در بیان واقعه دیر راهب
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
مرحوم میرزا یحیی مدرس اصفهانی
.
چون عیال الله را بردند سوی شهر شام
راهبی بود اندر آن ره گوشه گیر از خاص و عام
شوق زنار و صلیبش کرده گم ز اسلام نام
در سکو بادیر و عیسی و ار در دار السلام
رونق دین مسیحا گشته از ناقوس او
رفته بر بام ثریا بانگ یا قدوس او
.
.
جاز محراب عبادت در کلیسا ساخته
قبله اقبال همت خاج ترسا ساخته
مهر سد اقنوم را قانون دیاسا ساخته
اعتزال آئین خود قسیس آسا ساخته
روزی از بیرون دیر خویش غوغائی شنید
بینوائی نینوائی از دم نائی شنید
.
.
آمد و برنیزه تابان سری چون ماه دید
جلوه یزدان فراز مد بسم الله دید
بر سردار یهودان عیسوی خرگاه دید
روح عیسی را بدار فرقه گمراه دید
دید در چرخ چهارم عیسی اندر ماتم است
بر مسیحائی که زهرای بتولش مریم است
.
.
بر فراز خشگ چوبی نور نخل طور دید
از زمین سوی سما تابان خدائی نور دید
رهنمای موسئی اندر شب دیجور دید
طور و موسا را بمعنی ناظر و منظور دید
گشته از نور جمالش ظاهر انوار اله
هم مؤثر هم اثر هم سر هم اسرار اله
.
.
حشمتی تابنده اندر انفس و آفاق داشت
جلوه پاینده از مخلوق و از خلاق داشت
ثم وجه الله را فرخ رخش مصداق داشت
کوثر و تسنیم را شیرین لبش میثاق داشت
ظاهر از فرخ جمالش قل هو الله احد
ذات پاکش صورت و معنای الله الصمد
.
.
از زنان بر سر زنان گردش چه مه را هاله ای
هاله آئینه سان تار از غبار ناله ای
ناله همچون فروزان شعله جواله ای
شعله جواله چون دغ دل بر لاله ای
لاله را از داغ ماتم داغشان دل سوخته
سوختن پروانه را بر گرد شمع آموخته
.
.
آفتابی چند تابان بر فراز چوب نی
اختری چند آمده هر آفتابی را ز پی
جملگی همچون بنات النعش برگرد جدی
آن یکی را با اخا ذکر آن دگر را یا بنی
کرده نور رویشان بر طارم اعلی صعود
بازو از زنجیر خسته صورت از سیلی کبود
.
.
لشگری جرار گرداگرد ایشان صف زده
گه بعشرت باده خورده گه بشادی دف زده
هشته چنگ عیش اندر چنگ و کف بر کف زده
زیب نی کنزی صدا احببت ان اعرف زده
بر فراز نی سری کز سیر هستی سیر بود
چارده ضربت بر او از خنجر و شمشیر بود
.
.
گفت با لشگر که این هنگامه بیگاه چیست
مقصد اصلی شما را آمدن زین راه چیست
از اسیران این صدای ناله جانگاه چیست
بر فراز نی فروزان نور وجه الله چیست
باز گوئید از کجا دارید آهنگ کجا
نام چه ننگ کجا صلح چه و جنک کجا
.
.
پاسخش گفتند پور سعد از ابن زیاد
برد لشکر کربلا و گشت کارش بر مراد
خارجی را کشت و تن آغشت در خون از عناد
بهر اموال و عیالش حکم اسر و نهب داد
با سر ببریده آن خارجی بی احترام
میبریم اینک اسیران را زکوفه سوی شام
.
.
گفت راهب مانده از بهرم ز میراث پدر
روح الله تعالی روحه یک بدره زر
سر دهید و زر ستانید آید این شب تا بسر
بهر آن سودا چه لشگر خواستند اذن از عمر
گفت این سودا سراسر مایه سود من است
سیم و زر از قتل آل الله مقصود من است
.
.
داد آن راهب بلشگر آن زر و آن سر گرفت
بارک الله بار دیگر زندگی از سر گرفت
بیریا دیرش ز عرش کبریا زیور گرفت
جلوه از خورشید خاور از مه انور گرفت
در جبین انورش از خاک و از خون رنگ دید
خسته پیشانی نورانی او از سنگ دید
.
.
گفت در میزان جاه ای همتر از وی خدا
سوی تو روی خدا و روی تو سوی خدا
کی کجا آغشته از خون خدا روی خدا
ظاهر از خون تو شد بوی خدا خوی خدا
چاک از بهر چه از شمشیر بیداد آمدی
از کدامین بوستان ایسرو آزاد آمدی
.
.
ای سر ببریده پر خون بحق پیکرت
آن لب خشکیده و پیشانی از خون ترت
بی جلا آئینه محتاج بر خاکسترت
بازگو حالت بحق جد و باب و مادرت
کیستی آیا گناهت چیست تقصیرت چه بود
اینهمه زخم از سنان و خنجر و تیرت چه بود
.
.
لب گشود آن سر که جد من رسول مصطفی است
رهنمای اولیا و پیشوای انبیا است
مادرم زهرا بود بابم علی مرتضی است
من حسین تشنه کام و مقتلم در کربلا است
بر لب آب فراتم غرق شد فلک حیات
تشنه کام و بود مهر مادرم آب فرات
.
.
تشنه جان دادند اصحاب کبار اندر برم
کشته شد عباس و عبدالله و عون و جعفرم
پیش چشمم چاک شد فرق علی اکبرم
عاقبت شمر از قفا ببرید سر از پیکرم
تشنه بودم آنچه گفتم آب کس آبم نداد
آب جز از تیر بر انصار و اصحابم نداد
.
.
ساربان بیحیا بنمود دست من جدا
پیکرم در زیر سم اسب کین شد توتیا
شد سرم بر نیزه و تن ماند اندر کربلا
گاه در تنور و گاهم بر فراز نیزه جا
در تحیر بود راهب مانده در این گفتگو
ناگهان از آسمان بشنید بانگر طرقوا
.
.
کادم و نوح وخلیل الله و عیسی آمدند
احمد و حیدر ز جنت سوی دنیا آمدند
ساره هاجر مریم وحوا و زهرا آمدند
بافغان و اذبیحا وا شهیدا آمدند
کی ذبیح الله چرا از کعبه در دیر آمدی
از چه در دیر نصاری از پی سیر آمدی
.
.
گفت آنسر با خدا این عهد و پیمان من است
روی نیزه خوردن سنگ جفا آن من است
بام قصر آویختن حق من و شان من است
از پی چوب یزید این در دندان من است
از خدا قسمت مزید اجر بادت ای رسول
بر شفاعت من شهادت از ازل کردم قبول
.
.
با من از عهد ازل این مدعا همدوش شد
دست من با شاهد مقصود در آغوش شد
چون بیان ماجری کرد از سخن خاموش شد
همچو «یحیی» راهب از این ماجرا مدهوش شد
چون شفاعت خواست فرمودند شرط اسلام تو است
چون مسلمان گشت گفتندش که نیک انجام تو است
.
.
تو مسلمان شست آنسر را چه با مشگ و گلاب
رفت از مژگان غبار و برفشاند از دیده آب
صبح بر آنقوم رو کرد آنسرو کرد این خطاب
کی گروه آزردن این سر بود دور از صواب
ای سپاه بیمروت ای گروه بی تمیز
نزدتان خوار است و در نزد خدا باشد عزیز
.
.
#چون_عیال_الله_را_بردند_سوی_شهر_شام
#فارسی
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
نظر دهید