#مصائب_راه_شام 6
.
.
.
6️⃣ سر مقدس حسین علیه السلام در دیر راهب
.
کاروان همراه اسیران به سوی شام حرکت می کرد در مسیر راه به دیر راهب عبادتگاه روحانی بلند پایه مسیحیان رسیدند مامورین در کنار آن دیر برای رفع خستگی و خوردن غذا توقف نمودند سرمقدس امام حسین علیه السلام روی نیزه بود و گروهی نگهبان از آن نگهبانی می کردند مامورین و نگهبانان سفره غذا را انداختند مشغول خوردن غذا شدند ناگاه دیدند دستی پیدا شد و بر صفحه دیوار دیر راهب چنین نوشت:
اَتَرجُوا اُمَّهً قَتَلَت حُسَیناً*** شَفاعَهَ جَدَّهِ یَومَ الحِسابِ
آیا آن امتی که حسین علیه السلام را کشتند امید به شفاعت جدش در روز قیامت دارند؟
یکی از آنها نقل می کند: با دیدن این منظره وحشت زده شدیم یکی از ما برخاست تا آن دست را بگیرد ولی آن ناپدید شد.
بار دیگر مشغول خوردن غذا شدیم باز دیدیم همان دست آشکار شد و این شعر را در صفحه دیوار نوشت :
فَلا وَاللهِ لَیسَ لَهُم شَفِیعً *وَ هُم یَومَ القِیامَهِ فِی العَذابِ
نه به خدا سوگند برای قاتلان حسین علیه السلام شفیعی نخواهد بود و کسی از آنها شفاعت نکند و آنها در روز قیامت در عذاب هستند.
باز همراهان ما برخاستند تا آن دست را بگیرند بار دیگر آن دست ناپدید شد آنها بازگشتند و به خوردن غذا مشغول گشتند باز دیدند همان دست ظاهر شد و این شعر را در صفحه دیوار نوشت:
وَ قَد قَتَلُوا الحُسَینَ بِحُکم جَورٍ* وَ خالَفَ حُکمُهُم حُکمَ الکِتابِ
انها حسین علیه السلام را از روی ظلم و ستم کشتند و بر خلاف حکم قرآن رفتار نمودند.
ناگزیر دشمنان از غذا دست کشیدند در این هنگام راهب مسیحی از میان دیر نگاه کرد دید از بالای سر مقدس حسین علیه السلام نوری به آسمان کشیده شده و نگهبانانی کنار آن سر هشتند راهب از آنان پرسید: از کجا آمده اید؟
آنها گفتند: از عراق پس از جنگ با حسین علیه السلام می آئیم.
و طبق روایت دیگر نگهبانان سر مقدس امام را روی نیزه بلند در یک جانب دیر راهب نهاده بودند (و به زمین نصب کرده بودند) وقتی که آخرهای شب شد راهب زمزمه ای مانند زمزمه رعد و تبسیح و ذکرالهی از آن سر شنید نگاه کرد دید از ناحیه آن سر تا پیشانی آسمان نوری کشیده شده است ناگاه دید دری از آسمان گشوده شد فرشتگان دسته دسته از آن در فرود می آمدند و می گفتند:
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَبا عَبدِاللهِ اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسُولِ اللهِ
راهب با دیدن این مناظر سخت وحشت زده شد و بی تابی نمود و به نگهبانان گفت: همراه شما چه کسی است؟
آنها گفتند: سر یک نفر خارجی است که به سرزمین عراق آمد و خروج کرد و عبیدالله بن زیاد او را کشت.
راهب گفت: اسم او چیست؟
گفتند: حسین بن علی علیه السلام نام دارد.
راهب گفت: حسین پسر فاطمه دختر پیامبرتان؟
گفتند: آری
راهب گفت: وای بر شما سوگند به خدا اگر عیسی بن مریم دارای پسر بود ما آن را با حدقه چشم های خود نگه می داشتیم ولی شما پسر دختر پیامبرتان را می کشید سپس گفت: من حاجت و تقاضائی از شما دارم.
آنها گفتند: آن تقاضا چیست؟
راهب گفت: در نزد من ده هزار دینار پول هست که از پدرانم به ارث برده ام آن را از من بگیرید و این سر مقدس را تا هنگامی که از اینجا کوچ می کنید به من بسپارید و هنگام کوچ به شما تحویل می دهم. آنها به رئیس خود گفتند رئیس موافقت کرد آنها از راهب آن پول را گرفتند و سر مطهر را تحویل او دادند.
راهب آن سر را گرفت و نشست و پاکیزه کرد و با عطریات خوشبو نمود سپس آن را در پارچه حریری نهاد و بر دامنش گذارد و همچنان تا صبح گریه و نوحه می کرد.
تا اینکه نگهبانان سر را از او مطالبه کردند او خطاب به سر گفت: ای سر! سوگند به خدا من اکنون غیر خودم را نمی توانم حفظ کنم در محضر جدت محمد صلی الله علیه و آله گواه باش که من گواهی می دهم که معبودی جز خدای یکتا نیست و محمد صلی الله علیه و آله بنده و رسول خدا است در پیشگاه تو قبول اسلام کردم و من غلام تو هستم.
سپس راهب به آنها گفت: به رئیس خود بگویید اینجا بیاید تا من دو کلمه با او حرف دارم به او بگویم.
آنها به رئیس خود گفتند او به حضور راهب آمد راهب به او سفارش کرد که این سر مقدس را از صندوق بیرون نیاورد تا بی احترامی به آن نشود ولی او نصیحت عابد را گوش نکرد.(1)
.
1- اقتباس از معالی السبطین ج2 ص 125 تا 127
.
نظر دهید