ،
آنجا برای حاجت او حاجت دعا
.
ای درگه تو کعبه ی حاجت روای خلق!
وی گشته حاجت همه از درگهت روا!
.
هر حکمتی که بوده نهان در حجاب غیب ،
رایت کشیده از رخ آن پرده ی خفا
.
رایی اگر برای وقوع قضیه ای،
بسته هزار سال گره در دل قضا
.
ممکن نبود این که تواند وقوع یافت
تا رای انور تو ندارد بدان رضا
.
آدم کز آفرینش او مدعا نبود ،
جز اتّباع امر حق و طاعت خدا
.
در ابتدای حال امامی چو تو نداشت ،
خالی نبود طاعتش از شبهه ی خطا
.
حالا به اقتدای تو عمری است در نجف ،
طاعات فوت کرده ی خود می کند قضا
.
تیغ تو صیقلی است که داده هر آینه،
از رنگ شرک، آینه ی شرع را جلا
.
از دین عبادتی است به حکم تو اتّباع
وزکفر شبهه ای است ز فرمان تو ابا
.
هرکس که بر مطالب دنیا و عقبیش ،
باشد ارادتی ، به حقیقت بود گدا
.
از بی نیازیی که تو را هست در دو کَون،
تحقیق شد که نیست به غیر از تو پادشا
.
در لشکری که چون تو چراغی است پیش رو ،
نصرت چو سایه می رسد البتّه از قفا
.
در زیر هر لوا که بود چون تو نور پاک ،
بر مهر و ماه می فکند سایه ی لوا
.
خوف از چه دارد آن که به دستت دلش دهد ،
حبل المتین مهر تو سر رشته ی رجا
.
یا مرتضا ورای تو ما را ملاذ نیست
در هر کجا که هست تویی ملجاء ورا
.
مطلق نمی کنیم به غیر تو اعتماد ،
هرگز نمی بریم به غیر تو التجا
.
ورزیده ایم مهر تو . . . . . . ماست،(1)
روزی که حق به حسن عمل می دهد جزا
.
داریم تکیه بر عمل خود به صد امید،
چون سنگ آستان تو ماراست متکا
.
رخسار ما به سُدّه ی زرین درگهت ،
کاهی است متصل متعلق به کهربا
.
بر خاک درگه تو نهادیم روی زرد
آن خاک را ز قدر گرفتیم در طلا
.
کردیم گرچه صرف جوانی به خدمتت ،
خوش نیست گر کنیم بدین خدمت اکتفا
.
پیرانه سر به درگهت آن به که افکنیم ،
قد خم، استخوان شکسته چو بوریا
.
با نیت دوام اقامت بر آوریم ،
طاق دگر به درگهت از قامت دوتا
.
یا مرتضا! «فضولی» بیچاره بی کس است ،
قطع نظر نموده ز اقران و اقربا
.
آن راست رو میانه ی جمعی است مختلف ،
مایل به هیچ فرد نه، چون خط استوا
.
وقت است لطف، شامل احوال او کنی ،
وان دردمند را برهانی از این بلا
.
او طوطی است در صفت تو شکر شکن ،
او از کجا و صحبت زاغ و زغن کجا؟
.
او بلبل است از چمن قدس باغ انس،
او از کجا و قید چنین تیره ترک را؟
.
فرعون چند رشته ی مکر از کمال سحر ،
تا کی به چشم او بنمایند اژدها؟
.
وقت است ز آستین، ید بیضا برون کنی ،
باز افکنی به معرکه ی ساحران عصا!
.
میلی نمی کنند به اعجاز موسوی ،
گوساله می پرستند این قوم بی حیا
.
وقت است دل به تفرقه ی کافران نهی
تیغ دو سر کشیده کنی نیت قضا
.
بر عادتی که هست تو را بر طریق دین ،
حق را به حسن سعی ، ز باطل کنی جدا
.
تا در ریاض حسن فصاحت به کام دل،
باشد زبان طوطی طبعم سخن سرا،
.
روزی مباد این که برای توقعی ،
از من به غیر آل علی سر زند ثنا!
.
در عمر خویش غیر ثنای علی و آل،
از هر چه کرد ه ایم بیان، توبه ربّنا!
ــــــــــــــ
(1) تایپ … در کتاب نیز نقطه چین بود.
.
#حیدریه_مدح
#ماییم_درد_پرور_دنیای_بی_وفا
#ملامحمدفضولی
#فارسی
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
?: @nohe_torki
نظر دهید