زبدةالاشعار

فصل زمستان گذشت آمده فصل بهار #17ربیع_فانی_تبریزی

پادشه انس و جان
.
✍️ زبدة الاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
فانی تبریزی
.
فصل زمستان گذشت آمده فصل بهار
باغ بود پر زگل دشت و دمن لاله‌زار
فاخته و عندلیب نغمه‌کنان بیقرار
غرق تماشای گل در طرف جویبار
جلوۀ هامون شده منظر هر هوشیار
.
.
جملۀ بستان و کوه پر ز گل و گلشن است
هر طرف از لطف یار یاسمن و سوسن است
سوری و نسرین و یاس در شُرف رُستن است
هر طرفی بنگری نور حق ذوالمن است
ذکر همه کاینات زمزمۀ کردگار
.
.
مرغ حق و بوالملیح از لب او نغمه خوان
نکهت نسرین و گل از دم او دلستان
رنگ گل مریم و بوی گل ارغوان
هست زآثاراو جمله عیان و نهان
آب روان هر طرف از پی او رهسپار
.
.
جملۀ افلاکیان مست می کوثر است
بزم همه خاکیان بوی گل و عنبر است
شب بود و آسمان غرق دُر و گوهر است
زینت هفت آسمان گرچه مه و اختر است
لیک ز انوار حق صبح بود لیل تار
.
.
طبع سخنگوی من باز روان گشته است
ناطقۀ پیر من تازه جوان گشته است
کلک گهر بیز من غرق بیان گشته است
خامۀ گل ریز من مُشک فشان گشته است
تا که سراید ز جان نعت نبی آشکار
.
.
جمله عوالم بود غرق نشاط و سرور
پیر و جوان جملگی سر خوش عشقند و شور
گو که به موسی‌ ظهور کرده حقیقت ز طور
یا که عیان گشته است آیت شور نشور
غرق تحیر همه عارف و پرهیزگار
.
.
تا که خداوند عشق کون و مکان آفرید
از گل مسنون بسی پیر و جوان آفرید
بر همه هستی عیان سرّ نهان آفرید
کودکی از نور خویش جوهر جان آفرید
گفت بود احمد‌ و بر همگان شهریار
.
.
تخت شهان سرنگون شوکت کسری شکست
ساوه فرو رفت و ز آن رونق دریا شکست
آتش آتشکده یکسره از جا شکست
فیض قد و مش بحق جملۀ بتها شکست
کون منوّر شد از جلوۀ آن گلعذار
.
.
نغمۀ جاء‌الحق از هفت در آسمان
آمده بر گوش جان کرده حقیقت عیان
لال بود خسروان شاد همه بی‌کسان
جملۀ بتها نگون گشته ز اعجاز آن
بوی عدالت به کون گشت از او انتشار
.
.
سِحر همه ساحران عاطل و باطل شده
علم همه کاهنان باطل و زایل شده
رحمت حق بر زمین یکسره نازل شده
نعمت دیدار او بر همه شامل شده
جلوۀ اشراق حق گشته کنون آشکار
.
.
جمله جهان بی‌گمان با دل و جان مست اوست
هستی کون و مکان جملگی از هست اوست
جملۀ ذرات کون مطیع و پاست اوست
جان دل ممکنات یکسره در دست اوست
معنی لولاک را کرده عیان کردگار
.
.
اوست عظیم و کریم اوست رئوف و ودود
اوست علیم و حکیم اوست عزیز وجود
اوست که حق در نبی وصف جمالش ستود
اوست که بر بندگان هست به حق نور وجود
اوست که اوصاف او هست چو اوصاف یار
.
.
روی چو ماهش بود روشنی صبح و شام
موی سیه چون شب و قامت محشر قیام
نوش لب لعل او آب حیات است و کام
ابروی باریک او همچو کمان، بی‌کلام
خلقت او در جهان هست بحق شاهکار
.
.
دور فلک مدتی گشت به لیل و نهار
سال و مه و هفته‌ها رفت به رسم قرار
گشت چهل ساله آن کودک عالی تبار
گرچه بسی درد و غم دید از این روزگار
مژدۀ بعثت رسید از طرف کردگار
.
.
گشت چو مأمور حق، بر همه آن خوش کلام
گفت که هنگامۀ ظلم و ستم شد تمام
وقت عدالت بود وقت صفا هست و کام
وقت عطا و کرم هست زحق بر انام
نعمت خود حق تمام کرده به خرد و کبار
.
.
بود جهان پر زغم از ستم اشقیا
اهل جهان جمله بر محنت و غم مبتلا
غفلت و جهل است و جور شیوۀ اهل جفا
غرق جهالت بود اهل جهان برملا
مست فسادند و شر نیست کسی هوشیار
.
