زبدةالاشعار

منم ندیده ز ابنای روزگار، وفا #پندیات_فضولی

پندیات
.
.
.

ملا محمد فضولی
.
منم ندیده ز ابنای روزگار، وفا
ولی کشیده ز هر یک، هزار گونه جفا
.
منم چشیده بسی زهر غم ز بی دردان
به درد مرده و لب ناگشوده بهر دوا
.
منم کشیده قدم از بساط آزادی
اسیر دام غم و مبتلای بند و بلا
.
نبود روز غمم همدمی به جز ناله
ز ضعف قالبم، آن نیز گشت ناپیدا
.
نبود همنفسم غیر ناله ای، چون نی
قدم شکست وز آن هم فرا فکند جدا!
.
نه مونسی، نه انیسی، نه مشفقی، نه کسی
که پیش او نفسی درد دل رسید قضا
.
چنان نبسته فلک، راه بر مطالب من
که یک مراد برآید به صد هزار دعا
.
طبیب من شده ادبار، در علاج ولی
دروه حقه اقبال، مانده شهد شفا
.
میان اشک، مرا ضعف کرده قصد هلاک
بلا و غم شده مانع که باش همدم ما
.
شده است تابع اکثر، اقل اعدایم
و گرنه من زکجا و دم از امید بقا!
.
شکوفه های امیدم نداده میوه کام
ز داغ های دلم حاجتی نگشته روا
.
دل فسرده ی من سوخته در آتش فقر
مراد دل زده بر مت هزار استغنا
.
زگریه سیم سرکشم تمام شد، چه کنم؟
دگر چه صرف کنم بر بتان ماه لقا؟
.
ز هر بلا بتر است اینکه پیش سیمبران
بلای نیستی از انفعال کشت مرا
.
نه اختیار اقامت، نه اقتدار سفر
نه احتمال تجرّد، نه اعتبار غنا
.
شبی در این غم و اندوه ناله می کردم
که ناگه از طرفی هاتفی رساند ندا
.
که: «ای ستم زده! در بی کسی مشو نومید
به شکر کوش که آمد مربّی فقرا
.
رسید آن که تو را برگرفته بود زخاک
رسید آن که از او دیده ای هزار عطا
.
گل حدیقه ی دولت، بهار گلشن بخت
نهال باغ ادب، غنچه ی ریاض حیا
.
بلند مرتبه الوند بیگ روشن دل،
که در طریق ادب مرشد است (و) راهنما
.
بنای دولت او را مخلّد است اساس
علوّ رفعت او را مشیّد است بنا
.
گهی شده به وجود عزیز ، یوسف مصر
علاوه ی شرف از امهات و از آبا
.
خلاف غیر، شکوه سعادتش را هست
گهی دلیل ره قرب یثرب و بطحا
.
نه عارضی است در او ارتکاب راه صواب
مقرر است که هرگز نکرده اصل خطا»
.
ایا بلند نظر آفتاب اوج هنر
که مژده ی شرف قرب توست ذوق فزا
.
هزار شکر که بار دگر ز نور رخت
گرفت دیده ی ارباب اشتیاق ، ضیا
.
هزار شکر که بار دگر ز نخل قدت
فتاد سایه بر افتادگان فقر و فنا
.
به حق آن که مرا کرده است منشأ صدق
به حق آن که تو را کرده است محض صفا
.
به حق آن که مرا کرده است زار و فقیر
به حق آن که تو را کرده است عزّ و علا
.
کز آن زمان که ز چشمم نهفته ای چو پری
ندیده ام ز کسی روی مردمی ابدا
.
ز رفتن تو مرا رفته بود عقل ز سر
کنون که آمد ه ای، باز آمده است به جا
.
انیس و مونس من در مقام تنهایی
همیشه ذکر تو بود است در صباح و مسا
.
تو بوده ای همه دم در دلم که در همه وقت
تو راست راه تقرب به خانه های خدا
.
شها! «فضولی» بیدل جدا ز خاک درت
به تنگ آمده بود از تمامی دنیا
.
تو آمدی، ز دلش رفت غصه ی عالم
کشیده شاهد غم چهره در نقاب خفا
.
چگونه سر نکشد بر فلک که از پیشش
فتاد بار الم، راست گشت قد دوتا
.
خزان گلشن بخشش گرفت رنگ بهار
به عندلیب ز گل مژده ای رساند صبا
.
امید هست که تا هست بر سر عالم
مدار دایره ی دور آسمان بر پا
.
سرای جاه تو معمور گردد و گردد
فلک به کام تو در کارهای هر دو سرا
.
.
#پندیات_فضولی
#منم_ندیده_ز_ابنای_روزگار_وفا
#فارسی
.
.

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی

Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

More results...

Generic filters

Filter by Custom Post Type

نتایج بیشتر ...