زبدةالاشعار

چون معاویه مُحیل بت پرست #حسینیه_سعدی_زمان

مقدمه قیام پیشوای راد مردان عالم حضرت حسین ابن علی علیهما السّلام
✔️ از مرگ معاویه ملعون تا عصر تاسوعا
از #نجوم_درخشان2 – ص 100 الی ص 250 – بیش از 1270 بیت
.

.
مرحوم سعدی زمان
.
چون معاویه مُحیل بت پرست
رخت از این عالم فانی ببست
.
رفت آن نا پاک بر سوی سقر
شد قرین با پیشوای خود عمر
.
جای او بنشست فرزندش یزید
زد چو دوزخ نعره یِ هل من یزید
.
کی شود جبران خدایا این شکست
رهبر اسلام دیوی سگ پرست
.
آنکه بودی روز و شب مست شراب
گشت بر اسلامیان مالک رقاب
.
با محارم آنکه میکردی زنا
ایعجب بر مسلمین شد پیشوا
.
هند بد کردار بودی خواهرش
کار او فحشاء نظیر مادرش
.
هر زمان یاد اُرینب داشتی
خواهر خود را همو پنداشتی
.
از حلال آنکو ندانستی حرام
خواند خود را بر مسلمانان امام
.
بهر بیعت آن ستمکار ظلوم
نامه ها بنوشت بر هر مرز و بوم
.
تا شود آگاه یکسر مسلمین
کاین منم امروز امیرالمؤمنین
.
✔️ نامه یزید به والی مدینه
.
ویژه مکتوبی فرستاد آن پلید
پیش پور عقبه یعنی بر ولید
.
کز همه مردم به من بیعت بگیر
خاصّه از سه مرد نامی و دلیر(1)
.
اوّل عبدالّه فرزند عمر
دوّم از ابن زبیر نامور
.
سوّمی کان از همه لازم تر است
زادۀ زهرا و پور حیدر است
.
کوکب اقبال من گردد جلی
گر کند بیعت حسین بن علی
.
باش آگه عمدۀ آمال من
زادۀ زهرا بود از آن سه تن
.
سر بپیچد ار نماید امتناع
تو مطیعی، من ترا میر و مطاع
.
سر بگیرش از تن ای پیمان درست
در فراز نیزه سوی من فرست
.
روز بیست و ششم ماه رجب
سال شصت از هجرت میر عرب
.
✔️ مقدمه مجلس ولید
.
نامه شد تسلیم بر دست ولید
شد ولید آگه ز دستور یزید
.
دل از این دستور شد در تاب و تب
کرد مروان را به پیش خود طلب
.
بود مروان بیحیاتر از یزید
کرد اجابت حکم احضار از ولید
.
داد پور عُقبه بر مروان خبر
خواست در این باره اظهار نظر
.
گفت مروان هر سه را احضار کن
ماجرا را بهرشان اخطار کن
.
خواند استاندار یثرب مختصر
پور عثمانرا که نامش بود عُمر
.
برد نام از آن سه نامی در پیام
گفت از من سوی آنان بر پیام
.
هست بر دیدارشان دل ناصبور
هر سه تن یابند پیش من حضور
.
آن برید آمد بمسجد با شتاب
دید در مسجد سلیل بو تراب
.
با دو عبداله گرم صحبتند
در میان کثرت اندر وحدتند
.
گفت بر آنان پس از عرض سلام
از ولید آورده ام اینک پیام
.
نیست وقت جلسه و گفت و شنید
امر بر احضارتان دارد ولید
.
کرد ابلاغ آن پیام و بازگشت
آندو عبداله هم آواز گشت
.
بر حسین بن علی کردند رو
چیست در این تنگنا این گفتگو؟
.
داد پاسخ سرور جنّ و بشر
بر گمانم رفته طاغی بر سقر
.
کرده ما را، زان سبب دعوت ولید
تا بگیرد بیعت از بهر یزید
.
گفت عبداله فرزند عمر
من شوم در خانۀ خود مستتر
.
میکنم بر خویش مسکن خانه را
بر همه بندم درِ کاشانه را
.
گفت عبدالّه فرزند زبیر
من نمی بینم در این احضار خیر
.
لایق بیعت کجا باشد یزید؟
کی شوم بر همچو او عَبدِ عَبید؟
.
آندو استفسار کردند از امام
چیست رأی حضرتت در این مقام
.
تو قبول امر دعوت میکنی؟
بر یزید شوم بیعت میکنی؟
.
داد پاسخ آن سلحشور سعید
میروم اکنون ملاقات ولید
.
این بگفت و پاشد آن میر جهان
فرد و تنها آمد اندر خانمان
.
✔️ امام حسین (ع) عزم #مجلس_ولید را دارد
.
کعبۀ رویش عوالم را مطاف
خواند بر محضر همه آلِ مناف
.
طبق دستور امام انس و جان
شد مسلّح سی نفر از یاوران
.
جمع گردیدند دور آنجناب
چون مه و انجم بدور آفتاب
.
گفت آن آئینۀ حیّ مجید
بایدم رفتن بدیدار ولید
.
تا ببینم چیست اصل ماجرا
همرهم باشید تا باب سرا
.
بشنوید از من گر آواز بلند
بگسلید از خود چو شیران قید و بند
.
جملگی در کف حسام شعله ریز
اندرون آئید باهم تند و تیز
.
✔️ #مجلس_ولید
.
آمد آن محبوب خلاق مجید
با چنین وضعی بدربار ولید
.
حجّتِ یکتای خلاق مجید
دید خلوت کرده با مروان، ولید
.
بعد از اکرام و تحیات و سلام
بر نشست آن پورِ اَو ادنی مقام
.
نامه را دادند کرد آنشه نگاه
لفظ استرجاع بر لب راند شاه
.
مقصد از احضار آنشه شد بیان
بحث بیعت گشت مطرح در میان
.
گفت آن بحر شهامت را نهنگ
باشد این مطلب مهمّ و وقت تنگ
.
کی توان کردن باین مطلب قیام
محرمانه بی حضور خاصّ و عام
.
ظنّ من این است کاندر این خفا
بهر بیعت تو نمیباشی رضا
.
باید امشب بگذرد فردا شود
بین مردم مجلس شورا شود
.
اهل یثرب هر که را داند صلاح
وانکه بر مردم نمایاند فلاح
.
متّفق گشته بدو …
ــــــــــــ
(1)تاریخ طبری و ابن نما و ارشاد مفید و لهوف سیدابن طاووس
.
.

.
متّفق گشته بدو بیعت کنند
پیش بُرد کار را همّت کنند
.
این بگفت و شد بلند آن ارجمند
گشت در آندم ولید از جا بلند
.
گفت کای بر اهل یثرب افتخار
رو سلامت در امان کردگار
.
شد بلند از جای مروان پلید
بیحیائی کرده گفتا یا ولید
.
گر رود ز اینجا برون این حق پرست
دیگر این فرصت ترا نآید بدست
.
امر کن بیعت کند این ممتحن
یا جدا سازم سرش را از بدن
.
دید گستاخی ز مروان تا امام
با حقارت مادرش را برد نام
.
گفت کای فرزند زرقاء شو خموش
پردۀ باطل بروی حق مپوش
.
نه توئی قادر بقتل من نه او
آگهم از قتل خود من مو بمو
.
گر چه با ظلم و جنایت زیستی
قاتل پور علی تو نیستی
.
ای شده رسوای در هر انجمن
نیست تقدیر اینکه ریزی خون من
.
می نه بینم جز سعادت در ممات
با ستمکاران رذالت در حیات
.
کی کند تأئید کفر ایمان من
دور از ذلّت بود دامان من
.
مثل من بیعت کند کی با یزید؟
این لود بر ضدّ قرآن مجید
.
گفته حق عزّت از آن مومن است (1)
کی کنم قدر بلند خویش پست؟
.
جدّ من باشد رسول کاینات
من بذلّت تن دهم هیهات و هات
.
داده سر از قید ذلّت میرهم
کی بفاسق دست بیعت میدهم؟
.
گر یزید بیحیا باشد امام
خواند بر اسلام باید اَلسَّلام
.
بربنوحرب احمد ، آن میر انام
کرده است امر خلافت را حرام
.
کی خلیفه میشود نرّاد و مست؟
پیشوائی را نزیبد سگ پرست
.
میخورد خمر، آن زنازاده علن
میدهد تغییر شرع جدّ من
.
یا بنای کفر ویران میکنم
یا در این ره خویش قربان میکنم
.
بایدم بر ضدّ وی خونین قیام
کاخ آمالش کنم ویران تمام
.
شد بلند از خانه تا گفت و شنید
آل هاشم صوت آنشه را شنید
.
صوت جانبازی بهم آمیختند
تیغ در کف توی مجلس ریختند
.
با دو صد تجلیل و تعظیم و شئون
شاه را کردند از مجلس برون
.
مانده بودند این دلیران در کجا؟
روز عاشورا بدشت کربلا
.
✔️ گریز به کربلا
✔️ اتمام حجت امام علیه السلام
.
بود تنها شهریار دین پناه
گرد او بگرفته از هر سو سپاه
.
فرد و تنها در میان مشرکین
در لب خشگیده اش هل من معین
.
درد دلها داشت دلداری نبود
کس مهیّا از پی یاری نبود
.
باز میگفت آن امام تشنه کام
با لب خشگ و دلی پر ازضرام
.
کرده اغوا، ای گروه کج روش
مر شما را مفتیِ کافر منش
.
من حلالی را مگر کردم حرام
کاینچنین کردید بر قتلم قیام
.
یا حرامی را بدین کردم حلال؟
خون من ریزید ای قوم ضلال
.
من امامم عالم احکام دین
یادگارم من ز ختم المرسلین
.
آنکه در شام از خلافت دم زَنَد
عنکبوت آسا بخود تاری تَنَد
.
شارب الخمر است و سگباز و دغل
چون خر لنگی است پای اندر وَهَل (2)
.
اینچنین دادند آن لشگر جواب
میکشیمت ما، به بغض بوتراب
.
دید بر آن لشگر صاحب لجاج
نیست سود از گفتگو و احتجاج
.
همچو بابش آن ز حیدر یادگار
برد دست قهر سوی ذوالفقار
.
خویش را بر لشگر اشرار زد
آتش اندر خرمن کفّار زد
.
گشت در آن عرصه گاه کار زار
فوق ایدیهم یدالله اشکار
.
میزدی مهمیز گه بر مرتجز
گاه میخواند آن شه عطشان رجز
.
✔️ رجز امام حسین (ع)
.
کای جماعت من خدا را حجّتم
آفرینش را در اوّل علّتم
.
من گلی از گلشن پیغمبرم
راد مردان جهانرا رهبرم
.
من حسینم نور چشم فاطمه
اِنَّ فی بُغضی لنار حاتمه
.
نیست از پیغمبر والاتبار
اندر این عالم بجز من یادگار
.
والدین من بود شمس و قمر
من میانشان همچو اختر جلوه گر
.
والدم دُرّ است و امّ من ذهب
من چو نقره زان دو گوهر منتخب
.
بگذریم از جنگ سلطان انام
باز گردانیم بر یثرب کلام
.
✔️ ادامه مجلس ولید
.
با بنی هاشم امام انس و جان
گشت از مجلس سوی منزل روان
.
در همان شب با دلی پر از کدر
کرد بر مکّه سفر ابن عمر
.
چون تقلّا داشت در بیعت ولید
صبحگاهان کرد اعزامِ برید
.
بهر دیداری و عرض …
ــــــــــــ
(1) سورۀ 63 آیۀ 8
(2)وَهَل=گِل
.
.

.
بهر دیداری و عرض صبح خیر
گفت آید پیش من ابن زبیر
.
پیک رفته باز آورد این خبر
که شبانه بسته او بار سفر
.
داد فرمان آن لعین بردبار
گشت حاضر عده ای فرمان گذار
.
تا گرفتارش کند با غدر و فن
کرد دنبالش روان هشتاد تن
.
راه او بیراهه بود و کوه و دشت
دست خالی لشگر دون بازگشت
.
شد سحرالقصّه آن تاریک شب
گشت روز #بیست_و_هفتم از #رجب
.
شد برون از خانه شاه تاجدار
دید مروان شاه را در رهگذار
.
اینچنین گفت آن ستمکار جهول
یاحسین این پند از من کن قبول
.
گر ترا تکلیف بیعت میکنم
من به تو دارم نصیحت میکنم
.
گر نسازی حرفهای من قبول
ترسمی نادم شوی یابن الرّسول
.
زین نمط مروان سخنهائی براند
سبط طاها باز استرجاع خواند
.
گفت از اسلام رونق رخت بست
دعوی دین میکند زانی و مست
.
در جهان گر رخ دهد این سانحه
خواند بر اسلام باید فاتحه
.
مرد عیّاشی است کار او قمار
با خلافت آن ستمگر را چکار؟
.
شد از این گفتار مروان خشمناک
یک جسارت کرد بر آن میر پاک
.
از رسول حق نکرده شرم و عار
گفت حرفی بر شه والاتبار
.
ابن طاوس ارچه گفته در لهوف
شرمم آید باز گویم آن حروف
.
آنچه بنوشته است آن استاد راد
گر بگویم من زبانم لال باد
.
آنکه اوهیهات مِنَّاالذِّلَه گفت
در شگفتم آن سخن را چون شنفت
.
✔️ وداع امام حسین (س) با قبر رسول الله (ص)
✔️ مقدمه #خروج_مدینه
.
با دل پر آتش و تفتیده آه
برد بر قبر رسول الله پناه
.
غرق در بحر غم و آلام شد
روز بر آخر رسید و شام شد
.
نزد قبر جدّ خود خیرالوری
کرد آنسرور فرایض را ادا
.
خویش را چسباند بر قبر رسول
اشگریزان گفت فرزند بتول
.
بعد تو امّت گرفتندم حقیر
همچو مرغی در قفس هستم اسیر
.
ناید از من بر ستمگر بندگی
سیرم از اهل زمان و زندگی
.
درد دل گفت و برخسار اشگ ریخت
پنجۀ غم تار آرامش گسیخت
.
خسته شد از گریه آن والاتبار
شد بخواب آن نرگس مست و خمار
.
دید در خواب آن امام نشأتین
مصطفی گوید حبیبی یا حسین
.
هان ز یثرب دور شو ای مقتدا
خواسته مقتول بیند حق ترا
.
گفت یا جدّا دلم گشته ملول
نک مرا بر همجواری کن قبول
.
جای ده در مرقد خود بر پسر
پیشگاه مادرم زهرا ببر
.
گفت پیغمبر مشو زار و نژند
مر ترا باشد مقامی بس بلند
.
کی شوی نائل بر آن عالی مقام
گر نریزد خون تو قوم ظلام
.
اهل خود همراه کن در این مسیر
خواسته حق بیند آنانرا اسیر
.
ناگهان بگشود چشم از خواب ناز
نزد قبر مام شد با سوز و ساز
.
✔️ وداع امام حسین (ع) با مادر
.
رو بقبر مادر خود بر نهاد
طاقت و صبر دلش بر باد داد
.
گفت کای مادر سر از قبرت برآر
کن من مظلوم را زیب کنار
.
من حسینم جان مادر بینوا
میشوم از قبر تو جبراً جدا
.
از سر کویت پرشان میروم
تا کنم جان بذل جانان میروم
.
خوانده مهمانم خداوند مجید
میروم تا تشنه سازندم شهید
.
میروم با پای تا دشت بلا
با سرم تا شام در نوک جدا
.
بازدیدی هست هر دیدار را
بازدیدم کن شب قتل و عزا
.
در شب شام غریبانم بیا
بر تسلّای یتیمانم بیا
.
در میان خون بپرس احوال من
زودتر باز آی از جُمّال من
.
جسم من بگذار ماند بیکفن
یک سری ز آنجا بشهر کوفه زن
.
گر نباشد زحمت ای خیرالنّساء
بهر دیدم خانۀ خولی بیا
.
ریخت اشگ از دیده بر دامن فرو
کرد از دل گرد غم را شست و شو
.
✔️ وداع امام حسین (ع) با مزار برادرش امام حسن (ع)
.
زان سپس قبر برادر یاد کرد
بر سر خاکش فغان و داد کرد
.
گفت با حال پریش آن ممتحن
سر ز خاک تیره بردار ای حسن
.
خیز و حالم را ببین و ناله کن
آه دل را شعله ای جوّاله کن
.
رفتی و گشتی خلاص از اتبلا
بیتو من ماندم غریب و بینوا
.
تو مکان کن نزد قبر مادرم
من روم با زینب غم پرورم
.
تو بمان اندر کنار جدّ خود
شرح کن بر او غم بیحدّ خود
.
مقصد من قرب حیّ لایری است
روی در کعبه مقامم کربلاست
.
کربلا را میکنم کوه منا
میدهم هفتاد و دو تشنه فدا
.
شد بلند از قبر پاک مجتبی
گشت آنشه عازم دولت سرا
.
کس فرستاد …
.
.