.
جنگ و جدل بین خلق شیوۀ دیرین بود
شعر و شراب و فساد شکرّ نوشین بود
شیوۀ دخترکشی طالع زرّین بود
طاعت بتها به خلق منطق و آئین بود
نیست ز‌عرفان خبر هست جهان پر زعار
.
.
راه نجات از ره کفر و عناد و گناه
مصحف اوبا شد از جانب ذات الاه
هر که بخواهد زدل ز آتش دوزخ پناه
معجزۀ او بود هادی درویش و شاه
نام کریمش عظیم بر همه آموزگار
.
.
لیک عدو بر نبی‌ کرد جفا و ستم
شد زشرار ستم نظم عوالم به هم
جان و دل ممکنات سوخت ز اندوه و غم
باز در آن دم که دل خون شده بود از الم
گفت: خدایا ببخش معصیت قوم خوار
.
.
بود به او آرزو کون گلستان کند
جملۀ اهل جهان طالب عرفان کند
عالِم و عالَم همه عارف دوران کند
جاهل بی‌چاره را چاره و درمان کند
لیک نشد اهل کین در پی او رهسپار
.
.
جنگ و جهادش ز جان با همه مشرکین
از سر تکلیف بود نی زسر کبر و کین
گاه حنین و گهی بدر غرور آفرین
گاه احد گه تبوک، در همه آئین و دین
بود هدف کردگار در همۀ کارزار
.
.
گفت ترا کافران کاذب گردون شدی
گه ز بیان عدو شاعر و مجنون شدی
گاه ز‌الحادشان ساحر و مفتون شدی
گرچه زجور و جفا خسته و دلخون شدی
لیک شد از صبر تو جمله عدو شرمسار
.
.
ای به جهان سرور و پادشه انس و جان
نُه فلک و هفت باب در حرمت دیده‌بان
کرسی و لوح و قلم جملۀ کون و مکان
آتش و آب است و باد، خاک و همه آسمان
از پی فرمان توست گردش این روزگار
.
.
جمله جماد و نبات گفت مدیحت عیان
سنگ زبان بر گشود گفت ثنایت ز جان
بارش باران تو لطف حق از آسمان
معجز شقّ‌‌القمر هست عیان در جهان
بلکه کرامات تو بی‌عدد و بی‌شمار
.
.
بحر عظیمی بود مکتب عرفان تو
درّ و گهرها بود در دل فرقان تو
درک کند عقل کی غایت تبیان تو
دل چه خبر دارد از باطن قرآن تو
ظاهر آن پرنگار باطن آن شاهکار
.
.
منطق فرقان تو غایت رحمت بود
مشعل عرفان تو نور هدایت بود
شیوۀ اخلاق تو عین کرامت بود
بندگی درگهت اوج سعادت بود
لطف تو بر بندگان هست به لیل و نهار
.
.
غبطه برد خسروان بر کله و تاج تو
مات بود قدسیان جمله ز معراج تو
مشعل حق باشد آن سراج وهّاج تو
جملۀ کون و مکان یکسره محتاج تو
عالم و آدم بود بنده و تو شهریار
.
.
جمله عنایات تو هست لطیف و جمیل
آیت قرآن تو هست بحق بی‌بدیل
سلسلۀ پاک تو در ره عرفان دلیل
بادۀ عرفان تو چون قدح سلسبیل
هست به احباب تو همچو می خوشگوار
.
.
نور هدایت به حق کیست به غیر از علی‌
کیست که انوار حق شد ز رخش منجلی
دیده نبیند علی‌ هست یقین ز احولی
کرده به دستور حق، نبی‌ علی‌ را ولی
تا که امّم بعد از او جمله شود رستگار
.
.
رهبر ما خود که از دودۀ احمد‌ بود
گفت که امسال ما «سال محمد‌» بود
سال فر و عزّ و جاه سال مؤید بود
لطف و عنایات حق جمله مشدّد بود
بلکه مه و هفته‌ها یافته زو اقتدار
.
.
ای که ترا داده حق نعمت خلق عظیم
شافع روز جزا صاحب قلب سلیم
«#فانی» مسکین ز جان گشته بکویت مقیم
با نظر لطف تو دور شود از جحیم
بندگی درگهت هست به وی افتخار
.
.
کرد حق از فیض تو جمله جهان غرق نور
شد ز تجلاّی تو پردۀ ظلمت به دور
گشت ز ارشاد تو نور حقیقت ظهور
یافت زتعلیم تو عالم و آدم شعور
شعلۀ عرفان تو زد به دل و جان شرار
.
.
#17ربیع
#فصل_زمستان_گذشت_آمده_فصل_بهار
#فانی_تبریزی
#فارسی
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی