زبدةالاشعار

از دست کس مرا نگیرید #فاطمیه_کامران_اسدی

هجوم به خانه وحی
.
.
کامران اسدی حقایق
.
.
از دست، کسِ مرا نگیرید
راه نفسِ مرا نگیرید
.
غارت نکنید خوشدلی را
با خود مبرید این علی را
.
همصحبت آسمانیم اوست
شیرینی زندگانیم اوست
.
او چشم و چراغ جان زهراست
روشنگر دودمان زهراست
.
زین خانه قرار را نگیرید
از باغ بهار را نگیرید
.
جانها همگی فدای او باد
عالم همه خاک پای او باد
.
من خود یکی از فدائیانش
یک تن ز فدائیان جانش
.
او در خور بند و ریسمان نیست
او شیر خداست این و آن نیست
.
از یاد نبرده کوه و صحرا
غرّیدن شیر لافتی را
.
سرخیل یلان عرصه ی رزم
شمشیرزن قبیله ی رزم
.
معناگر لفظ استقامت
رایج کن واژه ی شهامت
.
یک ضربت این یل مکرّم
افضل ز عبادت دو عالم
.
هر جا که کسان زدند در جا
پا پیش نهاد بی محابا
.
از غیر خدا دمی نترسید
این فرد ز عالمی نترسید
.
از کبکبه ی عدو نلرزید
لرزید زمین و او نلرزید
.
همدستی او به دین بقا داد
تا دست به دست مصطفی داد
.
صد بار فزون به قدر و قیمت
یک بیعتش از هزار بیعت
.
او نفس نبی و روح اسلام
اسلام بدون او فقط نام
.
شایسته ی خلعت امیری
دارای حکومت غدیری
.
تکمیل کن بزرگ نعمت
کامل کن نعمت شریعت
.
اوج هنر خدای خلقت
یعنی بشری ز جنس رحمت
.
از رحمتی این چُنین گذشتید
از رحمت محض دور گشتید
.
با رحمت محض کم ستیزید
کم خون دل مرا بریزید
.
با او دگر این ستیز از چیست؟
او را سر رزم با شما نیست
.
کاریش کنون بکارتان نیست
این شیر پی شکارتان نیست
.
معنای سکوت او بدانید
اینقدر دگر رجز نخوانید
.
شمشیر علی چو در نیامست
انصاف ملول از انتقامست
.
دادید نشان که بس ضعیفید
سردار نبرد بی حریفید
.
آیا چه به غیرت شما رفت؟
مردانگی شما کجا رفت؟
.
زین بیش ز یار من چه خواهید؟
از دار و ندار من چه خواهید؟
.
این دست گره گشا مبندید
بر گریه ی فاطمه نخندید
.
خواهید ز من کنید دورش؟
محروم کنید از حضورش؟
.
تا هست رمق نمی گذارم
سوگند به حق نمی گذارم
.
او عزت آشکار زهراست
او مایه ی افتخار زهراست
.
تنها کس روز بی کسی ها
تسکین ده سوز بی کسی ها
.
من باشم، او ولی نباشد؟
کی باشم اگر علی نباشد
.
یک روح اگر چه در دو جسمیم
یک معنی اگر چه در دو اسمیم
.
از بند ستم رها کنیدش
این دست خداست وا کنیدش
.
مفتاح امید را مبندید
بازوی کلید را مبندید
.
بر زخم علی نمک مپاشید
در محضر مرد، مرد باشید
.
او دید زبانه ی بلا را
سوز در خانه ی ولا را
.
او دید ز پا فتادنم را
سر روی زمین نهادنم را
.
افتادن بی گناه را دید
خورشید، سقوط ماه را دید
.
ای کاش مرا چُنان نمی دید
لشکرکشی خزان نمیدید
.
در ساعت و در زمان سختی
می داد چه امتحان سختی
.
چشمیش به سوی یارِ مغموم
چشم دگرش به دست مظلوم
.
دستی که به کنج انزوا بود
مظلوم ترین دست ها بود
.
از صبر چو ناگزیر می شد
می دید مرا و پیر می شد
.
از درد به خود مدام پیچید
ایوای علی چه صحنه ها دید
.
دردش ز نگاه او هویدا
در عین شکیب ناشکیبا
.
زهرای علی علی شناسست
بینای غمش به هر لباسست
.
از حال درون او خبردار
بی حاجت گفتگو و اظهار
.
در لحظه به لحظه ی غم من
او بود شریک ماتم من
.
من باخبر از زبان آهش
آگه ز تکلّم نگاهش
.
هم ناله ی لحظه های من بود
لب بسته و دیده در سخن بود
.
می گفت که راحتش گذارید
با روح علی چکار دارید
.
آزار دهید کاش اینجا
صد بار مرا به جای زهرا
.
پیشم بکشید دست از این گُل
گلچین نشوید پیش بلبل
.
از من نگرفته اند نیرو
از دست نرفته زور بازو
.
نیرو به تمام تار و پودم
من باز همان یَلم که بودم
.
امّا چه کنم که رخصتی نیست
از عشق به رزم اشارتی نیست
.
امر امر خدای لایزال است