✔️ گفتگوی امام با اهل بیت خود
.
کس فرستاد آل هاشم را بخواند
گفت ماندن را دگر جائی نماند
.
من روم باید بدشت کربلا
با من آید هرکه میخواهد بلا
.
دشمنم تکلیف بیعت میکند
کی قبول آزاده ذلّت میکند
.
من دیار کربلا را عاشقم
اندر آن وادی بلا را عاشقم
.
شد محمّد از رحیلش با خبر(1)
آمد آن پور علی با چشم تر
.
گفت کای جان برادر با حسین
میوۀ قلب پیمبر یا حسین
.
ای ز تو بود همه از خوب و زشت
سیّد جمله جوانان بهشت
.
ای عزیز فاطمه سلطان دین
حجّت حق بر سموات و زمین
.
باد جسم و جان من بر تو فدا
در دل شب میروی آخر کجا؟
.
شاه فرمود ای محمّد لاجرم
بایدم رفتن ازل سوی حرم
.
بعد از آن دیگر چه افتاد اتّفاق
شایدم رفتن از آنجا تا عراق
.
در فشارم داده اهل کین قرار
از وطن باید روم بی اختیار
.
داد پاسخ زادۀ حیدر چنین
کای وجودت حافظ قرآن و دین
.
رو به مکّه ای امام نیکنام
مأمن است از هر بدی بیت الحرام
.
اهل آنجا با دیانت مردمند
از تو استقبال شایان گر کنند
.
مدّتی در مأمن عالم بمان
نامه بر اطراف و اکنافش رسان
.
تا بگردد جمع دورت خاص و عام
پس علیه دشمنان میکن قیام
.
ور ترا یاور نباشد چون وطن
رو، ز مکّه بر یمامه یا یمن
.
اهل آنجا پیروت باشد تمام
نیست چون دانند غیر از تو امام
.
ور از آنها هم شوی مأیوس هان
مدتی اندر بیابانها بمان
.
صبر کن در زندگانی بر حرج
چون بود الصّبر مِفتاح الفرج
.
جان فدایت ای خدیو نُه رواق
عزم بر گردان ز رفتن بر عراق
.
داد پاسخ با فغان و ناله شاه
من ز هر سوراخ جویم گر پناه
.
میکنندم تیغ و پیکانرا هدف
خون من ریزند قوم ناخلف
.
کرده چون امر مشیت اقتضاء
من شوم باید، ذبیحاً من قفا
.
تو بمان در جای من اندر وطن
در مدینه باش چشم و گوش من
.
هر قضائی اتفاق افتد اخا
کن به من مرقوم از راه وفا
.
بعد از آن شاهنشه حل و حرم
یک وصیّت نامه_کرد از خود رقم
.
کرد مختوم آن غم افزا چامه را
داد بر دست بردار نامه را
.
✔️ 28 رجب
.
بیست و هشتم بود از ماه رجب
ماه در تحت الّشعاع و تیره شب
.
پرچم آزادگی افراشته
عترت و اصحاب خود برداشته
.
بست سلطان حرم بار سفر
شد شبانه سوی کعبه رهسپر
.
در شب تاریک و دل از درد نفت
قبله ای اصلی بسوی کعبه رفت
.
از ره عادی شه روشن ضمیر
رفت و اصحابش_بگفتا کای امیر
.
راه را بیراهه کن این است خیر
آنچنان رو که برفت ابن الزّییر
.
گفت جاری امر و تقدیر خداست
راه من باشد همیشه راه راست
.
شاه رفتی و ز پی اش دلدادگان
از جهان وارستگان_ آزادگان
.
راه پیما شاه افلاک و سمک
بین راه آمد صفوفی از ملک
.
تیغ و نیزه در کف و ابلق سوار
عرض کردند ای خدیو تاجدار
.
ما همانهائیم کاندر جنگ بدر
در بر جدّت نشان دادیم قدر
.
خدمتش کرده شدیمش جان نثار
فتح کردیم و عدو شد تار مار
.
آمدیم اینک ایا میر هدا
جان بکف از بهر یاری شما
.
ده اجارت دشمنانت را تمام
محو سازیم ای شه والا مقام
.
هر چه ایشانرا تمنّا بر فزود
از اجازت شاه خودداری نمود
.
آمدند آنگه صفوف جنیان
عده ای بی حدّ و حصر از شیعیان
.
عرض کردند ای امام ماسوا
(سرّ الرّحمن عَلَی العَرش استوی)
.
ما حضورت بهر یاری آمدیم
و ز پی ایثار ثاری آمدیم
.
اذن ده ای سرّ کون آب و خاک
دشمنانت را کنیم الان هلاک
.
شاه گفتا نیستم محتاجتان
رهسپر باشید بر منهاجتان
.
دست قهر از آستین آرم اگر
میکنم فانی همه جنّ و بشر
.
خواهم ار روی زمین دریا کنم
دشمنانم غرق سر تا پا کنم
.
حیدرانه گر کشم من ذوالفقار
میکنم کون و مکان را تارمار
.
گیرم ار در دست خود شمشیر تیز
می نماند یکنفر ز اهل ستیز
.
حال بر گردید ای اهل ولا
وعده گاه ما زمین کربلا
.
این بگفت و سیر خود …
ــــــــــــــ
(1) محمد حنفیه
.
.
.

.
این بگفت و سیر خود از سر گرفت
راه بیت خالق داور گرفت
.
✔️ ورود امام بمکّه و رسیدن نامه های کوفیان
.
الغرض با عترت خیر الانام
شاه دین شد وارد بیت الحرام
.
مدتی ماند از برای امتحان
آن امان خلق در دار الامان
.
جمع شد مردم باطراف امام
دمبدم افزود عزّ و احترام
.
آمد از کوفه هزاران نامه ها
اندر آنها دعوت و برنامه ها
.
کای حسین ابن علی سلطان ما
ای بقربان تو مال و جان ما
.
آبها جاری و خرّم باغها
پر ریاحین و گلستان راغها
.
با چنین آب و هوای دلگشا
نیست ما را حیف میر و مقتدا
.
جای تو خالیست ای میر امم
وقت را فرصت شمار و مغتنم
.
هین بیا تا زینتظارت وارهیم(1)
هر کجا تو پا نهی_ما سر نهیم
.
هین بیا ای حجت حیّ مجید
تا براندازیم بنیان یزید
.
کاخ استبداد او برهم زنیم
با همایون نام تو پرچم زنیم
.
بیشتر از ده هزار آمد پیام
شاه ملزم شد بظاهر بر قیام
.
.
✔️ نامه امام (ع) به مردم کوفه
.
گرچه خود آگاه بود از سرنوشت
نامه سوی کوفیان اما نوشت
.
آنکه بر من باشد از قومم ثقه
شهرتی دارد به حُسن سابقه
.
ابن عمّم کاو بود مردی جلیل
شخص دینداری و فرزند عقیل
.
میفرستم پیش تان این مرد را
تا زداید از دلتان گرد را
.
بهر بیعت هر که خواهد داد دست
دست ابن عمّ من، دست من است
.
راست باشد گر همه گفتارتان
خوش بود با نائبم رفتارتان
.
او کند اعلام بر من ماجرا
آنگه آیم من خودم نزد شما
.
در کتابت تا دگر چیزی نماند
ابن عمّ خویش مسلم را بخواند
.
گفت کای رزم آزموده شیر گیر
رو بسمت کوفه و بیعت بگیر
.
گر وفا دارند در گفتارشان
ور موافق گفته را کردارشان
.
کن رقم بر من رموز کار و بار
تا شوم بر شهر کوفه رهسپار
.
کرد همراهش امام رهنما
قیس صیداوی و هم عمّاره را
.
همسفر کردش دگر آگاه را
عبد رحمن ابن عبدالله را
.
در حضور مسلم نیکو شعار
رهسپر گشتند هر سه نامدار
.
✔️ اعزام حضرت مسلم (ع) به کوفه
.
بود روز نیمۀ ماه صیام
گشت مسلم عازم از بیت الحرام
.
تا بر آنها شهر یثرب شد مقام
مسلم آمد روضه ای خیرالانام
.
از زیارت گشت فارغ باشتاب
رهنمائی را دو کس کرد انتخاب
.
شد برون از شهر با دو رهنما
کرد عزم شهر کوفه آن فتی
.
از قضا از جور چرخ کجمدار
در بیابانی مخوف و ریگ زار
.
راه را کردند گم در روز گرم
وه چه گرما زو زره چون موم نرم
.
آفتاب آتشین و قحط آب
برده از ایشان قرار و صبر و تاب
.
رهنمایان از عطش در روی خاک
هر دو گشتند آندر آن صحرا هلاک
.
ماند مسلم فرد و تنها و غریب
با هزاران زحمت و صبر شکیب
.
بر دهی خود را رسانده نیم جان
شد خلاص از تشنگی و سوز آن
.
نامه ای بر شاه بی لشگر نوشت
کرد آگاهش ز وضع سرنوشت
.
درج کرد از قلّت یارای خود
بعد از آن تقدیم استعفای خود
.
از ازل کار من آورده است بد
نرسمت شاها بدیها در رسد
.
نامه را با قاصدی کرد آنزمان
بر حضور حجّت باری روان
.
تا رسید آن نامۀ محنت فزا
محضر پاک امام ماسوا
.
شد غمین زین ماجرا سبط رسول
عرض استعفاء نشد اما قبول
.
شه نوشت اندر جوابش کاین مسیر
در ازل بگذشته از علم خیبر
.
بایدت رفتن بکوفه بی درنگ
گرچه آید بر سرت غم رنگ رنگ
.
مدفنت کوفه ز تقدیر خداست
مقتل من در زمین کربلاست
.
نامه آمد مسلم بی اقربا
شد مصمم بر اسیری و بلا
.
✔️مسلم وارد کوفه میشود
#مسلمیه
.
با هزاران کوشش و رنج و عذاب
شد بشهر کوفه وارد آنجناب
.
«پنجم شوّال» بود آن دل ملول
کرد در آن شهر اجلال نزول
.
منزل اندر خانۀ مختار کرد
روز را در چشم دشمن تار کرد
.
مسلم ابن عوسجه آن شیر نر
کوفیانرا کرد یکسر باخبر
.
بانگ شادی کرد بر افلاک اوج
آمدند اشرار کوفه فوج فوج
.
عابس آنگه شد ز جای خود بلند
گفت با صوت رسا کای ارجمند
.
نیست از من بر شما مکر و فریب
خواه اینها خصم باشد یا حبیب
.
من سخن گویم ز قلب خویشتن
از زبان کس نمی گویم سخن
.
عشق تانرا من …
ـــــــــــــــ
(1) هین= کلمۀ تأکید به معنی زودباش ، شتاب کن (فرهنگ فارسی معین)
.
.
.

