زبدةالاشعار

خاندان علی و ذلت بیعت؟ هیهات #عباسیه_جلال_محمدی

ذلت بیعت؟ هیهات …
.
✍️ زبدة الاشعار ✍️

?: @nohe_torki
.
جلال محمدی تبریزی
.
خاندان علی و ذلت بیعت؟ هیهات
دست آزادی و زنجیر اسارت؟هیهات
.
علم حادثه بردار،سفر باید کرد
پای در معرکه بگذار،خطر باید کرد
.
بار بربند،دگر ترک وطن باید گفت
تیغ برگیر که با تیغ سخن باید گفت
.
جاده در جاده به دیدار خدا باید رفت
خسته،پای آبله تا کرب و بلا باید رفت
.
فصل وصل است گر از فاصله ها درگذرید
ای مجانین حق از سلسله ها درگذرید
.
عشق گوید که از این مرحله چون باید رفت
بی سر و بی کفن،آغشته به خون باید رقت
.
«هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله
هر که دارد سر همراهی ما بسم الله »
.
.
خیمه را نیز دمی چند به ظلمت بسپار
راه رجعت به سلامت طلبان وابگذار
.
هر که را ذوق جراحت نبود،برگردد
هر که را شوق شهادت نبود برگردد
.
بگریزند از این دشت که راحت طلبند
بستیزند که جانباز و جراحت طلبند
.
بازگردند از این عرصه که نامردانند
عافیت باره و تن پرور و بیدردانند
.
بگذارید که خامان ز خطر بگریزند
سایه ها در دل ظلمت ز سحر بگریزند…
.
هان که فردا سر و شمشیر به هم خواهد خورد
سرنوشت همه با تیغ رقم خواهد خورد
.
.
عشق توفان جنونی دگر انگیخته بود
عطش و حنجر و خنجر به هم آمیخته بود
.
آسمان در قدح تشنه هفتاد و دو صبح
یک افق باده ز دریای شفق ریخته بود
.
ماند هفتاد و دو دلداده از آن مدعیان
همه را عشق به غربال بلا بیخته بود
.
پی هفتاد و دو حلقوم خروشان و زلال
هر چه تاریکی،شمشیر خود آهیخته بود
.
در شگفتم که کسی جز شهدا زنده نکرد
عشق از آن محشر کبری که بر انگیخته بود
.
.
محشری بود تماشایی و عاشورایی
که به تصویر نیاید ز قلم فرسایی
.
شهسواران پی معراج کمر می بستند
زره حادثه مردانه به بر می بستند
.
همه را شوق که ای کاش ز نو زنده شویم
زخمها خورده و در خون افکنده شویم
.
کاش صد بار بمیریم و ز نو جان گیریم
عشق رخصت دهد و جانب میدان گیریم
.
تا نفس می دمد از حنجره تکبیر زنیم
در رکاب پسر فاطمه شمشیر زنیم
.
تیغ در پنجه نیفتیم از این جوش و خروش
مگر آنگاه که افتد همه را دست ز دوش…
.
راهی از معرکه می رفت به آغوش بهشت
رهسپاران همه دریادل و آیینه سرشت
.
همه رفتند از این راه و کسی باز نماند
جز اباالفضل دگر همنفسی باز نماند
.
خیمه ها منتظر و تشنه آب است فرات
جگر سنگ از این شعله،کباب است فرات
.
آتش« العطش » از خیمه روان تا ملکوت
پاسخی نیست بر این ناله بجز شرم و سکوت
.
لرزه افتاد از این ناله به ارکان وجود
اضطرابی ست از این فاجعه در غیب و شهود
.
دشت می نالد: ای کاش که دریا بودم
بحر می گرید: ای کاش که صحرا بودم
.
کیست این باغ ستم سوخته را دریابد؟
غنچه های عطش افروخته را دریابد
.
نوبت عاشقی آنگه به علمدار رسید
که به آیین ادب آمد و رخصت طلبید
.
دست بر قبضه شمشیر و علم بر دوشش
آفتاب،آینه چهره آتش پوشش
.
« مست می رفت ورخ از شوق برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود »
.
مست می رفت و حسین اش نگران بود از پی
نگرانش شه صاحب نظران بود از پی
.
تا که تاب آورد این غیرت مولایی را
این شجاعت نسب،این لشکر تنهایی را
.
بود پرچین سنان،پرده میان وی و رود
تیغ غیرت بدرخشید و ره رود گشود
.
آه ، سقای جگر سوخته برآب رسید
در دل روز قمر از افق آب دمید
.
دست در آب فرو برد و کفی پیش اورد
بر لب آورد و ننوشید و تماشایش کرد
.
.
دید: خورشید در آیینه آب افتاده ست
عکس ساقی ست که در جام شراب افتاده ست
.
جلوه در جلوه عیان شعشعه حسن حسین
پرده در پرده از آن چهره،نقاب افتاده است
.
از کفش آب فرو ریخت و دیدند فرات
از هوای لب او در تب و تاب افتاده است
.
مشک پر کرد و پس آنگه به صف ظلمت زد
آتش صاعقه گویی به سحاب افتاده است
.
خیمه در خیمه عطش،منتظرش بود اما
خبری بود که سقا ز رکاب افتاده ست…
.
.
#خروج_مدینه
#ورود_کربلا
#شب_عاشورا
#عاشورا
#عباسیه_شهادت
#خاندان_علی_و_ذلت_بیعت_هیهات
#محمدی_تبریزی
#جلال_محمدی
#فارسی
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️

?: @nohe_torki

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی

Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

More results...

Generic filters

Filter by Custom Post Type

نتایج بیشتر ...