سرپیچی از امر او محال است
.
فرموده نبی خموش باشم
لب بسته و بی خروش باشم
.
فرمود مرا صبورتر باش
اسلام عزیز را سپر باش
.
خود را هدف جفا بگردان
از پیکر دین بلا بگردان
.
روزی رسدت که در چُنین روز
بارد به دلت خدنگ دلدوز
.
آن روز تو استوارتر باش
در صبر تو پایدارتر باش
.
از قدرت بی نظیر بگذر
از خشم خود ای دلیر بگذر
.
محتاج صبوری تو اسلام
بی صبر تو عشق بی سرانجام
.
حکم است که بی صدا گذاری
باید که بسوزی و بسازی
.
آن روز رسیده است اکنون
این صبر کنون و این دلِ خون
.
امداد از او و طاقت از من
فرمایش از او، اطاعت از من
.
گوید به من این زمان ندائی
کای عارف رازِ کبریائی
.
مامور به طاقت و شکیبی
از رخصت حمله بی نصیبی
.
این عرصه مکان تاختن نیست
هر تاخت به غیر باختن نیست
.
هنگامه ی دیگر است اینجا
نه بدر و نه خیبر است اینجا
.
کی دست به تیغ می توان برد
خونِ دلِ خود فقط توان خورد
.
دل را به کف غمی گران ده
بازوی تحمّلی نشان ده
.
ای عارف نکته های باریک
خود را به خزان مساز نزدیک
.
بگذار گُل تو را بچینند
بی گُل شدن تو را ببینند
.
اسلام کنون چو غنچه نوخیز
دی معرضِ تیغِ تیزِ پاییز
.
لبریز ز حاجتست غنچه
محتاج حمایتست غنچه
.
ای کان کرامت و سخاوت
بگذر ز گلی بی این وجاهت
.
هر گُل به برِ گلت ز شرم آب
نایاب تر از هزار نایاب
.
سرتر گل تو ز صد گلستان
بگذشتن از او نه کاری آسان
.
هرگز نرود به زیر این بار
جز صاحب طاقتی علی وار
.
مردانگی دوباره ای کن
دین در خطر است چاره ای کن
.
مگذار شود شکیب تاراج
این غنچه ی دین به صبر محتاج
.
با غارت گل به فصل یغما
مردانه بکن علی مدارا
.
ایثار ز نوع بهترین کن
این فاطمه را نثار دین کن
.
اسلام نیازمندِ ایثار
این غنچه، گل تو را خریدار
.
کَشتی به یکی سکوت ملزم
دشوارتر از سکوت مریم
.
در کشمکشی چُنین نفس گیر
آهی تو بکش به جای شمشیر
.
با صبر حماسه ای بنا کن
خود خیبر تازه ای به پا کن
.
برکَن در قلعه ی فتن را
بنمای تو زور بت شکن را
.
فوق در خیبر این چُنین در
سنگین تر از آن در است این در
.
در صبر و شکیب هم مَثَل باش
در خیبر تازه نیز یَل باش
.
خیزش به چُنین مکان حرام است
بنشین که نشستنت قیام است
.
با قوّت دست های بسته
بنمای قیامتی نشسته
.
بی تیغ کنون دلاوری کن
در خطّه ی صبر سروری کن
.
با صبرِ فزون ز صبر ایّوب
آزار ببین، ولی میاشوب
.
عنقای غمی و قافت این است
پیچیده ترین مسافت این است
.
از صبر علی هر آنچه گفتم
یک دُر ز هزار دُر نسُفتم
.
سوگند به صبر شیر داور
از دست شما دلم مکدّر
.
زین خانه به مسجد ای حقیران
او را مبرید چون اسیران
.
مسجد چو تن است و جان خود اوست
مسجد کُن هر مکان خود اوست
.
مسجد گِل و خشت، محتوا او
بت خانه چو مسجد است با او
.
ای بی خبران ز قصد باطن
در دخمه ی ظاهرید ساکن
.
آن مسجدیان کز او گسستند
یک طایفه خشت و گِل پرستند
.
بردن سوی مسجدش چه بی جاست
هر جا که علیست مسجد آنجاست
.
از اوست سفید روی مسجد
هر سجده اش آبروی مسجد
.
آن خانه که او بود مُقیمش
از کعبه عزیزتر حریمش
.
این خانه ز بود اوست والا
این قطره از او شده است دریا
.
بی حبّ علی خداپرستی
بی فایده، چون هواپرستی
.
بیزار ز زهدتان عبادت
ای مسجدیان بی ولایت
.
مسجد سهل است، کعبه حتّی
از بیت علی نباشد اعلی
.
هر لحظه در اشتیاق رویش
جویای گل است و عطر و بویش
.
بوی خوش مسجد از شمیمش
عطرش ز وزیدن نسیمش
.
از دوری او چو نی بنالد
با داشتنش به خود ببالد
.
حیران سرای اوست مسجد
قربان سرای اوست مسجد
.
حسرت کِش آستانه ی او
صد رشک کشد به خانه ی او
.
شد مایه ی اعتبار مسجد
این خانه ی در کنار مسجد
.
آنان که محبّ بوترابند