.
عشق تانرا من بدل جا داده ام
سر در این سودا به یغما داده ام
.
گر بگوئیدم بیا فرمانبرم
ور بگوئیدم برو من میروم
.
می نه بینید از من اکراه و خلاف
گر دو صد شمشیر را گردم غلاف
.
بعد گفتا ای یلان شیر گیر
باشد این مسلم ز سوی شه سفیر
.
من فدا این چشم و روی ماه را
دیده چشمانش جمال شاه را
.
گر شمارا نیست در دل مکر و غدر
ور شما را نیست تلبیسی بصدر
.
نام خود را در جهان بالا برید
دست بیعت دست مسلم بسپرید
.
کرد تا ختم سخن ابن الشبیب
از میان جمع بر پا شد حبیب
.
گفت احسنت ای شجاع دین پژوه
حق دهد در هر دو دنیایت شکوه
.
تو سخن گفتی همانا از دلم
آنچه را تو قائلی من قائلم
.
در رکاب پاک پور بوتراب
خوشدلم ریشم بخون گردد خضاب
.
اهل مجلس بعد از این گفت و شنود
سر بر آوردند با طاعت فرود
.
ریخته اشگ از شعف شادی کنان
یک بیک کردند بیعت حاضران
.
دست بیعت داد خلقی بی شمار
گفته اند از بیست تا هیجده هزار
.
کار مسلم آنقدر بالا گرفت
کز دل اهل ستم یارا گرفت
.
حاکم کوفه که مردی بود پیر
نام او نعمان و بابایش بشیر
.
کرد در دارالعماره انزوا
دل ز بیم مسلمش در ابتلا
.
بسته درهای عمارت را تمام
مانده چندین کس بدورش از مهام
.
دور آن حاکم نماند از تیغ زن
از طرفداران بجز پنجاه تن
.
✔️ نامه نوشتن عمر سعد به یزید
.
خطۀ کوفه پر از غوغا شده
پیروان ظالمان رسوا شده
.
یکنفر از دوستداران یزید
کرد عنوان نامه ای بر آن پلید
.
نامه ای دیگر نوشته ابن سعد
داد بر پیکی روان شد همچو رعد
.
هر دو قاصد رهسپهر گشته بشام
روزِ پورِ هند را کردند شام
.
تا رسید آن نامه ها دست یزید
دید بنوشته در آنها دو پلید
.
ای امیر ای ز آل سفیان یادگار
جهد کن تا کار نگذشته ز کار
.
هرچه از دستت بر آید کن تلاش
آتش این فتنه را آبی بپاش
.
آمده مسلم عزیز نشأتین
اخذ بیعت میکند بهر حسین
.
هست در کوفه پدیدار انقلاب
گر نه جنبی کار تو گردد خراب
.
چون یزید آگه شد از این ماجرا
قیر گون گردید رنگش برملا
.
حاکم بصره عبیدالله بود
و آن دنی از حیله اش آگاه بود
.
نامه ای نوشت بر ابن زیاد
داد بر وی وعده ها آن بد نهاد
.
کای مرا فریاد رس در هر بلا
بر تو دادم بصره و هم کوفه را
.
حیله و تدبیرها در کار کن
انقلاب کوفه را بر کن ز بُن
.
تا رسید این نامه بر ابن زیاد
شد مصمّم فوراً آن کان عناد
.
✔️ ورود ابن زیاد به کوفه
.
با هزاران رنگ و نیرنگ و ریا
کرد قصد کوفه آن مرد دغا
.
کرد تعویض لباس آن بی حجاب
بست با تزویر بر صورت نقاب
.
بهر انجام مرام آن بی ادب
سود برد از ظلمت آن تیره شب
.
آن لعین پست و آن نیرنگ باز
وارد کوفه شد از راه حجاز
.
مردم کوفه ورا نشناختند
مرحبا گویان به پیشش تاختند
.
هر که میدیدش به تعظیم و درود
پور پیغمبر خطابش مینمود
.
این گمان کردند کآن نور جلیست
زادۀ زهرا حسین ابن علیست
.
دوستان کردند ادای احترام
با کمال شوق دادندش سلام
.
با چنین رنگ و دغل از بس شتافت
بر در دارالاماره راه یافت
.
گفت با صوت بلند و با عتاب
باز بگشا در_ایا مامور باب
.
صوت قهر آمیز او دربان شنید
گفت معذورم بفرما_ای سعید
.
طبق دستور این امیر محترم
وا نخواهد شد در _ ای میرامم
.
بانگ زد واکن مکن فریاد و داد
من امیر بصره ام ابن زیاد
.
باز شد در_رفت آن ملعون به تو
شد کنار آنمردم بی آبرو
.
هر یکی میراند باطرزی سخن
ز آن ستم کردار و نامرد زمن
.
وای برما کاین بود ابن زیاد
خرمنی هستی دهد از ما بباد
.
ما ز راه غدر کاری ساختیم
نقد جان در نرد بیعت باختیم
.
رشته بودیم آنچه ما او پنبه کرد
خار بار آورد ما کشتیم ورد
.
بود دلها با چنین افکار جفت
تا سحر آنشب عبیدالله نخفت
.
بود از نیرنگ چون آب گلش
نقشه هائی طرح کرد اندر دلش
.
گفت شیطانش هزاران آفرین
صبح کرد القصّه آن شوم لعین
.
با دو صد تشویش و خوف و اضطراب
رفت بر مسجد میان شیخ و شاب
.
تا فریضه کرد آن …
.
.
.
.
✔️ نیرنگ ابن زیاد
.
تا فریضه کرد آن ظالم ادا
رفت بر بالای منبر ابتدا
.
خواند خطبه رو به آل زیاد
کرد تعریف یزید بد نهاد
.
داد بر مردم بسی وعده وعید
کرد اغوا کوفیان را آن پلید
.
بعد گفت آن مرتد بی ننگ و نام
آید اینک لشگری از سوی شام
.
هر که با مسلم کند یک لحظه سر
هست مال و جان و عرضش در خطر
.
آنکه سازد نقض بیعت با یزید
تیره گون سازم بدو صبح سپید
.
رفت بر قصر خودش ابن زیاد
غلغله در شهر کوفه اوفتاد
.
نقض بیعت کرد آن قوم ظلام
فرد و تنها ماند مسلم تلخکام
.
از سرش آن فرقۀ غدّار رفت
لاجرم از خانۀ مختار رفت
.
آن سفیر شهریار ذیشئون
کرد اندر منزل هانی سکون
.
هانی ابن عروه از اشراف بود
چند روزی خدمت مسلم نمود
.
مخفیانه شیعیان می آمدند
بهر بیعت بس دل افکار و نژند
.
✔️ کارآگاه مخفی در جستجوی مسلم
.
خصم بود از جایگاهش بی خبر
مینمودی بس تلاش آن حیله گر
.
تا نشانی آرد از مسلم بدست
کرد مأمور عده ای دنیاپرست
.
داشت کارآگاه مخصوصی بنام
نام او معقل خودش نسل حرام
.
نزد هانی آمد آن کافر شِیَم
گفت من از شیعیان حیدرم
.
نزد مسلم بر مرا دارم پیام
پیش او آورده ام مال امام
.
خورد سوگند و یمین آن نانجیب
دست آخر داد هانی را فریب
.
هانی اش آورد با شوق زیاد
آن دغل بر دست مسلم بوسه داد
.
گریۀ تمساح سر داد آن دغا
چند روزی ماند از روی ریا
.
تا بدست آرد همه اسرار را
بیند احباب وفا کردار را
.
چند روزی زین قضایا درگذشت
سیل کین و بغض او از سر گذشت
.
با دوصد تزویر زان کاشانه رفت
بر حضور زادۀ مرجانه رفت
.
درد و غم رفت از دل ابن زیاد
آن ستمگر گشت بس خوشحال و شاد
.
گفت در مجلس به نیرنگ و ریا
نزد ما هانی نمی آید چرا؟
.
بعضی از اشراف گفتند ای امیر
او مریض است و ز جان گردیده سیر
.
گفت میدانم که حالش بهتر است
علت غیبت خیال دیگر است
.
او تمارض میکند فکرش خطاست
زین تمارض مقصدش تحقیر ماست
.
بود حاضر اندر این گفت و شنود
زادۀ حجاج بی شرم و عنود
.
پور اشعث هم برش بنشسته بود
کافرانرا آن دنی سردسته بود
.
بود با ایشان لعینی از لئام
همچو آنها مشرک و اسماء نام
.
گفت بر آنها عبید ابن زیاد
جز شما بر کس ندارم اعتماد
.
خواهم اینک از ره صلح و صفا
هانی ابن عروه را من از شما
.
آمدند آنها بصد تزویر و مکر
بعد صحبتهای زید و عمر و بکر
.
با دو صد نیرنگ و پیمان عجیب
آن سه تن دادند هانی را فریب
.
✔️ هانی در مجلس ابن زیاد
.
با هزاران حیله و اکراه و زور
یافت هانی اندر آن مجلس حضور
.
زادۀ مرجانۀ دور از ادب
رو به هانی کرد و گفتا ای عجب
.
وه چه خوش هانی معجل امدی
خود بپای خود به مقتل آمدی
.
بعد گفتا تا کنون بودی کجا؟
شرط خدمت را نیاوردی بجا؟
.
داده ای در خانه مسلم را مکان
تا بگیری بیعتش از کوفیان
.
اسلحه از بحر مسلم میخری
در قیامش تا کنی او را جری
.
گفت هانی ای امیر ذوالعلاء
من کجا و این سیاهت ها کجا؟
.
هرچه او در قول خود اصرار کرد
هانی روشن ضمیر انکار کرد
.
زد صدا با قهر و غیظ آن بیحیا
هان کجا هستی بیا معقل بیا
.
نام آن بی شرم و رو تا برده شد
ظاهر آن بیدین ز پشت پرده شد
.
هانی او را دیدو تدبیرش بکاست
گفت فهمیدم جراحت از کجاست
.
پور مرجانه به هانی کرد رو
گفت گر عذر دگر داری بگو
.
گفت هانی من نکردستم گناه
او به من آورده از دستت پناه
.
اذن ده بر مامضی جبران کنم
رفته از منزل برون الان کنم
.
گفت آن طغیانگر مجهول ذات
دست بر دارم ز تو هیهات و هات
.
کی پذیرم از تو هانی این سخن
تا نیاری میهمانت پیش من
.
گفت هانی من نیارم هیچگاه
بر من آورده است آن بیکس پناه
.
ابن مرجانه چو بشنید این سخن
گفت بر دارم سرت را از بدن
.
گفت هانی کی ترا این قدرت است
تیغ تا دارد بنو مُذحج بدست
.
از سرم موئی اگر سازی تو کم
منهدم سازند این کاخ ستم
.
یافت صحبت بین شان چون امتداد
با تحکم گفت فرزند زیاد
.
من ترا از دشمنان …
.
.
.
.
من ترا از دشمنان جانیم
ایعجب با تیغ میترسانیم
.
داشت چوبی آن جفا گستر بدست
آنقدر زد بینی هانی شکست
.
دست زد هانی به تیغ یکنفر
تا کشد کیفر از آن بیدادگر
.
صاحب شمشیر شد مانع از این
شد عبیدالله جانی خشمگین
.
گفت گیریدش چو عبد زر خرید
از میان مجلسش بیرون برید
.
هانی اندر خانه ای محبوس شد
وز حیات خویشتن مأیوس شد
.
منتشر در کوفه شد این ماجرا
زادۀ حجّاج مکاّر و دغا
.
آل مُذحج را بدورش جمع کرد
تا کند با پور مرجانه نبرد
.
قصر را محصور کردند آنزمان
خون هانی مطرح اندر آن میان
.
زادۀ مرجانه از این ماجرا
بر شریح بیحیا برد التجاء
.
گفت رو _ نک حال هانی را نگر
ده حیاتش را باقوامش خبر
.
آن جنایت پیشه آمد پشت بام
چیست گفتا ای جماعت این قیام
.
بر نشسته هانی روشن ضمیر
خرّم و خوشحال در پیش امیر
.
آل مُذحج چون شنیدند این پیام
تیغ ها کردند فوراً در نیام
.
با کمال شوق و شادی و شعف
هر یکی رفتند زانجا یکطرف
.
شد پراکنده جماعت سربسر
زین قضایا گشت مسلم با خبر

✔️ قیام مسلم
.
آن سفیر حکمران کاف و نون
زد قدم از منزل هانی برون
.
پیروان خویش را احضار کرد
ماجرا را بر همه اخطار کرد
.
در سرش از کوفیان چندین هزار
کمتر از زن هر یکی در کار زار
.
تا در دارالاماره تاختند
بعد از آن آغاز حیله ساختند
.
یک یک و ده ده شدند از صف بدر
ماند در اطراف او سیصد نفر
.
پور مرجانه محیل بد شعار
برد تهدیدات و تدبیری بکار
.
زان هیاهو و سپاه و کرّ و فرّ
ماند در اطراف مسلم سی نفر
.
با همان سی تن بهنگام غروب
رو بمسجد کرد با آه و کُروب
.
با جماعت خواند در مسجد نماز
گشت با حیّ احد سرگرم راز
.
تا نماز و راز و او پایان رسید
یکنفر در پشت سر دیگر ندید
.
شد برون از مسجد آن والاتبار
رفت سر گشته یمین و گه یسار
.
خود غریب و نابلد بیداد خواه
کس نمیباید نشان جوید ز راه
.
رفت قدری راه آن والا گهر
دید یکزن ایستاده نزد در
.
دیگر اندر کوچه ها دیّار نیست
کس برون از بار و از اغیار نیست
.
تکیه بر دیوار کرد آن بینوا
زیر لب گفت ا یخدای لایری
.
روی در دیوار و کس غمخوار نیست
راز داری بهتر از دیوار نیست
.
نیست در این شهر بر من دادخواه
دادخواهی کو برم یارب پناه
.
ای پناه بیکسان در مشکلات
ده ز روی لطف بر مسلم نجات
.
کو مدینه کو جلال و جاه من؟
کو حسینم شاه خاطر خواه من
.
کو ابوالفضل رشید جنگجو؟
کو علی اکبر جوان ماهرو
.
کوفیان با حیله دادندم فریب
یک جهان دشمن من تنها غریب
.
هر که اندر غربت و بی آشناست
بسترش خاک است و خشتش متکّاست
.
خاصّه نی امنیت جانی مرا
آن مریضم نیست درمانی مرا
.
شهر یثرب نیست یارب غربت است
مردم این شهر بی حیثیت است
.
کوفیان در حیله برتر از زنند
مرغ بال بسته را پر می کَنند
.
✔️ #طوعه
.
او در این افکار تلخ و جانگزا
کرد زن نجوی کنان او را صدا
.
یا رجل اینجا وقوفت بهر چیست
کاندر اینجا جز بلا و مرگ نیست
.
روی کن بر منزل و ماوای خویش
هان مشو سوی اجل با پای خویش
.
گفت آن از مشرب دل فیض یاب
روزه دارم تشنه کامم دلکباب
.
باشد آیا جرعه ای آبم دهی
ز آتش دوزخ بمحشر وارهی
.
زن برفت و بازگشت آبی بدست
داد بر آن شیر مرد حق پرست
.
آبرا نوشید آن بی خانمان
کاسه را بگرفت زن از آنجوان
.
رفت و ظرف آبرا بنهاد جای
بازگشت و دید مسلم را بپای
.
گفت خوردی آب اینک ای فتی
اندر اینجا باز ایستادی چرا؟
.
بر کشید آه جگر سوز از نهاد
لب فرو بست از سخن پاسخ نداد
.
باز گفت آنزن که این تاخیر چیست؟
اندر اینجا ایستادن خوب نیست
.
انقلاب از هر طراف پیداستی
می نه بینی شهر پر غوغاستی
.
رو بسوی خانه ات تک زینهار
اهلبیت خود رها کن ز انتظار
.
چیست آخر زین سکوت آمال تو
چشم بر راهند اهل و آل تو
.
نیستم راضی در اینجا ایستی
تو مگر مرد مسلمان نیستی
.
طوعه بر اصرار خود …
.
.
.
.
طوعه بر اصرار خود از بس فزود
با تاسف مسلم آنگه لب گشود
.
من ندارم اهل و خویش و اقربا
من روم آخر از اینجا بر کجا؟
.
نی در این شهرم کسی یارو حبیب
من غریبم من غریبم من غریب
.
من ندارم خانه و کاشانه ای
اندر این ویرانه شده ویرانه ای
.
من غریب و بیکس و بی یاورم
آخر ای مادر کجا رو آوردم
.
تا شنید آنزن ز مسلم این جواب
زد بسینه گفت با صد اضطراب
.
ای بقربانت مگر تو مسلمی؟
کاندرین بلده نداری مکرمی
.
نایب خاص امام من توئی؟
اینچنین سرگشته بی مأمن توئی
.
آمدستی از سوی سلطان من
ای بقربان تو مال و جان من
.
نک بیا این خونه بر تو مأمن است
جایگاهت مردم چشم من است
.
نائب خاص حسین ابن الرّسول
کرد در آن خانه اجلال نزول
.
در اطاقی کرد مسکن با ملال
غرق در بحر ملال آشفته حال
.
آنزن نیکو سرشت و خوش مرام
کرد آماده به پیش وی طعام
.
چون گلو بگرفته بودش از ملال
کرد از خوردن ابا آن خوش خصال
.
گشت فارغبال مشغول نماز
با خدای خویشتن سرگرم راز
.
✔️ جناب مسلم در معرض خطر
.
داشت آن نیکو سیر زن یک پسر
دشمن آلِ علی و بد گهر
.
میکشیدی مام بر در انتظار
ناگه آمد آن لعین بد شعار
.
وارد منزل شدند آنها بناز
مسلم اندر خانه سرگرم نماز
.
مادرش را دید آن مست نفاق
بس تردد میکند بر یک اطاق
.
گفت مادرجان چه باشد ماجرا
بس تردد میکنی آنجا چرا؟
.
مادرش گفتا پسر جان هیچ نیست
بی سبب این کنجکاوی بهر چیست؟
.
بود نام آن جفا گستر بلال
خود ولی در حیله شیطانرا همال
.
هرچه مادر کرد از گفتن اِبا
باز بر اصرار افزود آن دغا
.
مادرش گفتا کنم گر کشف راز
ترسمت غالب بر آید حرص و آز
.
کرده ام کاری بدین شوق و امید
تا شوم در نزد زهرا رو سفید
.
داده ام مأوا در آنجا نورعین
بر سفیر زادۀ زهرا حسین
.
تا پسر دانست آن راز نهفت
تا سحر آسوده و راحت بخفت
.
صبحگه بیدار شد از خواب ناز
چشم او چون چشم مستان نیمه باز
.
رفت سوی کاخ بیداد و عناد
پور اشعث را خبر زان قصّه داد
.
کرد آن بیدادگر را باخبر
زین عمل زد بر دل زهرا شرر
.
زادۀ مرجانه گفتارش شنید
پور اشعث را بگفتا آن پلید
.
نک برو با عداه ای دنیا پرست
آن غریب راد را بر بند دست
.
پیش من آر آن وفا کردار را
تا شفا بخشم دل بیمار را
.
زادۀ اشعث طمع در جاه کرد
عده ای بیدین بخود همراه کرد
.
آن ستمگر با سپاهی بی امان
گشت سوی خانۀ طوعه روان
.
آن سیه دلها غریو انگیختند
چند تن بر صحن خانه ریختند
.
طوعه تا آن شور و غوغا را بدید
سرزنان بر محضر مسلم دوید
.
گفت کای جان پسر آمد سپاه
گفت مادر جان مکن حالت تباه
.
بر کشم گر تیغ آتشبار را
میکنم نابود این اشرار را
.
حیدرانه قبضۀ تیغش بدست
شد برون از خانه همچون شیر مست
.
کرد حمله بر سپاه کین شعار
رو نهادند اهلِ کوفه بر فرار
.
بال و پر بگشود همچون شاهباز
زاغ دلها راه را کردند باز
.
زد شرار تیغ آن والاتبار
خرمن هستیّ دشمن را شرار
.
آتش جنگ آنچنان شد شعله ور
کز زمین شد بر فلک اَینَ المَفَر
.
دید پور اشعث بیدادگر
روبهان کردند رم از شیر نر
.
کس فرستاد آن لعین بد نهان
کرد استمداد از ابن زیاد
.
داد پاسخ آن لعین بد گهر
بس نشد پانصد نفر بردی مگر؟
.
او یکی بیچاره و بیداد خواه
تاب جنگش نآوری با آن سپاه
.
چون شود حالت ذلیل نشأتین
گر فرستم من ترا جنگ حسین
.
ابن اشعث داد او را این جوراب
گوئیش بیچاره ای خانه خراب
.
یکنفر بقال می پنداریش
با حقارت همچنین نام آرییش
.
آل هاشم جملگی شیرند شیر
خاصه مسلم این جوان شیر گیر
.
آنچنان میجنگد این والاتبار
گوئیا حیدر بدستش ذوالفقار
.
کس ندیده اینچنین رزمنده مرد
نیست از ابطال او را هم نبرد
.
زادۀ مرجانه مانده بی توان
بهر یاری کرد یکعده روان
.
شد قوی ز ان عدّه فوج کوفیان
لیک تنها مسلم بی خانمان
.
شد جری اشرار …
.
.
.
.
شد جری اشرار دون و حیله گر
حمله ها کردند بر آن شیر نر
.
راه را بستند از هر چارسو
گه ز پشا سر گهی از پیش رو
.
گه سنان گه تیغ و تیر انداختند
دین خود بر نرد دنیا باختند
.
شعله ور شد تا تنور کار زار
باز کار قوم کین گردید زار
.
گه دو کس را میگرفت آن شیر نر
کله بر کله زدی با همدگر
.
گه یکی را میربودی از لئام
میپراندی با مهارت پشت بام
.
گه بصولت دل بدریا میزدی
تیغ بر آن قوم اعدا میزدی
.
ابن اشعث ماند اندر تنگنا
شد بفکر حیله آن تخم زنا
.
گفت کای مسلم امانت میدهیم
هم تو هم ما زین مصیبت میرهیم
.
گفت مسلم کای ستمگر بیحیا
من نمیخواهم امان غیر از خدا
.
تا بدستم هست تیغ جانستان
کی پذیرم از ستمکاران امان
.
✔️ زخمی شدم جناب مسلم
.
مسلم اندر گفتگو مشغول جنگ
شد جهان ناگه به چشمش تار و تنگ
.
ظالم بی نام و ننگ و جاهلی
نام وی مسلم بشهرت باهلی
.
بی خیال از ابتلای غربتش
زخم شمشیری بزد بر صورتش
.
شرخ آن باشد ز من سوء ادب
صدمه دید و شد بریده لعل لب
.
پر ز خون ناب شد درج دهن
جامه اش چون لاله شد گلگون بتن
.
تیر باریدند مانند تگرگ
هر خدنگی جانشکار و پیک مرگ
.
ماند ناچار آن غریب دل ملول
کرد امان از سست پیمانان قبول
.
تیغ از دستش گرفتند آن طغاة
دستها شد بسته مأیوس از حیات
.
کوفیان ناکس و پیمان شکن
دور آنمظلوم کردند انجمن
.
تا رساندندش بصد جور و عناد
بر حریم خانۀ ابن زیاد
.
✔️ آب خواستن جناب مسلم
.
ایستاد و تکیه بر دیوار کرد
با لب خونین عطش اظهار کرد
.
گفت کای کافر دلان بی حجاب
سوختم از تشنگی گشتم کباب
.
رحم بر حال من مضطر کنید
این لب خشکیده ز آبی تر کنید
.
بر دلم افتاده سوز و التهاب
از دلم آید صدای آب و آب
.
کشتنم لازم ندارد کش مکش
از حرارت سوخت جانم العطش
.
یکنفر زان کافران بی حجاب
داد بر آن خسته دل یک کاسه آب
.
کاسه را آورد تا برپیش لب
پر شد از خون کاسه و دل از تعب
.
کاسه ای دیگر بر آوردند پیش
آتش حسرت بدل زد باز نیش
.
ریخت توی کاسه دندانهای او
گشت مایوس از حیات آن نیک خو
.
گفت مسلم گذ مقدّر بود آب
خوردمی ساکت شدی ابن التهاب
.
ناگه آمد قاصد ابن زیاد
گفت آریدش بکاخ ارتداد
.
✔️ حضور جناب مسلم در مجلس ابن زیاد
.
وارد مجلس شد آن فرخنده نام
اهل مجلس را نکرد اما سلام
.
بانگ بر زد یکنفر از آن لئام
بر امیر از چه نکردی احترام
.
گفت مسلم با صدای دلپذیر
نیست او بالله بمن اصلا امیر
.
خود همی داند خدای عالمین
نیست در عالم امیرم جز حسین
.
گفت عبیدالله بی شرم و وقار
محترم گیری مرا یا خوار زار
.
در دل من نیست بر قتلت فتور
از بدن راس تو خواهم کرد دور
.
✔️ جناب مسلم وصیت میکند
.
گفت مسلم با دل پر درد و ریش
ده امان سازم وصیتّهای خویش
.
آن ستمگر داد بر مسلم امان
تا کند درد دل خود را بیان
.
کرد مسلم اهل مجلس را نظر
حاضرانرا دید دشمن سربسر
.
کرد رو بر ابن سعد بیحیا
گفت جز تو نیست بر من آشنا
.
با تو دارم قوم خویشی ای ضلول
من بتو دارم وصیت کن قبول
.
از پی خوشنودی ابن زیاد
ابن سعدش پاسخ مثبت نداد
.
زادۀ مرجانه گفتا کای دغا
قوم و خویشی هست مابین شما
.
از تو دل وا پس نباشم ای ضلول
تو وصیّت های او را کن قبول
.
چون عمر سعد از امیرش اذن یافت
دست مسلم را گرفت و رخ بتافت
.
بر کنار قصر بردش آن شقی
گفتگو کرد آن شقی و متقی
.
گفت مسلم بر تو باشد فرض عین
هفتصد درهم مرا قرض است و دین
.
این زره و آن تیغ آتشبار را
کن فروش و قرض من بنما ادا
.
دومی این است بعد از قتل من
دفن کن جسمم پس از غسل و کفن
.
سومی بنویس نامه بر حسین
هان میا بر کوفه میر نشاتین
.
اهل کوفه اهل غدر است و فریب
گر بیائی میکشندت عن قریب
.
بعد از آن مابین آن نیکو نهاد
جرّ و بحثی با عبیدالله فتاد
.
زادۀ مرجانه دادش ناسزا
داد مسلم پاسخ آن بیحیا
.
از جواب محکم آن مرد پاک
ابن مرجانه بسی شد خشمناک
.
دین خود بر باد …
.
.
.
.
✔️ شهادت جناب مسلم
.
دین خود بر باد داد ابن زیاد
حکم قتلش را بیک جلاّد داد
.
بیحیا جلاّد بردش بام قصر
ایعجب از کس نشد یاری و نصر
.
مسلم آن مرد وفادار و دلیر
پیشوای رادمردانرا سفیر
.
برکشید از خاطر پر درد آه
رو به مکّه اینچنین گفتا بشاه
.
باد دست من بریده از بدن
من نوشتم نامه ای شاه ز من
.
کردمت دعوت بدین شهر خراب
خسروا از آمدن کن اجتناب
.
سست پیمانند اهل این دیار
گر بیائی میکشندت زار زار
.
مسلم اندر راز و سرگرم دعا
کرد جلاّدش سر از پیکر جدا
.
قاتلش ترسان و لرزان بی درنگ
شد شتابان سوی کاخ جور و ننگ
.
کرد عبیدالله شوم بدمآل
علت ترسش از آن بیدین سئوال
.
گفت آن جلاّد کای مولای من
خواستم گیرم سرش را از بدن
.
دیدم اندر پیش رو_ مردی سیاه
لب گزیدی و بمن کردی نگاه
.
بر من از هولش توحش رو بداد
ایچنین گفتا به وی ابن زیاد
.
کار چون بر ضد عادت کرده ای
زان بسی ترسیده وحشت کرده ای
.
✔️ شهادت #هانی
.
زان سپس ابن زیاد بد نهاد
حکم قتل هانی ابن عروه داد
.
پور اشعث بس شفاعت ها نمود
زادۀ مرجانه را کین بر فزود
.
گفت بر جلاّد دستش را ببند
کتف بسته بر بسوق گوسفند
.
لو مهماندارش این مرد کهن
عاّق گردیده است بر من سربزن
.
هانی آن مردی که گشتی گر سوار
در رکابش راه رفتی سی هزار
.
کتف بسته راه رفتی بی پناه
