در مدح حضرت علی (ع)
….
موقّر مراغه ای
….
من نه آنم که توانم ز تو تعریف کنم
من که باشم که ز اوصاف تو توصیف کنم
باید اوّل به نوشتن ز تو دریا باشم
عین و شین قافِ کمالات تو تصریف کنم
یا علی وصف تو اندک چه کنم ، میخوانم
نیست در وسع من این کار و خودم ، میدانم
منِ ناقابل و درمانده علی الله و ؛ وکیل
توسنِ طبع به مدحِ تو شها می رانم
از دم و بازدمت دم همه دم می لرزد
پیش پای تو ذلیلانه کرم می لرزد
هر که بنوشت زتو جانِ عدم می لرزد
بین دستان نویسنده قلم می لرزد
خود بگو اینهمه اما و اگر را چه کنم
اینهمه آیه ی قرآن و خبر را چه کنم
تو خدا نیستی و بنده عبدی و قبول
«هَا عَلیٌ بَشَر کَیفَ بَشَر» را چه کنم
علت شور منو شوق منو مستی ، تو
معنی حَیَّ عَلَی خیرِ العَمَل هستی ، تو
تو همانی که یداللهی و باب اللهی
گر خدا را بودش دست همان دستی ، تو
تو علی هستی و اعلا و جلالت داری
معدن اصل و نجابت که اصالت داری
شان والای تو در حوصله ی نادان نیست
تو به جبریل امین نیز امامت داری
چه لزومی که به والایی تو استدلال
واژه در وصف تو باشد همه در استیصال
تو همانی که عدالت به وجودت نازد
ایمن از دست تو بودست فقط بیت المال
روز میلاد تو در مکه چه غوغایی شد
عشق خود مست رخت گشته وهر جایی شد
از قدوم تو خود کعبه فرو ریخت و بعد
بت شکستن چو مصوّب شده اجرایی شد
نیست ممکن که به وصلت برسد پنداری
داری از لطف و کرم ای شه من درباری
در رکوع ، سجده ، قیام و صلوات و تشهد
تو همان ابر بهاری که کَرَم میباری
پدر خاکی و هم زینت نه افلاکی
فهمت آسان نَبُوَد لازم استدراکی
کهکشانی شود و عرش معلا ؛ برسد
که به دامان تو گر دست خس و خاشاکی
نه فقط درس شجاعت تو به عالم دادی
درس ایمان و مودت تو به آدم دادی
مست و مدهوش زعطرش همه اهل ملکوت
شب معراج تو سیبی که به خاتم دادی
در شب ظلمت هر بنده شها خورشیدی
نور علی نوری و بر ظلمت دل تابیدی
بسکه شیرانه به سینه جگر ی داری تو
رختخواب نبی آنشب تو فقط خوابیدی
نیست جز دست خداوند به پشتت مددی
روی خاک است از آن صورت هر عبدُوَدی
ای شجاعی که شجاعت ز تو تعلیم گرفت
تو بهین جلوه ی اسمای خدای صمدی
پدرم درس محبت به تو آموخت مرا
ز طفولیّتم ای شاه ؛ شناساند ترا
گفت فرزند علی تاج سرِ بوالبشر است
جز علی آل علی نیست کسی خیرِ وَرا
من از آنروز غلام دَرِ دربار شدم
نوکرِ آلِ علی شهره ی بازار شدم
یا حسین گفتم و و در زیر عَلَم بودم من
زان کمر بسته و مجنون علمدار شدم
من گرفتار تو هستم به خدا مجنونم
شاعر شرح پریشانی ام و دلخونم
شب قدری که مرا تازه براتم دادی
همه ی عمر از ان لطف تو من ممنونم
من «موقر» لقبم از تو صفا میخواهم
سوز در شعر و مراثیّ و نوا میخواهم
صله ، ای شه نه ریالی نه طلا میخواهم
تذکره ، صحن نجف ، کرببلا میخواهم
#حیدریه_مدح #حیدریه_مدح
#من_نه_آنم_که_توانم_ز_تو_تعریف_کنم
#موقر_مراغه_ای #موقر #مراغه
#فارسی
نظر دهید