مسجدتر از این سرا نیابند
.
دیوار چرا؟ چو باب اینجاست
ای اهل تیمّم آب اینجاست
.
زین خانه کدام مسجد افضل؟
از بیت علی چه مسجد اَکمَل؟
.
در بیت علی دمادم آری
رحمت شده همچو آب جاری
.
این خانه ز کعبه باصفاتر
از هرچه بهشت دل گشاتر
.
هر یک وجبش به حق جهانی است
در عالم خاک کهکشانی است
.
از عرش بلند عرشِ اینجا
عرشِ فلک است فرش اینجا
.
جا تنگ در آن به ظاهر، امّا
پهناور از این جهان به معنا
.
سقفش ز صد آسمان رفیع است
این کوچک از این جهان وسیع است
.
دادند به این سرای الفت
گنجایش صد جهان محبّت
.
در آن به جز از صفا نگنجید
در ان دل هیچ کس نرنجید
.
در خانه ی مهر و لطف و اجلال
یک دل نشکسته بود تا حال
.
امروز ولی شکست باهم
آئینه ی پنج دل به یک دم
.
در دل شکنی چه چیره دستید
یک روزه چقدر دل شکستید
.
این دل شکنی به خانه ی راز
ز آتش زدن دری شد آغاز
.
کرد آتش سرخ و پرحرارت
از در به وجود من سرایت
.
من ماندم و چشم شعله بینی
تن ماند و فشار آتشینی
.
من ماندم و کارزار آتش
دیوار و در و فشار آتش
.
این نار ز سوز خود نمی کاست
می کرد هر آنچه را که می خواست
.
این سوز اگرچه پرپرم کرد
غافل نه ولی ز حیدرم کرد
.
گفتم تو بسوز او نسوزد
زین شعله ی کینه جو نسوزد
.
هر چیز که سوخت سوز غارت
گفتم که سر علی سلامت
.
صد بار به پیشم از چُنین نار
جانسوز تر است سوزش یار
.
ذکر لبم این سرود دلکَش
از یار به دور باد آتش
.
این آتش غم ولی نیفسُرد
یک ذرّه بزرگی اش نشد خُرد
.
این سوز چو بیش شعله ور شد
خود هیزم آتشی دگر شد
.
این آتش تیزِ بی عقب گرد
پیش آمد و رنگ خود عوض کرد
.
با ظاهر دیگری عیان شد
این بار به شکل ریسمان شد
.
بر دامن دستی آتش افتاد
بر خرمن دستی آتش افتاد
.
آن دست که دست کبریا بود
زیبنده ی جسم مرتضی بود
.
این آتش نورسیده ی کین
آتش تر از آتش نخستین
.
امروز دوباره جور بی حد
آتش به در دو خانه ام زد
.
از آتش اوّلی برون سوخت
از آتش دومی درون سوخت
.
کاو آنکه نگشت فرق قائل
بین در خانه و در دل
.
سهل است اگر که در بسوزد
ایوای اگر جگر بسوزد
.
سوز در و سوز دل یکی نیست
این است گر آتش آن یکی نیست
.
از سوز در مدینه ی علم
سوزد جگر تحمّل و حلم
.
بردم در خانه را من از یاد
قربان علی هزار در باد
.
قربان رهش هزار پهلو
کم از سر او مباد یک مو
.
قربان ولایتش وجودم
تقدیم محبّتش سرودم
.
جز شهر بزرگیش نخوانم
گر پشت هزار در بمانم
.
در سینه ی من هزار مسمار
به زانکه به پای او یکی خار
.
ای سنگ علی زده به سینه
ای شاهد غیرتت مدینه
.
ای شیرزن دیار ایثار
ای همسر شهریار ایثار
.
ای آینه ی وفای مولا
ای جام جهان نمای مولا
.
در تو علی اقتدار را دید
صد جلوه ی ماندگار را دید
.
ای ذکر زبان نغز گویش
ای مطلع شعر آرزویش
.
ای گشته ولا ز پای تا سر
مهرت به علی ز شمس اظهر
.
پس جان علی نظر مگردان
ما را زدرت تو برمگردان
.
نومیدی از این درت محال است
این در در حیّ ذوالجلال است
.
اکسیر عنایت و امیدی
ما رو سیه و تو روسفیدی
.
با لطف حق ای همیشه مانوس
ما را نکنی ز لطف مایوس
.
ما شاعر دولت تو هستیم
محتاج عنایت تو هستیم
.
بی لطف تو پای شعر لنگ است
این پا هدف هزار سنگ است
.
بی لطف تو طبع بی عیار است
بی لطف تو کار شعر زار است
.
بی لطف تو شعر وقت کُشتن
یک بیت نمی توان نوشتن
.
بی لطف تو طبع کامران نیست
بی لطف تو طبع کس روا نیست
.
.
.
#فاطمیه #کامران_اسدی #فارسی #فاطمیه_شهادت #زبدةالاشعار

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی

Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

More results...

Generic filters

Filter by Custom Post Type

نتایج بیشتر ...