بانگ میزد متصل وامإ حجاه
.
تا رساندندش بدان حال نژند
بر محلّ قتل _ سوق گوسفند
.
کس نکردش یاری از آن سی هزار
سر بریدندش بحال انکسار
.
پس بحکم دشمن بی شرم و عار
کوفیان کردند ظلمی آشکار
.
خاک ذّلت بر سر خود بیختند
جسم آن هر دو بدار آویختند
.
✔️ خطاب به شهر کوفه
.
کاش از قهر خدای دادگر
شهر کوفه میشدی زیر و زبر
.
این چه شهر است و چه وضع جانگزا
و اندر آنجا چیست تقدیر قضا
.
گه در آنجا مرتضی گردد شهید
گه حسن از زندگانی ناامید
.
گاه گردد با عصای زهردار
پای او با دست کوری زخمدار
.
گه در آنجا حشر سازد برملا
در سر نی رأس شاه کربلا
.
✔️ ورود آل الله به کوفه
.
دید زینب بانوی ملک عرب
رأس شه در نیزه ذکر حق بلب
.
گفت کای جان جهان قربان تو
من فدای آن لب عطشان تو
.
چون توئی قرآن ناطق در جهان
کهف عالم کهف را از نو بخوام
.
تو بخوان در نیزه قرآن مجید
من کنم تفسیر ای عطشان شهید
.
تو بخوان قرآن بصوت دلنشین
من کنم تفسیر آیات مبین
.
خوش بخوان قربان آن لعل لبت
ده تسّلی بر بنات و زینبت
.
همچو جدّت از تو اعجاز سخن
احتجاج مادرم زهرا ز من
.
تو بخوان قرآن بسان مصطفی
من سخن گویم بصوت مرتضی
.
آیۀ قرآن بخوان، قرآنیان
بلکه برخیزند از خواب گران
.
کوفیان دعوی قرآن میکنند
قاریش را سنگباران میکنند
.
این جماعت دم ز قرآن میزنند
سنگ بر بیچاره مهمان میزنند
.
ای هلال یکشبه ماه حجاز
باشدت از بدر کامل امتیاز
.
دیشب ای ماهم کجا بودی کجا؟
بدر کامل کی بماند در خفا
.
کس هلالی را ندیده در محاق
از چه رو بودی تو اندر احتراق
.
ای که رویت سرّ حیّ داور است
در جمال الله چرا خاکستر است؟
.
از دلم اصلا نمیکردی خطور
کاین جفاها بینم از قوم شرور
.
این جماعت کز ره دین گمرهند
آل حیدر را تصدّق میدهند
.
من نمیگویم که با من حرف زن
یا توجّه کن به این یک مشت زن
.
کن تکلّم با صغیره دخترت
فاطمه این دختر غم پرورت
.
ای «حسینی» این سخن را کن تمام
رو ز کوفه جانب بیت الحرام
.
✔️ امام حسین (ع) از مکه خارج میشود
.
باز شور رادمردی سر فراز
از عراقم میکشد سوی حجاز
.
رادمرد پاکباز و ذیشئون
رادمردان جهان را رهنمون
.
مرد مردان ، شهریار نشأتین
نور چشم فاطمه یعنی حسین
.
“سوم شعبان” ز هجرت سال “شصت”
آمد از یثرب به بطحا بر نشست
.
از حجاز و بصره آمد شیعیان
جمع گشتند اندر آن دارالامان
.
“هشتم ذی الحج” آن میر الست
همچو جدش مصطفی احرام بست
.
کرد در احرام احساس خطر
از گروه کفر و از حق بی خبر
.
آمده جمعی ز اتباع …
.
.
.
.
آمده جمعی ز اتباع یزید
تا باحرامش کنند از دین شهید
.
چون ز فکر دشمنان آگاه بود
حج را تبدیل بر عمره نمود
.
ز آنکه آن دانای اسرار نهان
خود همیدانست این معنی عیان
.
گر باحرامش کشند اهل جفا
هتک گردد حرمت بیت خدا
.
منفرد عمره بجا آورد شاه
ایستاد آنگه بپا سرّ الاه
.
خطبه ای انشاد کرد آن شاه دین
لفظ هایش شعله بار و آتشین
.
بعد حمد کردگار لاینام
کرد بر جدّش تحیّات و سلام
.
گفت آن محبوب ذات کبریا
ایُّها النّاس، اَلبلاء و للولا
.
می روم فردا من از بیت الحرام
حج خود را زان نهادم ناتمام
.
گر بمانم در حریم بیت حق
می کشندم قوم خونخوار و فسق
.
من نمی ترسم زجان خویشتن
بلکه دارم پاس بیت ذوالمنن
.
گر بریزد خون من اینجا لئام
می نماند بیت حق را احترام
.
من نگه دارم شئون این سرای
حرمتم را تا نگهدارد خدای
.
دارم اندر دل به مردن اشتیاق
می روم فردا زبطحا بر عراق
.
هر که می خواهد شود همراه من
بگذرد باید زجان خویشتن
.
مرگ بر نوع بشر در این جهان
هست چون قلادۀ بر دختران
.
من نه فردا رو به مشعر می کنم
نینوا را شور محشر می کنم
.
عید اضحی را نمانم در منا
بایدم قربان شدن در کربلا
.
✔️ سوال و جواب امام با محمد حنفیه
.
پس شقیق آن خدیو کلّ شیئ
زادۀ حیدر محمد نام وی
.
شد شرفیاب حضور میر کل
گفت بر سلطان دین باعجز و ذلّ
.
کای به قربانت همه کون و مکان
کعبه باشد بیت حق دارالامان
.
از حریم حق مرو جای دگر
ای برادر چشم پوش از این سفر
.
سست پیمانند یکسر کوفیان
گر روی، سازند مکر خود عیان
.
ای تو ملجأ بر همه اهل نیاز
من به قربانت بمان اندر حجاز
.
گر کنی حس خطر بر خویشتن
رو از اینجا سیّدی سوی یمن
.
ور در آنجا هم کنی حسّ خطر
در بیابانها ببر عمرت به سر
.
چند روز اینجا و آنجا کن مقام
تا گشاید این گره را لاینام
.
باب ما را کوفیان بیوفا
خونجگر کردند از جور و جفا
.
مجتبی از دست آنان شد ملول
بس جسارت دید زآن قوم جهول
.
داد پاسخ سرور آزادگان
راست گفتی ای برادر داستان
.
باش تا امشب کنم فکری ز دل
تا چه پیش آرد خدای آب و گل
.
شب رسید و آن شهنشاه حجاز
با خدا در کعبه شد مشغول راز
.
صبحگاهان مفخر آل خلیل
بر محبان داد فرمان رحیل
.
طبق دستور شه جن و بشر
بر شترها بسته شد بار سفر
.
پشت مرکب نوجوانان حجاز
در محامل بانوان عز و ناز
.
ناگهان آمد محمد با فغان
دید آماده برفتن کاروان
.
گفت کای سرخیل اولاد خلیل
ای برادر چیست این عزم سفر
.
گفت دیدم جد خود دیشب به خواب
گشته ام مأمور رفتن با شتاب
.
گفت هستی گر ز رفتن ناگریز
خود برو با نوجوانان دلیر
.
کرد رو بوسی محمد با ملال
شد جدا فرزند شیر ذوالجلال
.
ابن عباس آمد آنگه با شتاب
گفت کای شاهنشه گردون جناب
.
ای غلامت اهل ارض و نه رواق
کس وفا کی دیده از اهل عراق؟
.
هرکجا خواهی برو جانم فدات
عازم کوفه مشو یَابنَ الهُداة
.
می روی تنها برو ای مه جمال
با خودت شاها مبر اهل و عیال
.
کار اگر منجرّ بر دعوا شود
بچه ها در جنگ بند پا شود
.
گفت منشی قضای دادگر
بهرشان بنوشته تکلیف دگر
.
این بگفت و داد فرمان رحیل
سوی مقصد شد روان فخر خلیل
.
این نوامیس پیمبر را مبر
دختران نازپرور را مبر
.
شد برون از مکه چون شاه شهید
عده ای را گفت عمروابن سعید
.
از دیار مکه بیرون رفت شاه
هان بگردانیدش ای لشگر ز راه
.
تا رسیدند آن گروه اشقیا
بر حضور خامس آل عبا
.
راه را بستند بر میر انام
جرّ و بحثی کرد با آنها امام
.
کار شد نزدیک بر جنگ و جدل
بی ستیز و جنگ شد ختم عمل
.
بازگشتند از همانجا آن گروه
شد روان شاهنشه گردون شکوه
.
طیّ ره می کرد اردوی امام
منزل تنعیم شد شه را مقام
.
دید اشترهای چندی …
.
.
.
.
دید اشترهای چندی در قطار
از یمن میر یمن کرده است بار
.
می فرستد هدیه بر پیش یزید
داد فرمان حجت حی مجید
.
بار اشترها جوانان برگشود
گفت من اولاترم نه آن جهود
.
ساربانها را سپس خواند آن جناب
اجرت شان کرد تا آنجا حساب
.
گفت هر آنکو بماند پیش ما
می کنیمش بیشتر بذل و عطا
.
هر که می خواهد نماند زینهار
نیست از ما جبر دارد اختیار
.
اجرتش بعضی گرفته از امام
منصرف گردید زان والامقام
.
بعض شان ماندند با آن شاه دین
طی ره کردند با حبل المتین
.
✔️ نامه عبدالله ابن جعفر به امام (ع)
.
“شیخ” در “ارشاد” گوید این کلام
شد برون از مکه چون شاه انام
.
کرد قدری طی ره اردوی شاه
بعض شان خرسند و بعضی شان به آه
.
کرد عبدالله جعفر آن زمان
نامه ای بر سوی آن سرو روان
.
اندر آن نامه نوشت آن مرد پاک
ای شهنشاه همه افلاک و خاک
.
می دهم سوگند بر جان آفرین
رخ بتاب از این سفر ای شاه دین
.
گر تو ای سرور کنی قصد عراق
داغدارم می کند درد فراق
.
ترسم ای محبوب خلاق مجید
گر روی سازند کفارت شهید
.
آه سوزانم بدل مشعل شود
آل حیدر بی تو مستأصل شود
.
گر کشندت کوفیان بی حیا
می شود خاموش نور کبریا
.
ملجأئی امروز تو بر مومنین
بی تو بیچاره شود اعل یقین
.
من به قربان تو ای والا جناب
هان مکن اینقدر در رفتن شتاب
.
این نوشتم ای سلیل مصطفی
خود همی آیم به دنبالت اخا
.
جعفر طیّار را نیکو پسر
ختم کرد آن نامه با این مختصر
.
پیش خود عون و محمد را بخواند
با دو فرزندش سخن اینگونه راند
.
زودتر ای نور چشمانم روید
نامه ام را پیش آن مولا برید
.
تا فرستاد آن دو نورسته جوان
پیش استاندار مکّه شد روان
.
خواست امان نامه ز عمروابن سعید
بهر محبوب خداوند مجید
.
تا بگردد از سفر سبط رسول
عمرو از او کرد این تمنّا را قبول
.
قلب عبدالله جعفر شاد کرد
هم امان داد و هم احسان یاد کرد
.
شد بدستش تا امان نامه تمام
یک برادر داشت او یحیی بنام
.
داد فوراً نامه را بر آن جوان
تا رساند بر امانِ خلق امان
.
آگه از مطلب چو عبدالله شد
خرم و خوشدل بدو همراه شد
.
آمدند آن هر دو با حال رفاه
باز گردانند آن شه را ز راه
.
تا شدند آنها شرفیاب حضور
هر یکی گفتند با صد شوق و شور
.
کای امان خلق در کون و مکان
اینک آوردیم از عَمروت امان
.
بازگرد ای سرور عالی مقام
رهبر ما باش و صاحب احترام
.
گر بگردی ای سلیل مصطفی
از قدومت کعبه می یابد صفا
.
در درون دیده جایت می کنیم
جان فدای خاک پایت می کنیم
.
چون شنید آن گفتگو را آن جناب
درج لب بگشود و داد آنگه جواب
.
دیده ام جدم پیمبر را بخواب
داده امر بس مهمی آن جناب
.
باید امرش را روم اجرا کنم
ترک این دنیا و مافیها کنم
.
امر را کردند از آن سرور سوال
گفت توضیحش بود امر محال
.
بر کسی تا گفته ام این ماجرا
بر شما هم دارم از گفتن اِبا
.
هر دوشان کردند قصد انصراف
زادۀ جعفر به قلب پاک و صاف
.
هر دو فرزندش زجان بدورد کرد
همسرش را زین عمل خوشنود کرد
.
گفت فرزندان خود را از وفا
گر کند پیش آمد از جنگ و وغا
.
جای من قربان این سرور شوید
رو سفید اندر دم محشر شوید
.
آن جوان ها همره مادر شدند
در رکاب شاه نیک اختر شدند
.
✔️ حسین (ع) از حریم کعبه دور میشود
.
شاه دریا دل به شوق و اشتیاق
رهسپر گردید بر سوی عراق
.
طی ره می کرد فرزند رسول
کرد تا در «ذاتِ عِرق» آن شه نزول
.
گشت با بِشر ابن غالب روبرو
کرد از اوضاع کوفه جستجو
.
بِشر با صد دلهره اندر جواب
داد پاسخ بر شه گردون جناب
.
قلبشان با تو ایا میر هداست
تیغشان آماده بر قتل شماست
.
شاه گفتا راست گفتی این سخن
تا چه پیش آرد خدای ذوالمنن
.
شاه در سیر منازل روز و شب
زان طرف ابن زیاد بی ادب
.
گشت مستحضر ز آهنگ امام
راهها را بسته آن بی ننگ و نام
.
داده فرمان بر حصین ابن نمیر
آمده روباه ترسو جنگ شیر
.
طبق دستور آن لعین بی نشان
با سپه بر قادسیّه شد روان
.
زین طرف طی مراحل …
.
.
.
.
✔️ حسین(ع) بر اهل کوفه نامه مینویسد
.
زین طرف طی مراحل کرده شاه
تا به “حاجر” کرد آن شه جایگاه
.
نامه ای بنوشت آن میر هدا
بر سران کوفه از صدق و صفا
.
کای محبان رسول محتشم
نامه ای کرده به من مسلم رقم
.
این چنین بنوشته او، کاهل عراق
کرده اندر بیعت من اتفاق
.
بهر اخذ حق ما از دشمنان
جان به کف هستید پیرو هم جوان
.
مسألت دارم ز حی لاینام
جود و احسانش کند بر ما تمام
.
بهر حسن نیت اهل وفا
خوبی و خیرات فرماید عطا
.
بهترین پاداش بهر مومنین
می دهد پروردگار عالمین
.
گشته ام اینک ز مکه من برون
تا شوم اسلامیان را رهنمون
.
منتظر باشید من امروزها
می رسیم از راه بر شهر شما
.
در وفاداری نمایید اهتمام
اجرتان با حیّ اعلا والسّلام
.
نامه را بر “ابن یقطر” داد شاه
او گرفت و کرد فوراً عزم راه
.
✔️ گرفتاری پیک امام
.
پیک شه بر قادسیّه تا رسید
شرّ محض، “ابن تمیم” او را بدید
.
کرد عبدالله یقطر آن زمان
پاره پاره نامۀ شاه جهان
.
تا نیفتد بر کف آن شوم، راز
سرّ حق پنهان بماند از مجاز
.
پس فرستاد آن لعین بد نهاد
پیک شه را جانب ابن زیاد
.
ابن مرجانه چو پیک شاه دید
با کمال خشم گفتا آن پلید
.
کیستی ای مرد بر تو چیست نام
نامه ات کو؟ بر که آوردی پیام
.
گفت من پیک شه بطحاستم
شیعۀ شیر حق یکتاستم
.
نامه می آوردم از شاه انام
سوی جمعی از محبان امام
.
گفت کو آن نامه ای مرد دلیر
گفت کردم پاره پون گشتم اسیر
.
گفت ار بهر چه کردی این عمل؟
گفت از بیم تو ای مرد دغل
.
خواستم آگه نباشی زین مرام
بهر که، شاهم فرستاده پیام
.
گفت بر گو کیستند آنها به من
گفت من هیهات گویم این سخن
.
گفت مختاری میان این دو کار
تا کنم آزادت از این گیر و دار
.
یا بگو بهر که آوردی پیام
یا به منبر رو حضور خاص و عام
.
هر چه از بد بر زبان آید بگو
بر حسین و شیر داور بد بگو
.
پس به حکم ابن مرجانه، خسان
پیک را کردند بر مسجد روان
.
✔️ خطبه پیک امام و شهادتش
.
ابن یقطر کرد بر منبر صعود
حمد حق کرد و پیمبر را ستود
.
در فشانی کرد از درج دهان
راند مدح مرتضی را بر زبان
.
بر حسین و بر حسن گفتا درود
بر یزید بی حیا لعنت نمود
.
نام اولاد امیه کرد یاد
لعن و نفرین کرد بر ابن زیاد
.
بعد از آن کرد اهل مسجد را ندا
کای محبان علی المرتضی
.
من بَریدم از امام نشأتین
زادۀ خیرالوری یعنی حسین
.
چون شما دعوت از آن شه کرده اید
کرده دعوت را اجابت آن سعید
.
عزم کوفه کرده آن میر همام
قرب شهرتان کنون دارد مقام
.
هر که دارد قصد استقبال شاه
باید از کوفه برون گردد پگاه
.
تا رسالت را بپایان راند زود
ابن یقطر آمد از منبر فرود
.
ابن مرجانه لعین بد سیر
گشت چون از گفته هایش با خبر
.
داد فرمان آن ستمکار پلید
کرد جلاد آن موحد را شهید
.
می ندانم دشمنان یابن الحسن
سر بریدندش به شمشیر از بدن
.
یا به دیگر وجه کارش ساختند
پیک شاه از پشت بام انداختند
.
باز گرد ای خامه با سوز و گداز
بین راه کوفه و ملک حجاز
.
کن مدد، ای پیک آه صبحگاه
بازگو از ماجرای بین راه
.
تا رسید آن شهریار مستطاب
در میان ره بجایی نزد آب
.
بود مردی صاحب نفس سلیم
در کنار آب قبل از وی مقیم
.
نامش عبدالله و بابایش مطیع
خود طرفدار شفیع ابن الشفیع
.
کرد استقبال با صد احترام
بوسه زد از صدق بر دست امام
.
گفت کای فرمانده ارض و سما
زین سفر مقصود تو باشد کجا؟
.
گفت آن شاهنشه دور زمان
خوانده اند اهل عراقم میهمان
.
می روم بر کوفه با تعجیل تام
تا کنم بر آل بوسفیان قیام
.
گفت عبدالله ای میر هدا
ای بجانت مردم عالم فدا
.
می دهم سوگندت ای شاه جهان
بر خداوند زمین و آسمان
.
این نصیحت را بیا از من شنو
تا توانی جانب کوفه مرو
.
سست پیمانند مردان عراق
از وفا دورند و مایل بر نفاق
.
می کشندت ای عزیز …
.
.
.
.
می کشندت ای عزیز بو تراب
بی تو افتد مسلمین اندر عذاب
.
حرمت اسلام می گردد تباه
شیعیان مانند شاها بی پناه
.
شاه گفتا قول تو حرفی است راست
لیک تقدیرات در دست خداست
.
این بگفت ز آن نصیحت گو گذشت
رهسپار مقصد موعود گشت
.
زان طرف ابن زیاد زشت خو
بسته راه کوفه را از چار سو
.
داخل و خارج نمی شد کس از آن
تا خبر گیرد از او شاه جهان
.
زان به ظاهر وارث خیرالبشر
بود از اوضاع کوفه بی خبر
.
✔️ #زهیر_ابن_قین
.
در بیابان روز و شب می کرد سیر
از قضا از مکه می آمد زهیر
.
با بنی اعمام و قوم و خویش خود
دور از اردوی سلطان وجود
.
چون کراهت داشت آن نیکو سیر
افتدش بر سرور عالم نظر
.
شه به هر منزل که می کردی نزول
از نزول آن مرد می کردی عدول
.
شه ز هر منزل که می کردی عبور
بار می انداخت آن مرد غیور
.
در یکی منزل زحال اضطرار
با امام عصر گشتند هم جوار
.
این چنین گویند همراهان او
در همان منزل به یک وضعی نکو
.
چاشت می خوردیم باهم با زهیر
گرم صحبت فارغ از احوال غیر
.
ناگه آمد پیک سلطان انام
گفت من آورده ام از شه پیام
.
شاه من اظهار رأفت می کند
از زهیر اَلسّاعه دعوت می کند
.
تا شنیدیم این سخن از پیک شه
گشت ظاهر بهر ما حال وله
.
لقمه ها از دست ما یکسر فتاد
خشک گشتیم از مقالش کالجماد
.
«دُلهم» آنگه زوجه ای پاک زهیر
کرد تنزیه خدای شرّ و خیر
.
گفت با زوجش که ای مرد خدا
بس شگفت از تو که پور مصطفی
.
خوانَدَت بر محضر خود باشتاب
تو نمی خواهی دهی بر وی جواب
.
تک برو مقصود او را بازدان
باز برگرد ای مرا آرام جان
.
بی تأنّی شد بلند از جا زهیر
گفت سازد حق مرا این امر خیر
.
شد شرفیاب حضور شاه دین
پرتوی افکند بر وی ماه دین
.
با نظر آن کیمیای خوش اثر
کرد آن مس را بدل بر صاف زر
.
می ندانم در نگاه شه چه بود
یا چه گفت آن میر اقلیم وجود
.
منقلب شد آن چنان حال زهیر
پر زد اندر عرش اقبال زهیر
.
مست شد از بادۀ عشق و وصال
کس نگشته آن چنان نیکو مآل
.
بود عثمانی ولائی شد زهیر
از دل و جان کربلایی شد زهیر
.
بازگشت از محضر میر انام
با هزاران وجد و شوق و شادکام
.
گفت با یارانش آن کان وفا
خرگه من بر کَنید اکنون زجا
.
نزد خرگاه شه والا زنید
آب بر نار دل زهرا زنید
.
من گذشتم از همه جاه و جلال
می روم مهمان به بزم ذوالجلال
.
هر که خواهد همچو من سودا کند
همرهی با زادۀ زهرا کند
.
زان سپس گفتا به زوجش الفراق
رو که آزادی ترا دادم طلاق
.
الوداع ای همسر زیبای من
نی دگر با تو سر سودای من
.
من حسینی گشته ام فرخنده فال
عاشقان را کی سزد اهل و عیال
.
با بنی اعمام خود رو بر وطن
دست شستم من دگر از جان و تن
.
گفت آن زن بینمت من در کجا؟
گفت در خلوتسرای کبریا
.
گفت در محشر مرا ای نور عین
یاد کن در محضر جد حسین
.
پس زهیر آن رادمرد خوش مرام
داد مهر زوجه اش را بالتّمام
.
شد مشرف محضر پاک حسین
یافت عزت شد عزیز نشأتین
.
✔️ روایت عبدالله و منذر
.
گوید “عبدالله” و “منذر” مُستَنَد(1)
هر دومان بودیم از قوم اسد
.
فارغ از اعمال حج و کامیاب
آمدیم از مکه بیرون با شتاب
.
تا ببینیم امر پور مصطفی
منتهی گردد در این ره برکجا؟
.
طی ره کردیم هر دو هر چه زود
تا باو ملحق شدیم اندر زرود(2)
.
قصد کردیم آن زمان با صد شتاب
تا ببینیم آن شه والا جناب
.
یک نفر از طَرفِ کوفه شد پدید
راه کج کرده سپاه شه چو دید
.
کرد قدری مکث شاه تاجدار
تا به نزدیکی ببیند آن سوار
.
دید او کج کرد راهش از امام
عزم رفتن کرد سلطان انام
.
ما به یکدیگر بگفتیم آن زمان
بهتر است از پی شویم اکنون روان
.
تا کنیم اخبار کوفه زو سوال
او یقین داند در آنجا چیست حال
.
کرده تعقیبش به وی ملحق شدیم
با سلامی آشنا الحق شدیم
.
گفتگو کردیم دیدیمش بلد
بود او مانند ما زاهل اسد
.
از وقایع خواستیم از …
ــــــــــــ
(1) عبداله ابن سلیمان اسدی – منذر ابن مشمعل اسدی
(2) زرود نام منزلی در نزدیکی ثعلبیه
.
.
.
.
از وقایع خواستیم از او خبر
دید ما را هم قبیله خوش نظر
.
گفت از کوفه نگردیدم بعید
تا بدیدم مسلم و هانی شهید
.
با دو چشم خویش دیدم کوفیان
بسته بر پاهای آنان ریسمان
.
می کشیدند آن دو را قوم نقار
در میان کوچه و بازار خوار
.
این بگفت و گشت بر راهش روان
باز گردیدیم ما آوخ کنان
.
همچو ما آن خسرو عالم پناه
کرد شب در نعلبیه جایگاه
.
بر حضورش رفته کردیمش سلام
عرض کردیم ای شه والا مقام
.
راز پنهانیست ما را در کنار
بر تو گوئیمش نهان یا آشکار
.
کرد بر ما و به اصحابش نگاه
زان سپس گفت آن شه عالم پناه
.
محرم رازند اینها نزد من
هر چه باشد باز گوئیدش علن
.
ما میان جمع با شور و نوا
عرض کردیم آن فجایع بر ملا
.
تا شنید آن راز شد آشفته حال
چشمهایش پر شد از اشگ ملال
.
آیۀ ترجیع بر لب راند شاه
گفت زان پس با ملال و سوز و آه
.
مسلم و هانی شدند از ما جدا
بر روانِ شان کند رحمت خدا
.
عرض کردیم ای امام ماسوا
اهل کوفه نیستند اهل ولا
.
رخ بگردانید ز آنقوم نفاق
می کشندت با جفا اهل عراق
.
✔️ اتمام حجت امام باولاد عقیل
.
کرد رو آن مفخر آل خلیل
اندر آن مجلس به اولاد عقیل
.
گفت مسلم گشته مقتول خسان
چیست اندر باز گشتن رأی تان
.
این چنین گفتند اولاد عقیل
ای نماینده ز خلّاق جلیل
.
امر تو با جان اجابت می کنیم
هر چه فرمایی اجابت می کنیم
.
لیک مسلم را که اعدا کشته اند
داغ او را بر دل ما هشته اند
.
یا بباید مُرد چون آن نیکنام
یا بگیریم از ستمگر انتقام
.
تا شنید این پاسخ از آل عقیل
گفت بر ما فخر اولاد خلیل
.
بعد از اینها اندر این دنیا دگر
خیر و خوبی نیست جز خون جگر
.
شد بما معلوم زین قول و خطاب
فکر برگشتن ندارد آن جناب
.
عرض کردیم ای در این صحرا غریب
حق کند در این سفر خیرت نصیب
.
با دعای خیر ما را یاد کرد
خاطر غمگین مارا شاد کرد
.
ما روان گشتیم از آن سرزمین
ماند اندر ثعلبیه شاهِ دین
.
✔️ منزل ثعلبیه
✔️ احوالات دختر جناب مسلم
.
بود بر مسلم یگانه دختری
طفلک معصوم و از هر بد بری
.
از مدینه روز و شب شام و سحر
بود با آل رسالت همسفر
.
خواند او را شاه بر خرگاه خود
بس نوازش ها به آن دختر نمود
.
بود بس حساس آن طفل صغیر
خواند از این ماجرا سِرّ ضمیر
.
هست در این ماجرا سرّ دگر
می کند شاهش نوازش بیشتر
.
گفت کای مولای کل کائنات
می کنی از حد فزونم التفات
.
لطفها ای شاه دوران می کنی
این نوازش بر یتیمان می کنی
.
می کنم احساس زین لطف عمیم
گشته ام ای شاه عالم من یتیم
.
تا شنید از دخت مسلم این مقال
شد ابوالایتام بس پژمرده حال
.
ریخت اشک از دیده آن میر انام
گفت نآور دیگر از بابات نام
.
گر نباشد مسلم نیکو سیر
من تُرا بر جای او باشم پدر
.
می شود بر تو برادر اکبرم
خواهرت باشد سکینه دخترم
.
خواهرم بر تو نماید مادری
از همه الطاف یابی برتری
.
گریه کرد آن طفل با صد شوروشین
برگرفت آرام و طاقت از حسین
.
شاه دین بگریست و آن دختر گریست
اهل بیت پاک پیغمبر گریست
.
از «کلینی» آرم اینجا یک خبر
او نوشته ز اهل کوفه یک نفر
.
شد مشرّف محضر شاه انام
کرد بر آن شاهدین عرض سلام
.
شه جوابش داد و کرد از او سوال
از کجائی ای پسندیده خصال
.
گفت ای فرمانده کل امم
من به قربانت ز اهل کوفه ام
.
داد پاسخ سرو باغ احمدی
گر به یثرب نزد ما می آمدی
.
بر تو می گفتم ز اسرار جلیل
می نمودم جای پای جبرئیل
.
کآن امین وحی حی لایری
می شدی نازل بجدّم از کجا؟
.
محرم اسرار حق مائیم ما
نیست جز ما آگه از سر خدا
.
ما به اهل آسمانها رهبریم
وارث علم رسول داوریم
.
کی سزد بر ما که اسرار خدا
دیگرانرا برملا بر ما خفا
.
خازن گنجینۀ سرّاللهم
از ازل از سرنوشتم آگهم
.
با بیانات شه والا مقام
گفتگوی کوفی و شه شد تمام
.
✔️ (رویای امام در ثعلبیه)
.
نقل گردیده ز سید …
.
.
.
.
✔️ (رویای امام در ثعلبیه)
.
نقل گردیده ز سید این کلام
ابن طاوس است آن عالی مقام
.
بود روز روشن و نصف النّهار
شاه را بر «ثعلبیه» شد گذار
.
خواب قیلوله بفرمود آن جناب
گشت چون بیدار اآن مولا زخواب
.
گفت دیدم من بخواب این ماجرا
می کند از غیب یک هاتف ندا
.
این چنین کاینها بسرعت می روند
سوی مرگ و راه رحلت می روند
.
این سخن را تا علی اکبر شنید
گفت کای محبوب خلاق مجید
.
ما مگر در جاده ای حق نیستیم
در صراط حق مطلق نیستیم
.
گفت شه سوگند بر ذات خدا
ما به حق هستیم و در راه خدا
.
داد پاسخ آن جوان راد و پاک
ما که بر حقیم از مردن چه باک
.
شاه دین گفتا به حال غم فزا
حق دهد بر تو پسر خیر الجزاء
.
شه به صد سوز و دل و با آه سرد
شب در آنجا تا سحر بیتوته کرد
.
✔️ مکالمه امام با اباهره
.
صبح شد آمد یکی مرد عرب
اهل کوفه خود ابوهرّه لقب
.
کرد بر سالار دین عرض سلام
بعد از آن پرسید از میر انام
.
بازگو بر من چه علت شد شها
از حریم جد خود گشتی جدا
.
بیت خود را کرده ای دارالامان
از چه آنجا نکردی تو مکان
.
گفت مالم را گرفتند اهل کین
صبر کردم بر جفای مشرکین
.
کرد اولاد امیه با جفا
حرمتم را هتک ماندم بینوا
.
صبر کردم بر جفاهای دگر
عاقبت بستند بر قتلم کمر
.
یا اباهرّه شدم ناچار من
تا کنم از بیم جان ترک وطن
.
بر خداوند جهان بادا قسم
می کشند آخر مرا اهل ستم
.
می کنندم امت طاغی شهید
قهر بر آنها کند حی مجید
.
گر کشندم یاغیان بد سیر
کیفرم گیرد خدای دادگر
.
یک نفر سازد مسلط کردگار
دشمنانم را کند مقهور و خوار
.
با کمال عدل قهار جلیل
می کند ظلام طاغی را ذلیل
.
ارذل از قوم سبا باشندشان
یکنفر زن بود برشان حکمران
.
شب به پایان شد به هنگام سحر
پور حیدر از ضمایر با خبر
.
✔️ منزل زباله
.
کرد بر اعوان و انصارش خطاب
بیش از اندازه بردارید آب
.
کوچ ز آنجا کرد سلطان انام
تا «زباله» رفت اردوی امام
.
بر دلش بنشست اندوهی مزید
قتل “عبدالله یقطر” را شنید
