زبدةالاشعار

روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت #کاظمیه_سازگار

حالات #ابوعطاها در مجلس هارون
.
#کاظمیه_شهادت
.
#فارسی از حاج غلامرضا #سازگار
#روایت_است_که_هارون_به_دجله_کاخی_ساخت
.
#ترکی از مرحوم #ذهنی_زاده
#او_گون_که_چرخ_دولاندی_مراد_هارونه
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویش پرداخت
.
مغنیان خوش آواز و مطربان در ان
به گرد مسند او پایکوب و دست افشان
.
در آن سرور وشعف خواست شاعری خوش ذوق
که آورد همگان را ز شوق بر سر ذوق
.
بگفت تا که بیاید ابوعطا به حضور
به شعر ناب فزاید بر آن نشاط و سرور
.
ابوالعطا که بر شعر و شاعریش سرود
ز بی وفایی دنیا زبان به نظم گشود
.
ز مرگ و قبر و قیامت سرود اشعاری
که اشک دیده ی هارون به چهره شد جاری
.
چنان به محفل مستان به هوشیاری خواند
که شعر او تن هارون مست را لرزاند
.
زبان گشود به تحسین که ای بلند مقام
کلام نغز تو شعر و شعور بود و پیام
.
خلیفه را سخنان تو داد آگاهی
ز ما بگو صله ی شعر خود چه می خواهی؟
.
بگفت گنج و درم بر تو باد ارزانی
مرا به حبس بود یک امام زندانی
.
مراست یار عزیزی که چهاره سال است
گهی به گوشه ی زندان گهی سیه چال است
.
ضعیف گشته به زیر شکنجه ها تن او
بود جراحت زنجیرها به گردن او
.
من از تو هیچ نخواهم مقام و مکنت و زر
بغیر حکم رهایی موسی جعفر
.
چو یافت خواهش آن شاعر توانا را
نوشت حکم رهایی نجل زهرا را
.
نوشته را به همان شاعر گرامی داد
بگفت صبح امام تو می شود آزاد
.
ابوالعطا به شادی نخفت آن شب را
گشوده بود به شکرانه تا سحر لب را
.
بدین امید کز او قلب فاطمه شاد است
به وقت صبح عزیزش ز حبس آزاد است
.
علی الصباح روان شد به جانب زندان
لبش به خنده و چشمش به شوق اشک فشان
.
اشاره کرد به سندی که طبق این فرمان
عزیز ختم رسل را رها کن از زندان
.
به خنده سندی شاهک جواب او را داد
که غم مدار امامت شود ز حبس آزاد
.
ابوالعطا نگاهش به جانب در بود
در انتظار عزیز دل پیمبر بود
.
که در گشوده شد و شد برون چهار نفر
به دوششان بدنی بود روی تخته ی در
.
هزار جان گرامی فدای آن پیکر
که بود پیکر مجروح موسی جعفر
.
گشوده بود ستم پیشه ای به طعنه زبان
که هست این بدن آن امام رافضیان
.
امام موسی جعفر که جان فدای تنش
اگر چهار نفر شد مشیع بدنش
.
مشیعین تن پاک یوسف زهرا
شدند ده تن هنگام ظهر عاشورا
.
به اسبها ز ره کینه نعل تازه زدند
چه زخمها که دوباره بر آن جنازه زدند
.
چنان ز کینه عدو اسب بر تن او تاخت
که در میانه ی مقتل سکینه اش نشناخت
.
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی