مناجات
…
ذاکر مراغه ای
…
اَحدا حمد تو گفتن نه مرا هست توانی
شده مبهوت ز وصف تو همه نطق و بیانی
ز وجود تو وجود همه موجود وجودند
همه از جود تو از کتم و عدم سرزده گانی
همه آحاد به توحید تو دارند گواهی
همه ذرّات به توصیف تو بگشوده زبانی
تو حکیمی، تو قدیمی، تو لطیفی، تو خبیری
بی شبیهی، و نظیری که تو آنی که تو دانی
تو نه جسمی،نه مرکب، و نه مرئی نه محلی
نیست در ساحت ذاتت نه شریکی نه مآنی
بَری از نقص و زوالی، بری از رنج و ملالی
بری از لغزش حالی، بری از کون و مکانی
بری از وقت و زمانی، بری از وهم و گمانی
بری از چون و چنانی، نه عیانی، نه نهانی
ز تجلّای جمالت همه ذرّات چو پرگار
تا دم حشر برقصند در این حیطه ی فانی
چشم خفّاش اگر چشمهٔ خورشید نبیند
خجل از این مثل هستم نه تو خورشید جهانی
ریه و عظم و رگ مو همه لحم و دم ذاکر
ز دل و جان به ثنای تو گشودست زبانی
#مناجات
#احدا_حمد_تو_گفتن_نه_مرا_هست_توانی
#ذاکر_مراغه_ای
#فارسی
نظر دهید