.
جمع کرد اطرافیانش را تمام
نامه ای در دست آن میر انام
.
لشگرش را کرد آن سرور خطاب
نیست از تقدیر جای اجتناب
.
گشته اندر دست اشرار پلید
مسلم و هانی و عبدالله شهید
.
بیعت ما را شکسته کوفیان
نیست دیگر جای توضیح و بیان
.
هر که می خواهد زما گردد جدا
بازگردد خود رهاند از بلا
.
پس کسانیکه به امید منال
آمده بودند با آن خوش خصال
.
ترک کردند آن شه اسلام را
زیر پا کردند ننگ و نام را
.
اهل بیتش ماند و جمعی با وفا
از فداکاران شاه کربلا
.
✔️روبرو شدن امام با حر
.
شب بماند اندر “زباله” آن جناب
باز گفتا آب بردارید آب
.
صبحگاهان از زباله تا “شراف”
طی کرد آن مفخر آل مناف
.
اندر آنجا کرد اجلال نزول
نور چشم فاطمه سبط رسول
.
کرد در آنجا همان شب را سحر
صبحگه بستند تا بار سفر
.
باز شد امریه صادر زآنجناب
بیشتر از پیش بردارید آب
.
آب را برداشتند اعوان شاه
طی ره کردند ناگه بین راه
.
یکنفر زاصحاب آن شه با شگفت
بر تکلم آمده تکبیر گفت
.
شاه دین الله اکبر ذکر کرد
علت تکبیر جویا شد ز مرد
.
گفت آن مرد ای شه عالی سیر
نخل هایی می کند جلب نظر
.
گفت جمع دیگری از آن رجال
بودن نخل است در اینجا محال
.
شه گفتا پس به دقت بنگرید
تا گمان کمتر به نخلستان برید
.
پس بگفتند آن دلیران وغا
گوش مرکبهاست نوک نیزه ها
.
گفت شاه دین که من هم مثل تان
لشگری می بینم و تیغ و سنان
.
تا مسلم شد که آنجا لشگر است
فصل تازه از کتاب دیگر است
.
سبط طاها خسرو حیدر پژوه
میل بر چپ کرده و دامان کوه
.
گفت باشد گر در …
.
.
.
.
✔️روبرو شدن و مکالمات امام با #حر
.
گفت باشد گر در اینجا کارزار
کوه باید پشت سر گیرد قرار
.
بار بگشودند مردان دلیر
کرد منزل شه در آن دشت کویر
.
ساتی نگذشت حر نامدار
با سپاه بیکران شد آشکار
.
جملگی ناراحت از سوز عطش
آن سواران با اجل در کش مکش
.
صف کشیدند آن سپاه کینه جو
پیش آن شه لیک خشگیده گلو
.
شاه زد بر یاوران خود صلا
کای دلیران دیار کربلا
.
هان مترسید ای گروه با شرف
پیش روی دشمنان بندید صف
.
این جماعت گر کند اقدام جنگ
عرصه را سازید بر این قوم تنگ
.
بسته شد از هر دو جانب چون صفوف
دستهای جنگجویان در سیوف
.
حجت حق بی پناهان را پناه
دید آثار عطش در آن سپاه
.
کرد رو بر یاورانش آن جناب
هان دهید این قوم را الساعه آب
.
مشگها در دست یاران امام
کرد سیراب آن جماعت را تمام
.
آب دادند آن یلان نیکخواه
هم بخود هم چارپایان سپاه
.
اینچنین گوید علی بن طعان
آخرین کس من بُدم از کوفیان
.
بر سپاه حر گردیدم قرین
تا نظر افکند بر من شاه دین
.
از ره احسان ولی ذوالمنن
کرد سیرابم به دست خویشتن
.
ماند در آنجا ولیّ ذوالجلال
با سپاه حر تا وقت زوال
.
حر با آن شه مدارا می نمود
نه درشتی و نه ایذا می نمود
.
ظهر شرعی شد موذن گفت اذان
با ردا آمد امام انس و جان
.
ایستاد اندر میان دو سپاه
گفت بعد از حمد و تقدیس الاه
.
ایها الناس ای گروه بی وفا
من نه بیخود آمدم سوی شما
.
نامه ها بنوشته دعوت کرده اید
حالیا بر جنگ سبقت کرده اید
.
جملگی قول اطاعت داده اید
وعدۀ یاری و نصرت داده اید
.
گر وفا دارید در گفتارتان
منطبق با گفته ها رفتارتان
.
باز بیعت های خود محکم کنید
دست بر دستم همه با هم کنید
.
ور همه بیعت ز من بشکسته اید
بهر خونریزی بره بنشسته اید
.
گرپشیمان گشته اید و رو سیاه
ره دهیدم باز گردم تا ز راه
.
در جواب حجت پروردگار
ماند ساکت آن گروه بی وقار
.
بر موذن گفت آن میر حجاز
تا اقامت گوید از بهر نماز
.
گفت با حر آن زمان شاه جهان
با سپاهت رو نماز ظهر خوان
.
حر گفت ای جهان را مقتدا
می کنم من بر جنابت اقتدا
.
با وجودت ای شهنشاه انام
کی توانم شد جماعت را امام
.
گشت مشغول نماز آن مقتدا
هر دو لشگر کرد بر وی اقتدا
.
وقت عصر آن خسرو ملک حجاز
بر سپاهش داد فرمان نماز
.
هر دو لشگر را خدیو ماسوا
در نماز عصر هم شد مقتدا
.
از نماز عصر فارغ گشته شاه
ایستاد اندر میان دو سپاه
.
اندر آن گرمای سوزان شاه دین
گفت با صوت بلند و دلنشین
.
گر بپرهیزید ای قوم از خدا
می شود خشنود خالق از شما
.
من به حقم خود زاولاد رسول
مادرم صدیقۀ کبرا بتول
.
جدّ من افضل بود از کاینات
ما سزاواریم از قوم طغات
.
حکمرانی و خلافت آن ماست
کار اولاد امیه نابجاست
.
بر خلاف حق ریاست می کنند
بی جهت با ما رقابت می کنند
.
گر شما خارج ز ایمان گشته اید
ور ز قول خود پشیمان گشته اید
.
نک به یکسو در روید از راه من
باز گردم تا بجای خویشتن
.
نامه های تان مرا مجبور کرد
تا شدم با عترتم صحرانورد
.
حر گفتا ای ولی دادگر
نیستم زان نامه ها من با خبر
.
تا شنید این حرف میر مقتدا
خواست شه از ابن سمعان نامه ها
.
او یکی خرجین بیاورد آن زمان
بود پر از نامه های کوفیان
.
شه بریخت آن نامه را بر زمین
حر گفتا بر شه دنیا و دین
.
من از آنها نیستم ای شهریار
که شوم بر محضرت دعوت نگار
.
من یکی مأمورم و محکوم حکم
می کنم الان به تو معلوم حکم
.
من برم باید تو را ای خوش نهاد
پیش مولایم عبید ابن زیاد
.
داد پاسخ پور شیر لایزال
مرگ نزدیک است برتو زین خیال
.
پس به یاران گفت آن میر نبیل
وقت کوچ است ای جماعت اَلرّحیل
.
طبق امر سرور آل نزار
نو خطان کردند زنها را سوار
.
دست اندر قبضۀ شمشیر تیز
شد سوار اصحاب شاه رستخیز
.
خواست برگردد ولی …
.
.
.
.
خواست برگردد ولیّ لاینام
حر مانع شد ز برگشت امام
.
گفت برگردان ز برگشتن مسیر
من برم باید ترا پیش امیر
.
با کمال خشم شاه تاجدار
این چنین گفتا به حر نامدار
.
گر بیفتد این هوا اندر سرت
در عزایت می نشانم مادرت
.
ای مطیع امر اولاد زنا
باز گو آخر چه می خواهی زما
.
حر گفتا من یکی نام آورم
برزبان آرد کسی گر مادرم
.
هر که باشد من جوابش می دهم
مادرش را نام با خفت برم
.
مادرت زهراست بانوی جهان
من نیارم نام اورا بر زبان
.
چیست مقصودت بگفتا شاه دین
گفت مقصودم نباشد غیر از این
.
بایدت نزد عبیدالله برم
نیست غیر از این مرام دیگرم
.
من نیم مأمور بر جنگ شما
با من آیی باید ای میر هدا
.
این چنین فرمود بر وی شهریار
نیستم من تابع قوم نقار
.
حر گفتا ای امام کائنات
دست بردارم زتو هیهات و هات
.
در میان بس گفتگو ها شد کرار
عاقبت گفتا به شه آن نامدار
.
من نه مأمورم نمایم کار زار
نه گذارم باز گردی زین دیار
.
بایدت بر کوفه بردن لاجرم
گر قبولت نیست ای میر حرم
.
پیش گیر الان رهی ای نیک نام
نه به یثرب منتهی گردد نه شام
.
تا نویسم نامه بر این زیاد
بلکه طوری باشد ای شاه معاد
.
من ز ناچاری نسازم با تو جنگ
تا نگردد نامم آلوده به ننگ
.
از طریق قادسیه آن جناب
ره بگردانید بر چپ با شتاب
.
حر هم با لشگر پیمان شکن
گشت همراه امام ممتحن
.
✔️ منزل عذیب و ماجرای طرّماح
.
طی ره کردند آنان تا عذیب(1)
در حضور عالم اسرار غیب
.
چارتن از سمت کوفه شد پدید
رو به اردوی شهنشاه وحید
.
جملگی آن چارتن اشتر سوار
در کُتَل اسب هلال نامدار(2)
.
رهبر آنها که عاری از بدیست
خود طرّماح و پدر او را عدیست(3)
.
تا شدند آنان شرفیاب حضور
گفت بر سلطان دین حر غیور
.
تازه واردها که اهل کوفه اند
من کِشم باید همانها را به بند
.
تا به کوفه باز گردانم همه
داد پاسخ شاه دین بی واهمه
.
این همه باشند از انصار من
از دل و جان یاور و غمخوار من
.
من به آنها لطف و رأفت می کنم
همچو خود زانها حمایت می کنم
.
گر بخواهی حفط جان خویشتن
پاسدار اکرام مهمانان من
.
ور خلاف گفته ام سازی عیان
با تو می جنگم به تیغ جانستان
.
حر شد شرمنده از گفتار خود
منصرف شد از خشن کردار خود
.
کرد پس محبوب حیّ ذوالجلال
حال اهل کوفه را ز آنان سوال
.
یک تن از آنان مُجمع نام او(4)
ابن عبدالله و گفتارش نکو
.
گفت اشراف بزرگ کوفیان
رشوه های بس بزرگ و بس کلان
.
اخذ کردند از عبید ابن زیاد
دین خود دادند چون کاهی بباد
.
بر قتالت بسته اند آنان کمر
باقی مردم ز هر جا بی خبر
.
مرغ روح شان زند پر بهر تو
تیغ های شان ولی بر قهر تو
.
شه بگفتا ماجرای پیک ما
شد بگو منجر آخر بر کجا
.
گفت در دامش فکند ابن تمیم
پس فرستادش به کوفه آن لئیم
.
زادۀ مرجانه مجبورش نمود
تا کند آن مرد بر منبر صعود
.
بد بگوید بر تو و بر مرتضی
لیک آن مرد دلیر و با وفا
.
تا به منبر کرد در کوفه صعود
بر تو و جد تو گفتا بس درود
.
کرد با لعنت ز آل هند یاد
خاصه نفرین کرد بر ابن زیاد
.
داد بر مردم نوید حضرتت
خواند اهل کوفه را بر نصرت ات
.
زادۀ مرجانه بس شد خشمناک
گفت باید گردد این یاغی هلاک
.
بی وفاها کینه ظاهر ساختند
آن دلاور را ز بام انداختند
.
زین سخن شاهنشه گردون مدار
ریخت اشک از دیده اش بی اختیار
.
مَن قَضی نَحبه بفرمود آن جناب(5)
بعد از آن گفتا بسوز و التهاب
.
ای خدا بر روح او رحمت نما
در بهشت عدن وَاجمَع بَینَنا
.
پس طرّماح آمده بر نزد شاه
گفت آهسته به اشک و سوز و آه
.
من نمی بینم به دورت کثرتی
گرچه خود آگاه از این صحبتی
.
لشگر حرّت …
ـــــــــــ
(1)منزلگاه عذیب الهجانات
.
(2) کُتَل(فرهنگ فارسی معین): اسب یدک ، اسب جنیبت . تل و پشتۀ بلند خاک .
.
(3)طِرِمّاح بن عَدِی الطائی ،از یاران امام علی(ع) و امام حسین(ع) و از شاعران شیعه.
(4)مجمع بن عبدالله عائذی مذحجی یکی از اصحاب امام حسین بود
(5) سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا
ترجمه:
در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.
.
.
.
.
لشگر حرّت بود کافی به جنگ
می نماید عرصه را بهر تو تنگ
.
لیک من ای خسرو عالی شئون
خواستم از کوفه تا آیم برون
.
لشگری دیدم به پشت شهر من
کثرتش داند خدای ذوالمنن
.
آن چنان لشگر ندیدم تا بحال
ماجرا را از یکی کردم سوال
.
گفتم این لشگر بسیج از بهر کیست
گفت بر قتل حسین بن علیست
.
کی شود با عده ای کم بی درنگ
با چنان لشگر ترا یارای جنگ
.
می دهم سوگند بر حی قدیر
تا توانی فاصله از کوفه گیر
.
گر شوی نزدیک کوفه یک وجب
خون نو ریزند اشرار عرب
.
جای امن و معقلی خواهی اگر
تا شوی آسوده از بیم خطر
.
نک بیا با من ایا شاه جهان
ساز در کوه “اجاء” بر خود مکان(1)
.
باشد آنجا جایگاه حی ها
مأمن از هر لشگر جور و جفا
.
پادشاهان بزرگ روزگار
خواسته سازند با ما کار زار
.
برده ایم آنجا پناه ای ذیشئون
گشته ایم از دستبردشان مصون
.
در جوابش گفت آن میر هدی
حق عطا سازد تو را خیرالجزاء
.
کی توانم کرد قصد انصراف
کی توانم کرد بر عهدم خلاف
.
خوابگاه من زمین کربلاست
باشد آری آنچه تقدیر خداست
.
می نویسند اهل تاریخ و سیر
کاندر آن صحرای پرخوف و خطر
.
خود طرّماح عدیّ نامدار
حمل می کردی به اهلش خواربار
.
قول نصرت داد آن پیمان درست
تا رساند خواربارش را نخست
.
بازگردد بر حضور شهریار
در رکاب شاه باشد جان نثار
.
رفت و باز آمد ولی اندر عُذیب
باخبر شد آشکارا گشته غیب
.
گفته بود هر آنچه شد گشته پدید
شاه دین را کرده اند اعدا شهید
.
رهسپر گردید امام عرش جاه
کرد در قصر مقاتل جایگاه
.
✔️ عبیداله ابن حر جعفی
.
خرگهی جلب نظر کرد از امام
شه زصاحب خیمه شد جویای نام
.
یکنفر گفت از عبیدالله نام
والدش حرّ است و جُعفی از لئام
.
کرد احضارش به محضر آن جناب
رفت پیک و لیک منفی شد جواب
.
خاست با نفس نفیس خود امام
پیش او رفت و بفرمودش سلام
.
دعوتش بر نصرت خود کرد شاه
داد پاسخ شاهدم باشد الاه
.
آمدم از کوفه من بر این دیار
تا ببینم روی تو ای شهریار
.
گفت شه داری گر از یاری ابا
از خداپرهیز کن در قتل ما
.
صوت استنصار من گر بشنوی
باشی اندر جایگاهی منزوی
.
هرکجا باشی خدای آب و خاک
سازدت با بدترین وضعی هلاک
.
گفت گر خواهد خدای ذوالعلاء
این چنین شاید نباشد کار ما
.
شاه دین برگشت سوی منزلش
تا سحر گه ماند با سوز دلش
.
صبحگه فرمود آن عالی جناب
یاورانش را که بردارید آب
.
✔️ سخت گیری جناب حر
.
تا شب اردوی همایون امام
