زبدةالاشعار

گفت راوی در تمام عالمین #حسینیه_صامت_بروجردی

امتحان طبیب موصلی و کرامت حضرت اباعبداله الحسین (ع)
گریز به مصائب شام و کوفه
.
.
مرحوم صامت بروجردی
.
.
گفت راوی در تمام عالمین
چون خلافت شد مسلّم بر حسین
.
بود در موصل یکی دانا طبیب
با یزید بن معاویه حبیب
.
نی همین در خدمتش کردی قیام
بلکه می دانست آن سگ را امام
.
گفت با وی مومنی از شیعیان
بگذر از این راه باطل ای فلان
.
گر سعادت خواهی اندر عالمین
قبلۀ خود کن تو شاه دین حسین
.
آنکه اندر راه حیّ لایزال
ساخته وقف یتیمان جان و مال
.
گر حقیقت را به سر داری هوس
در حسین این رتبه را می جوی و بس
.
کرد اندر دل طبیب نکته دان
زین سخن با خویش قصد امتحان
.
از قضا بیوه زنی همسایه داشت
از وجودش بر سر خود سایه داشت
.
ناگهان آن بیوه زن بیمار شد
حال طفلش بی پدر افکار شد
.
شد روانه کودک دور از شکیب
حال مادر گفت نزد آن طبیب
.
گفت ای کودک اگر جویی علاج
یک جگر از اسب باشد احتیاج
.
گفت کودک ای طبیب پرهنر
من ندارم اسب تا آرم جگر
.
گفت با وی آن طبیب موصلی
رو به درگاه حسین بن علی
.
شد شتابان کودک افسرده حال
خدمت آن معدن جود و نوال
.
زادۀ زهرا گرفت اندر برش
دست دلجویی کشید اندر سرش
.
اشک چشمش را ز رحمت پاک کرد
جستجوی حال آن غمناک کرد
.
چون تسلّی داد اشک و آه او
کشت اسبی را به خاطرخواه او
.
داد پس لخت جگر بر دست او
طفل در نزد طبیب آورد رو
.
کرد از رنک فرس از وی سئوال
پنج نوبت آن طبیب بی همال
.
گفت رنگ اسب اینسان خوب نیست
بهر درد مادرت مطلوب نیست
.
پنج نوبت شاه گردون اقتدار
پنج اسب از خویش کشت آن پنج بار
.
رحم کردن بر یتیمان را حسین
داشت اندر ذمّت خد فرض عین
.
دید چون این جود و احسان را طیب
شد محبّ آن شهنشاه غریب
.
ای حمیّت پیشگان و شیعیان
گر بود انصاف در خلق جهان
.
دور از رحم است ای اهل کمال
اینچنین سلطان با جود و خصال
.
شمر روی دخترش نیلی کند
نیلگون رخسارش از سیلی کند
.
جمله را پای پیاده روز و شب
در بیابان ها دواند از غضب
.
عترت آن شاه بی مثل و نظیر
برد اندر کوفه چون شمر شریر
.
داد اندر گوشۀ زندان مکان
آن حریم سرور کون و مکان
.
سر برهنه دل گرسنه جان کباب
پوست افکنده بدنشان زآفتاب
.
جای دست مرحمت های پدر
سنگ و چوب کوفی و شامی بسر
.
بر سر آن بی کسان در روزگار
جز کنیزان کس نمی کردی گذار
.
مردم کوفی شب اندر خانه ها
کودکان چون گنج در ویرانه ها
.
روز و شب از چشم ایشان رفته خواب
شب ز سرما روزها از آفتاب
.
بلکه دادندی تصدّق کوفیان
بر یتیمان حسین خرما و نان
.
سویشان کلثوم چون کردی نظر
سوختی او را از این محنت جگر
.
می گرفت آن نان ز دست کودکان
با غصب می گفت با آن ناکسان
.
کای گروه سست عهد بی وفا
از خدا شرمی ز پیغمبر حیا
.
کوفیان مارا تصدّق کی رواست
کی خدا خوشنود و پیغمبر رضاست
.
ما که در این شهر خوار و مضطریم
آل یاسین عترت پیغمبریم
.
روزگاری خانمانی داشتیم
از بزرگی ما نشانی داشتیم
.
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن «صامت» این هنگامه را
.
.

#حسینیه #صامت_بروجردی #حسینیه_مدح #فارسی #زبدةالاشعار #ورود_شام #خرابه_شام

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی

Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

More results...

Generic filters

Filter by Custom Post Type

نتایج بیشتر ...