در منقبت حضرت اباعبدالله امام حسین (ع)
.
.
اوحدی مراغه ای
.
.
این آسمان صدق و درو اختر صفاست؟
یا روضهٔ مقدس فرزند مصطفاست؟
.
این داغ سینهٔ اسدالله و فاطمه است؟
یا باغ میوهٔ دل زهرا و مرتضاست؟
.
ای دیده، خوابگاه حسین علیست این؟
یا منزل معالی و معمورهٔ علاست؟
.
ای تن، تویی و این صدف درّ «لو کشف»؟
ای دل تویی، و این گهر کان «هل اتا» ست؟
.
ای جسم، خاک شو، که بیابان محنتست
وی چشم؟ آب ریز، که صحرای کربلاست
.
سرها برین بساط، مگر کعبهٔ دلست؟
رخها بر آستانه، مگر قبلهٔ دعاست؟
.
ای بر کنار و دوش نبی بوده منزلت
قندیل قبهٔ فلکی خاک این هواست
.
تو شمع خاندان رسولی به راستی
پیش تو همچو شمع بسوزد درون راست
.
بر حالت تو رقّت قندیل و سوز شمع
جای شگفت نیست، نشانی ازین عزاست
.
قندیل ازین دلیل که: زردست روشنست
کو را حرارت از جگر ماتم شماست
.
هر سال تازه می شود این درد سینه سوز
سوزی که کم نگردد و دردی که بی دواست
.
کار فتوّت از دل و دست تو راست شد
اندرجهان بگوی که: این منزلت کراست؟
.
در آب و آتشیم چو قندیل بر سرت
آبی که فیضش از مدد آتش عناست
.
قندیل اگر هوای تو جوید بدیع نیست
زیرا که گوهر تو ز دریای «لافتا» ست
.
زرّینه شمع بر سرقبرت چو موم شد
زان آتشی که از جگر مؤمنان بخاست
.
ای تشنهٔ فرات، یکی دیده بازکن
کز آب دیده بر سر قبر تو دجله هاست
.
آتش، عجب، که در دل گردون نیوفتاد!
در ساعتی که آن جگر تشنه آب خواست
.
شمشیر تا ز بد گهری در تو دست برد
نامش همیشه هندو و سر تیزو بی وفاست
.
از بهر کشتن تو به کشتن یزید را
لایق نبود، کشتن او لعنت خداست
.
آن پیرهن که گشت به دست حسود چاک
اندر برِ معاویه دیریست تا قباست
.
فرزند بر عداوت آبا پراکند
تخم خصومتی که چنین لعنتش سزاست
.
گردیست بر ضمیر تو، زان خاکسار و ما
بر گورت آب دیده فشانان ز چپ و راست
.
با دوستان خویشتن از راه دشمنی
رویت گرفته از چه و خاطر دژم چراست؟
.
گردون ناسزا ز شما عذر خواه شد
امروز اگر قبول کنی عذر او سزاست
.
شاهان بپرسش تو ز هر کشور آمدند
وانگه ببندگی تو راضی، گرت رضاست
.
از آب چشم مردم بیگانه گرد تو
گرداب شد، چنان که برون شد به آشناست
.
حالت رسیدگان غمت را گرفت شور
شورابهٔ دو دیدهٔ یک یک برین گواست
.
کار مخالف تو برون افتد از نوا
چون در عراق ساز حسینی کنند راست
.
بر عود تربت تو چو شکّر بسوختیم
از شکّرت بپرس که: این آتش از کجاست؟
.
چون کاه میکشد به خود این چهرهای زرد
این عود زن نگار، که همرنگ کهرباست
.
عودی که میوهٔ دل زهرا درو بود
نشگفت اگر شکوفهٔ او زهرهٔ سماست
.
صندوق تو ز روی به زر در گرفته ایم
وین زرفشانی ارچه برویست بی ریاست
.
روزی ز سر گذشت تو دیدم حکایتی
زان روز باز پیشهٔ من نوحه و بکاست
.
تا میل قبهٔ تو در آمد به چشم من
تاریکی از دو چشم جهان بین من جداست
.
بر تربت تو وقف کنم کاسهای چشم
زیرا که کیسهٔ زرم از سیم بی نواست
.
تابوت تو ز دیده مرصع کنم به لعل
وین کار کردنیست، که تابوت پادشاست
.
چشم ار ز خون دل شودم تیره، باک نیست
در جیب و کیسه خاک تو دارم، که توتیاست
.
چون خاک عنبرین ترا نیست آهویی
مانندش ار به نافهٔ چینی کنم خطاست
.
قلب سیاه سیم تنم زر ناب شد
زین خاک سرخ فام، که همرنگ کهرباست
.
کردم به حلّه روی ز پیشت به حیله، لیک
پایم نمی رود، که مرا دیده از قفاست
.
زان چشم دوربین چه شود گر نظر کنی
در حال «اوحدی»؟ که برین آستان گداست
.
او را بس اینقدر که بگویی ز روی لطف
با جدّ و با پدر که: فلانی، غلام ماست
.
کردم وداع، این سخن این جا گذاشتم
بیگانه را مده سخن من، که آشناست
.
گر تن سفر گزید ز پیشت، مگیر عیب
دل را نگاه دار، که در خدمتت به پاست
.
.
#حسینیه #اوحدی_مراغه_ای #حسینیه_مدح #فارسی #زبدةالاشعار
نظر دهید