طی ره کردند با سعی تمام
.
سوق میدان آن شهنشاه عرب
لشگرش را متصل بر سوی چپ
.
تا کند از لشگر حرّش بدور
لیک مانع می شدی حرّ غیور
.
خواستی شه تا ازو گردد جدا
او به سمت کوفه بردی با جفا
.
این کشاکش بود بین حرّ و شاه
با تناقض طی می کردند راه
.
تا رسیدند آن دولشگر از قضا
بر دیار ریگزار کربلا
.
شاه دید از سمت کوفه شد عیان
تند رو پیکی بدوش او کمان
.
او نکرده اعتنایی بر امام
کرد بر حر و سپاه او سلام
.
نامه ای بر حر داد آن بد سیر
آن دلاور کرد بر نامه نظر
.
اسب پیش تاجدار دین دواند
با ادب آن نامه را بر شاه خواند
.
بود مسطور اندر آن نامه چنین
عرصه را کن تنگ بر سلطان دین
.
در بیابانی فرود آر آن جناب
که نه آبادی شود آنجا نه آب
.
داده ام دستور من این پیک را
تا نگردد لحظه ای از تو جدا
.
هر عملکرد تو را سرّ و علن
او کند فوری گزارش بهر من
.
تا شود کشته عزیز بوتراب
خاتمه پیدا کند این انقلاب
.
حرّ گفت از من مشو شاها ملول
اندر این صحرا کنی باید نزول
.
گفت شه مهلت بده ای نیک خو
تا کنیم اندر حوالی جستجو
.
غاضریّه یا حدود نینوا
بلکه باشد جای خوش آب و هوا
.
حرّ گفتا غیر ممکن باشد این
با وجود این کماندار لعین
.
کی توانم شد مخالف در وداد
بر امیر خود عبید ابن زیاد
.
اینچنین گفتا زهیر …
ـــــــــــ
(1)اَجاء نام کوهی در نزدیکی قادسیّه
.
.
.
.
اینچنین گفتا زهیر پاک ذات
اذن ده ای مقتدای کائنات
.
اندر این صحرا کنیم آغاز جنگ
عرصه را بر کوفیان سازیم تنگ
.
شاه گفتا خوش ندارم این مقال
باشد از ما اولین جنگ و قتال
.
✔️ آخرین منزل میر هدی ( سرزمین کربلا )
.
دوم ماه محرم بود شاه
کرد در آن دشت سوزان جایگاه
.
تا قدم زد در زمین کربلا
پشت پا زد شاه دین بر ماسوا
.
گفت این صحرا زمین کربلاست
قتلگاه عترت خیر الوری ست
.
طعنه بر عرش معلی میزند
حسرتش فردوس و عرش کبریاست
.
گرد اینجا توتیای چشم حور
خاک او جنات را زینت فزاست
.
خون من ریزند اینجا کوفیان
خالق عالم به خونم خونبهاست
.
کی رسد کعبه به پای رفعتش
قبر من اینجا مطاف انبیاست
.
من همای اوج شأن و عزتم
ماسوا را سایه ام ظل هماست
.
خون من گردد شرف بخش زمین
صاحب ثارم خدا را خود خداست
.
حَجَّم ار در کعبه ناقص مانده است
اندر این وادی کمالش مدعاست
.
گر نگردم در حرم سعی و صفا
این بیابان جای سعی است و صفاست
.
گر ندادم در منا قربانیم
ریگذار کربلا ما را مناست
.
جان سپارد تشنه قربانهای من
گر چه اندر لب مرا آب بقاست
.
بشکند از جور شمشیر جفا
آنکه مرآت جمال مصطفی ست
.
اصغرم چون غنچه پرپر می شود
حلق او آماج تیر اشقیاست
.
بهر من باشد شهادت افتخار
زندگی با ظالمان درد و بلاست
.
مرد مومن می گریزد از اجل
آخرت باقی و این دنیا فناست
.
بیعتم را از شما برداشتم
اندر اینجا مرگ تقدیر خداست
.
زین بیابان در رود بیگانگان
ماند آنکو با شهادت آشناست
.
خط سیر خود کند از من جدا
خط سیر من ز هر راهی جداست
.
تا شنید این مطلب از کانون خیر
از میان جمع بر پا شد زهیر
.
گفت ما کی از تو برداریم دست
دامنت دامان وحی منزل است
.
گر بقا باشد در این دار فنا
ما نمی خواهیم در دنیا بقا
.
گر هزاران سال باشد زندگی
بی تو باشد زندگی شرمندگی
.
بعد از آن برخاست از جایش هلال
گفت کای محبوب حی لایزال
.
در رکابت با خدنگ جانشکار
کشته گشتن افتخار است افتخار
.
الغرض اتمام حجت شد تمام
ماند مردان سعید و نیکنام
.
با سپاه حر شاه تاجدار
در زمین کربلا شد برقرار
.
سوم مام محرم شد عیان
اندر آن وادی سپاه کوفیان
.
آمد آنجا ابن سعد نابکار
با سپاهی ز اهل کوفه چارهزار
.
آمدی هر روز لشگر فوج فوج
بر فلک بانگ دهل می کرد اوج
.
✔️ #تاسوعا
✔️نامه آوردن شمر ملعون به عمرسعد ملعون
.
روز نهم از محرم شد پدید
با سپاهی بیکران شمر پلید
.
نامه ای آورده از ابن زیاد
بر عمر سعد لعین و شوم داد
.
تا شد از مضمون نامه با خبر
دید عبیدالله پست و بد سیر
.
این چنین بنوشته کای میر سپاه
گر تو هستی دشمنم را خیر خواه
.
از مقام خویش کن صرف نظر
ده امارت را به شمر نیک فر
.
او برآورده کند آمال ما
در حسین بند است نک چنگال ما
.
کی گذارم او رهد از چنگ من
تا گزیند ملجائی بر خویشتن
.
فکر ری را یا بکن از سر به در
یا حسین بن علی را کن خبر
.
باید او باشد مطیع امر من
بینم آنگه من صلاح خویشتن
.
یا نگهدارم به پیش خود مدام
یا فرشتم دست بسته سوی شام
.
ور کند از طاعت من امتناع
امر ما را کاملا کن استماع
.
هم خود او را بکش هم لشگرش
پیش من بفرست در نیزه سرش
.
بعد کشتن جسم آن مرد غیور
خورد کن در خاک با سم ستور
.
مُثله کن اجسام آن را تمام
حکم من این است بر تو والسلام
.
ور بپیچی سر ز فرمان زینهار
امر را بر شمر ذالجوشن گذار
.
او بجای تو امیر لشگر است
گر زند گردن ترا نیکوتر است
.
خواند پور سعد تا آن نامه را
دیکته کردی گفت تو این چامه را
.
ای خطاکار لئیم و دین تباه
در دو عالم روی تو بادا سیاه
.
تو ز امر صلح من دافع شدی
پرچم پیکار را رافع شدی
.
این حسین آن نیست کاندر روزگار
خواری و ذلّت نماید اختیار
.
کی پذیرد بیعت آن نور جلی
هست اندر جسم وی نفس علی
.
تو شدی باعث کنم …
.
.
.
.
تو شدی باعث کنم من کارزار
قعر دوزخ باشدم دارالقرار
.
شمر گفتا می کنی حالا چکار
یا ریاست را کنون بر من سپار
.
یا مهیای قتال و جنگ شو
یا ده استعفا و بر یکسو برو
.
زادۀ وقاص گفتا کای دلیر
می کنم اجرا بیانات امیر
.
می شوم الان مهیا بهر جنگ
می کنم برآل هاشم عرصع تنگ
.
تو یکی سرهنگ شو فرمانبرم
من همانا خود امیر لشگرم
.
✔️ امان نامه
.
شمر دید آماده او را بهر جنگ
شد برون از لشگر بی نام و ننگ
.
رو به اردوی امام مستطاب
در زبان اَینَ بَنو اُختی خطاب
.
گفت خواهر زادگان من کجاست
مادرشان از کلاب و خویش ماست
.
شه صدای آن ستمگر را شنید
گفت بر اخوان خود شاه شهید
.
گر چه فاسق باشد این کافر مآب
در دهید این خویش مرتد را جواب
.
رو ببین عباس حرف شمر چیست
این ندا از آن لعین بیهوده نیست
.
مقصدی دارد یقین آن بیحیا
در ندایش هست پنهان ماجرا
.
بر جبین پور شیر لایزال
بر نشست آنگه عرق از انفعال
.
آمد عباس بن قتال العرب
با برادرهای خود با صد کرب
.
نور با ظلمات شد تا روبرو
گفت عباس ای لعین زشتخو
.
تا تو خواهرزاده ام کردی خطاب
از خجالت من شدم مانند آب
.
گر اجازت داشتم از شهریار
دادمی پاسخ به تیغ آبدار
.
ضرب و شستی بر تو می دادم نشان
می گرفتند از تو عبرت کوفیان
.
حالیا ای مرتد بی آبرو
بهر چه ما را بخواندی بازگو
.
داد پاسخ آن ستمگر کای جوان
بر شما آورده ام خط امان
.
بر امیرم همچو من بیعت کنید
خویش را از این بلا راحت کنید
.
هر چه باشد بهرتان در دل مرام
مال و جاه و عزت و شأن و مقام
.
می کند جود و عطا ابن زیاد
می رهاند از غم و باشید شاد
.
با شما دارم قرابت در میان
هست با من هم قبیله مام تان
.
من نمی خواهم به دست این سپاه
آرزوهای شما گردد تباه
.
زین غریب تشنه بردارید دست
زانکه او خورده در این صحرا شکست
.
او میان موج های پر خطر
مانده روی آب دریا غوطه ور
.
هم خود او هم بنی هاشم تمام
کشته می گردند با تیر و حسام
.
من نییَم راضی شما در کارزار
غرق خود گردید اندر این دیار
.
این سخن را تا شنید عباس راد
این چنین گفتا به شمر بد نهاد
.
لعنت حق بر تو باد ای بی پدر
می دهی ما را امان خاکت به سر
.
نیست اما بر امان خلق امان
بر تو بادا لعن خلّاق جهان
.
لعنت یزدان بر آن ناپاک باد
کایچنین خط امانی بر تو داد
.
تو همی گویی ز ترس مرگ و جنگ
دست برداریم از ناموس و ننگ
.
دست از دامان این سرور کشیم
رو که تو چون پنبه و ما آتشیم
.
من نمی گویم براین مظلوم شاه
من برادر هستم و یا سر سپاه
.
من که فرزند رشید حیدرم
بر عزیز جان زهرا نوکرم
.
بی حسین آرم اگر روزی به سر
مرگ اولاتر بود خاکم به سر
.
او شهنشاه است و من دربان او
صد هزاران همچو من قربان او
.
شمر دون زین ماجرا شد دل پریش
کرد دعوت سوی لشگرگاه خویش
.
در سپهر هاشمی ماه تمام
با برادرهاش آمد بر خیام
.
بود افسرده دل افتاده اش
زین که خوانده شمر خواهرزاده اش
.
از قضایا کرد استفسار شاه
گفت بر خورشید دین تابنده ماه
.
بهر من آتش بجان آورده بود
از امیر خود امان آورده بود
.
شاه گفتا ای ز حیدر یادگار
گر روی داری برادر اختیار
.
زین سخن فرزند قتال العرب
گشت بس پژمرده حال و منقلب
.
گفت کای فرزند شاه اولیاء
من غلام خانه زادم بر شما
.
تو امید این دل غمدیده ای
از غلام خود مگر رنجیده ای
.
گر دو صد پاره کنندم کوفیان
بر نگردانم رخ از این آستان
.
در بدن روح و روانی تو مرا
از چه از درگاه خود رانی مرا؟
.
بعد از آن سربر دو زانو آن جناب
نرگس چشمش شده مشغول خواب
.
✔️ عصر #تاسوعا
.
ز آنطرف بر حسب امر پور سعد
کرد غرش طبل جنگی همچو رعد
.
لشگر کین با غریو و های و هو
بر خیام طاهره کردند رو
.
تا شنید آواز قوم بد سیر
زینب کبری دوید آسیمه سر
.
شد شرفیاب حضور آن جناب
گفت کای آرام جان بو تراب
.
می نه بینی ای …
.
.
.
.
می نه بینی ای شه والاگهر
رو بخرگه کرده قوم کین سیر
.
از صدای طبل جنگ کوفیان
دختران لرزان چو برگ خزان
.
چاره ساز ای چاره ساز کائنات
بر حریم بی پناه و طاهرات
.
شاه چشم نیمه خوابش باز کرد
گوش بر آن جانخراش آواز کرد
.
خواند پیش خود سپه سالار خود
یعنی عباس علی غمخوار خود
.
گفت رو بر گو بر این قوم ظلام
چیست در این تنگ وقت این ازدحام
.
گر به جنگ آیند اشرار عرب
گو نباشد جنگ این هنگام شب
.
پور حیدر رفت پیش اشقیا
گفت کای بی عرضگان بی وفا
.
زین هجوم نا بهنگام ای سپاه
چیست مقصد، رویتان بادا سیاه
.
داد پاسخ یکنفر از اشقیا
این بود مقصود یابن المرتضی
.
بر امیر کوفه یا بیعت کنید
یا به مرگ خویشتن سرعت کنید
.
این چنین گفتا ابوالفضل رشید
ایستید اینجا ایا قوم عنید
.
کسب تکلیف از امام خود کنم
من مطیعم زو به هر لاونعم
.
بازگشت عباس پیش شاه دین
گفت منظور گروه مشرکین
.
شاه فرمود ای مرا پشت و پناه
سک شبی مهلت بگیر از این سپاه
.
امر بیعت نیست از من ساخته
بی جهت لشگر به مخیم تاخته
.
زیر با ننگ رفتن ذلت است
مقصدم آزادی و حریت است
.
کی نمایم من قبول عار و ننگ
نیست با این قوم چاره غیر جنگ
.
من نی ام آنکس به ذلت تن دهم
دست بیعت بر کف دشمن دهم
.
دوست دارم باشد امشب مهلتی
تا تهجّد را بیابم فرصتی
.
باز برگشت آن سپه سالار راد
گفت بر آن کوفیان بد نهاد
.
یک شب ای لشگر بما مهلت دهید
صبحگه از قید مهلت وارهید
.
هر چه گفت عباس کردند امتناع
کوفیان گفتند بیعت یا نزاع
.
زآن میانه یک نفر از دشمنان
گفت با لشگر که ای اهریمنان
.
خواهد ارمهلت شبی گبر و یهود
می دهید، ای لشگر شوم و عنود
.
این حسین بن علی پور نبی است
از شما دلخواه او مهلت شبی است
.
از چه رو دارید مهلت را دریغ
او که فردا کشته خواهد شد به تیغ
.
شد موثر گفته اش بر اشقیا
کوفیان گشتند بر مهلت رضا
.
باز گردیدند هر کس جای خود
ای عجب چرخ برین نآمد فرود
.
در همان شب شد از آن قوم ظلام
سی نفر ملحق به اردوی امام
.
جملگی راه سعادت یافتند
روز عاشورا شهادت یافتند
.
بود آگه شاه از پایان کار
سرّ مهلت خواستن شد آشکار
.
#تخلص
.
ای «حسینی» شد مفصل ماجرا
جد تو مهلت گرفت از اشقیا
.
تا توانی از اجل مهلت بخواه
وز خدا توفیق بر خدمت بخواه
.
باقی این نهضت پاک امام
کن رقم در جلد سوم بالتمام
.
✔️ پایان متن

.
#حسینیه_مسلمیه #کوفه_مجلس_ابن_زیاد #اصحاب_الحسین
#خروج_مدینه_خروج_مکه #حر #ورود_کربلا
#مجلس_ولید
#قیام_حسینیه_سعدی_زمان1
#سعدی_زمان
#چون_معاویه_محیل_بت_پرست
#فارسی
.

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی

Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

More results...

Generic filters

Filter by Custom Post Type

نتایج بیشتر ...