زبدةالاشعار

ای غبار آستانت چشم جان را توتیا #حیدریه_عابد_تبریزی

غدیریه
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
مرحوم عابد تبریزی
.
ای غبار آستانت چشم جان را توتیا
ای جمالت صفحه ی توحید ذات کبریا
.
ذکر نامت عاشقان را حرز جان در راه عشق
یاد رویت سالکان را توشه در صفّ صفا
.
سر نمی زد مهر رخسارت گر از شرق وجود
غرق ظلمات عدم بودی جهان سر تا به پا
.
کوه حلمت آنچنان سنگین که از حملش زمین
از عرق هر لحظه دارد در میان آب، جا
.
تابه شخصت سا یه گردانی نمایدکرده است
چرخ رنگارنگ پشت خود به یکرنگی دو تا
.
کاش ایزد عالمی دیگر برایت ساختی
در خور قدرت نباشد قیمت دنیای ما
.
نی خطا گفتم نبودی گر چراغ هستیت
صفحه ی هستی نبودی جز یکی ظلمت سرا
.
حسرت خلق جهان شد سایه ی چتر پرش
در پناه ظلّ لطفت جا مگر دارد هما
.
کرد در بر جامه ی ماتم ز غیرت آسمان
تا تو را گردید تاج فرق خاک تیره، پا
.
کعبه از یمن قدومت عالمی را شد مطاف
ورنه سنگ و خشت را چندان نمیباشد بها
.
آنچه پیمودت قدحها ساقی بزم الست
باده ئی بودی کز آن یک جرعه خوردند انبیا
.
هر که از جان پای بند رشته ی مهر تو شد
خاطرش از قید فکر هر دو عالم شد رها
.
گر به شرط ترک مهرت بود جنّت، عارفان
با ولایت نار دوزخ خواستندی مطلقا
.
هر مقامی هست شایان تو در ملک وجود
جز خدایی کان بود از آنِ ذات لایری
.
گر ولایت نیست، لختی خون نشاید خواند دل
جوهری در کار باید خاک تا گردد طلا
.
هر گدایی از در لطفت نصیبی بر گرفت
شاه نی، شاهی بدرگاهش همی گردد گدا
.
خواست حق یابد ز رویت بزم هستی روشنی
باب رحمت را فراز آورد و فرمودت: بیا!
.
آمدی! خوش آمدی! شاها قدم بالای چشم
خوب بخشیدی چراغ زندگانی را ضیا
.
تا تو در اقلیم طاعت پرچم تقوا زدی
شد خجل از قلّتِ سرمایه ی خود اتقیا
.
حبّ ذاتت جوهرِ فطریست در مرآت دل
همچو داغ لاله و رنگ گل و لطف گیا
.
نار دوزخ جان خود سوزد به روز حشر اگر
عاصیان بر دامنت آرند دست التجا
.
ذات احمد در غدیر خمّ با قولی متین
کرد تثبیت مقامت آشکار و برملا
.
از طنین منطق من کنت مولاهُ نمود
پاره، گر خود پرده ای هم بود از ریب و ریا
.
هر که پیغمبر شناسد بی تو، فکرش قاصر است
زانکه هرگز سایه از مهر فلک نبود جدا
.
در صراط مستقیم حق به ارشاد خرد
با نبی تنها تو طی راه کردی پا به پا
.
ای علی! ای مظهر اوصاف حی لم یزل
ای وجودت ناخدای کشتی دین خدا
.
ای که سیراب است گیتی از زلال فضل تو
قلب ما خون کرد یاد تشنه گان کربلا
.
تاب، بی تاب شد از این قصه ی خاطر گداز
صبر، بی صبری شد از این ماجرای جان گزا
.
عقل را باور نمی آید که فرزند رسول
پیش دریا تشنه لب کشتند قوم اشقیا
.
جای آن باشد کزین محنت به صحرای وجود
سیل اشک خون روان گردد ز چشم ماسوا
.
آتش غم زین سخن در خامه و دفتر گرفت
بیش از اینم نیست یارای بیان ماجرا
.
چیست گفتم با خرد حبّ علی سلطان دین
گفت «عابد» ذاک فَضلُ اللهِ یؤتی من یشا
.
.
#حیدریه_مدح #غدیریه
#ای_غبار_آستانت_چشم_جان_را_توتیا
#فارسی
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی