ریب و ریا و «من» …
…
قابل منصوری نژاد (شفق اردبیلی)
…
دعوی ایمان من، دعوای «من» را دیدن است
خاک ذلّت را مدام از سر به پا، پاشیدن است
سجده های من جدا از «من» نمی گردد اگر
در لباس ظاهر از دست ریا بوسیدن است
روح من ممدوح و شد مجروح از پیکار«من»
جان من با نفس«من» همواره در جنگیدن است
قلب من در دست «من» بازیچه بود از بهر «من»
چشم من می بیند امّا ناتوان از دیدن است
عقل من بیمار چشم و قلب بیمار «من» است
هوش من مدهوش «من» مست به «من» بالیدن است
حسّ من زندانیِ زندان کبر و نخوت است
طبع من امّا گرفتار ز خود کوچیدن است
میل من فرمانروای ملک ریب است و ریا
درک من تلفیقی از نادیدن و نشنیدن است
همتم از دست یاران می رهاند دست خود
غیرتم امّا به امید گنه بخشیدن است
نغمه های زندگی در گوش من افسانه اند
ناله های عاشقی در انزوا پوسیدن است
از زبان «من» شرار کینه می بارد #شفق
هوش دار امروز هنگام ز «من» ترسیدن است
#پندیات
#دعوی_ایمان_من_دعوای_من_را_دیدن_است
#شفق_اردبیلی
#فارسی
نظر دهید