زبدةالاشعار

خونِ دل می‌چکدم دیده ی مژگانی چند #حسینیه_ذهنی_زاده

#چند
#ما_ز_میخانه_عشقیم_گدایانی_چند از #ملاهادی_سبزواری
#آه_از_آن_دم_که_سر_از_پیکر_انسانی_چند از #رجایی_تبریزی
#کیستند_اهل_جهان_بی_سر_و_سامانی_چند از #صائب_تبریزی
#خون_دل_می_چکدم_دیده_مژگانی_چند از #ذهنی_‌زاده
#آب_شهد_است_اگر_زهر_از_او_به_که_نشد از #عابد_تبریزی
..
..
..
حالات حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و وقایع خونین #کربلا
..
..
مرحوم حاج عبدالعظیم ذهنی‌ زاده تبریزی
..
..
خونِ دل می چکدم دیدۀ مژگانی چند
ز غم فاجعۀ قتل شهیدانی چند
.
نه چنان فاجعۀ قتل توان گفت که چون
نه دگر سر زند از عالم امکانی چند
.
نه ز مسلم رسد این فاجعه بر کافر گبر
نه دل گبر پسندد به مسلمانی چند
.
کاش آن روز از این فاجعه، می گشت پدید
به سر خطّۀ هستی، خط بطلانی چند
.
حسرت لعل لب، ای کاش بَرَد آب! که کرد
حسرت آب روان را لب عطشانی چند
.
«اللَّه اللَّه»؛ عطش آن روز چه آتش افروخت؟
که شرر زد به لب چشمۀ حیوانی چند
.
دل آتش زده را آتش دیگر می زد
اشک سوزنده تر از آتش سوزانی چند
.
وارث نوح، چه دریای شکیبایی داشت!
که در آن عرصه نیانگیخته طوفانی چند
.
کاش سوزد به سَقَر آتش بیداد! که سوخت
خیمۀ سوختۀ جمع پریشانی چند
.
خاک را کاش ز سر، خون بگذشتی! که گذشت
موج خون از سر آن خاک نشینانی چند
.
باد را دست، نه بر دامن گل باد! که کرد
کفن گل ز خس و خار مغیلانی چند
.
جای آن است که در نظم کنم، درّ یتیم
که زند موج ز خون، دیدۀ گریانی چند:
.
«خس و خاشاک مگر سُندس و اِستبرق بود؟
که کفن شد به تن زخمی عریانی چند»(1)
.
ملک آزادگی و بستر خون دیهیمی است
که نیارست زند تکیه سلیمانی چند
.
حیف از آن سینۀ گنجینۀ دانش که شکست!
از سُم اسبِ بسی جاهل و نادانی چند
.
خیز، ای دل شده یعقوب! که گرگان عرب
بدریدند بِه از یوسف کنعانی چند
.
بسکه با تیشۀ فولاد قد سرو زدند
تا در افتاد ز پا قامت چوگانی چند
.
غم ایّوب و شکیباییّ و آوازۀ او
نیست جز زمزمه، زین کشته خموشانی چند
.
دامن سرخ که سرخ از شفق رنگین است
خونبهایی است که آغشته به دامانی چند
.
بر سر عهد گذشت از سر و از جان بگذشت
از سر عهد و وفا بر سر پیمانی چند
.
وادی کرب و بلا کوه منائیست مگر
هر کجا میگذری کشتۀ قربانی چند
.
سجده بر خاک شهیدان ببَر، ای دل! کآن خاک
طاق ابرو بُوَد و جبهۀ مردانی چند
.
تربت کوی شهیدان، همه در دیدۀ دل
خط و خال است و قد سرو خرامانی چند
.
یا رب این عشق و محبت چه بلائیست که نیست
اهل عشقی بجز از تَرک سر و جانی چند
.
درگهِ عشق خدایا چه جلالی دارد؟
که گدایان درش موکل سلطانی چند
.
عشق، دردی است که هرگز نکند درمانش
طبّ سقراط و دم حکمت لقمانی چند
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) از «مرحوم محمّد #عابد_تبریزی»
.
#حسینیه_شهادت
#فارسی
#زبدةالاشعار

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی

Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

More results...

Generic filters

Filter by Custom Post Type

نتایج بیشتر ...