زبدةالاشعار

رهنورد کوی دل آتش به جان #اربعین_عابد_تبریزی

اربعین
.
✍️ زبدة الاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
مرحوم عابد تبریزی
.
رهنورد کوی دل آتش به جان
سوی منزلگاه جانان شد روان
.
با هوای قبله گاه آرزو
بست احرام وفا لبّیک گو
.
با تمنّای گل رعنای عشق
شد سوی گلشن، هزار آوای عشق
.
شام را بگذشت اندر پشت سر
بست سوی کربلا بار سفر
.
سوزها از شوق دیدارش به جان
شعله یکسر چون چراغ کاروان
.
راه، راه بازگشت از شام بود
دل ز شوق وصل بی آرام بود
.
راه، هر گامی هزاران خاطرات
گاه روشن، گه نهان، گه محو و مات
.
ناله های زار بر لب هر نفس
بهر دل هم ناله ی هر منزل جرس
.
نیش هر خاری زبانی کرده باز
می کند شرح حکایت کشف راز
.
جای پای ناقه یادی زنده است
هر طرف از خاطرات آکنده است
.
یادش آید همره میر اَنام
رفته بود این راه ها تا شهر شام
.
وقت رفتن هم عنان شاه بود
سایه وش خورشید را همراه بود
.
منظر دل ماه رخسار حسین
آن فروغ مشرقین و مغربین
.
هر نفس با او سخن ها داشتی
گه صریح و گه به ایما داشتی
.
بود با او، گرچه بود از او جدا
هم چنان صوت ندا، رجع صدا
.
او ز نوک نی به جان اِشراف داشت
خطِّ صبر و سلم بر دل می نگاشت
.
مهر و مه عدلین سوز و سازشان
روز و شب شاهد به کشف رازشان
.
او نگاهش بر فراز نیزه ها
شاه را منظر قطار کربلا
.
چشم بر چشم برادر دوختی
درس ایثار و وفا آموختی
.
چشمِ شه بر زمره ی ایتام بود
هر نگاهش راز صد الهام بود
.
زینبش می خواند رمز این نگاه
که همی گوید بدو سرِّ الاه
.
زینب، ای بیت ولایت مهد تو
تالی عهد حسینی، عهد تو
.
پا به جای پای من بنهاده ای
من فتادم، تو نکو اِستاده ای
.
نازم این تمکین و این صبر و وقار
ای شهامت را ز نامت افتخار
.
زینبم، جانم، عزیزم، خواهرم
نازد از صبر و وقارت مادرم
.
یافت کار من اگر حُسن خِتام
هست کار تو ولیکن ناتمام
.
بایدی عهد وفا بردن به سر
لازم ایفای عهد است این سفر
.
راهرو را خستگی شایسته نیست
فکر راحت لایق وارسته نیست
.
پای در راه وفا مردانه زن
با حقیقت خط به هر افسانه زن
.
ما دو تا بستیم عهدی در نخست
من به سر بردم، کنون دوران توست
.
من نوشتم خطِّ آزادی به خون
تو به شرحش کوش با صبر و سکون
.
من نهادم کاخ عزّت را بنا
تو به حفظش باش از سیل فنا
.
با توام هر جا کَشنَدت این لئام
خواه کوفه، خواه دیر و خواه شام
.
یاری اندر نی به جانت می کنم
همرهی با کاروانت می کنم
.
هست کامل گرچه خود آگاهیت
برندارم دست از همراهیت
.
کاروانت را شوم روشن چراغ
تا ره مقصد ز من گیری سراغ
.
خیره گردد دیده از فرط شعاع
زنگ اُشتر می سراید الوداع
.
نقش دل از دیده پنهان می شود
روزگار وصل هجران می شود
.
زینب است و راه برگشت از دمشق
زاد راهش یاد یار و درد عشق
.
می سپارد راه امّا بی حسین
بی تسلّای دل و بی نور عین
.
نیست او تا باشدش هم راز جان
قدرتش بخشد به اعجاز بیان
.
گرچه بی او زندگی بی حاصل است
لیک گر او نیست عشقش در دل است
.
روی دل هر جا به هر سو می کند
چشم جان سیر رخ او می کند
.
این سفر هم نیست جز با یاد او
گام گام و کو به کو و سو به سو
.
می رود تا شرح غم با او کند
بوسه ها بر تربت پاکش زند
.
او انیس موجِ اشک و دودِ آه
ناگه آمد پیک باد صبحگاه
.
آمد و آورد با خود عطر جان
چیست عطر جان که عطر دلستان
.
گوئیا از کوی یار اید صبا
کاورد با خود شمیم آشنا
.
یافت زینب مدفن جانان خویش
مدفن جانان نه، جانِ جانِ خویش
.
یافت آن کانون عرفان و صفا
جلوه ی مصباحِ مشکات هُدی
.
دید آن جویای اکسیر لقا
توده ای خاک است و دنیایی صفا
.
در دل آن خاک دنیا خفته است
هرچه زیبایی در آن جا خفته است
.
خاک و در هر ذرّه اش صد گلستان
بی زبان، هر ذرّه امّا صد زبان
.
مشتِ خاکی قبله گاهِ خاکیان
بلکه مسجود همه افلاکیان
.
خفته آن جا کعبه ی اهل یقین
پایه ی معموره ی ایمان و دین
.
پیش قدرش خم، سپهر چنبری
خاک از سوز دلش خاکستری
.
خفته آن جا شرح اسرار وجود
علّت پیدایش اصل شهود
.
اشک چون گویم بدان بارید چشم
لاله ها از خون دل کارید چشم
.
دید تا آن مدفن جان جهان
کرد هم چون نی ز سوز دل فغان
.
کِای رُخَت بر دیده ی دل منظرم
جانِ جانانم، عزیزِ مادرم
.
ای مرا عشقت امید و آرزو
جان من، بی زینبت چونی بگو؟
.
بی تو من هر لحظه صد جان داده ام
چون غباری در پِیَت افتاده ام
.
دانه ی الفت به جانم کاشتی
تو بگو بی من چه حالی داشتی؟
.
بی تو من بردم به سر یک اربعین
هر دَمَش صد شور روز واپسین
.
گوئیا پای زمان وامانده بود
هر دمی در دیده عمری می نمود
.
بود از تاثیر اندوه و کَدَر
روزها بی شام و شب ها بی سَحَر
.
می شکافد سینه از بحران در
اشک سرخ از آن چکد بر روی زرد
.
خواهم اینک عقده از دل واکنم
با تو اسرار درون اِفشا کنم
.
ای شکوه و مجد و عزّت را ثُبوت
کرده ام از شرح غم هرجا سکوت
.
بسته ام از شِکوه لبِ خونین جگر
تا نپندارند قوم فتنه گر
.
کز فشار درد و غم آزرده ام
یا مرام خود ز خاطر برده ام
.
دیده را گفتم که هان گریان مشو
اشک ریزان پیش نامردان مشو
.
ناکسان از گریه ات خندان شوند
پای می کوبند و دست افشان شوند
.
دل ز فریاد و فغان کردم خموش
شد درون سینه زندانی خُروش
.
از غم دل گرچه هر آن سوختم
شمع سان بی آه و افغان سوختم
.
پایه ی صبر ارچه محکم ساختم
سوختم از بس که با غم ساختم
.
در طریق نشر دین و بسط کیش
با وقار زینبی رفتم به پیش
.
زینبم من، ای تو معنای وقار
از تو دارم این شهامت یادگار
.
در دلم شمع وفا افروختی
دری آزادی مرا آموختی
.
ای جمالت شمع بزم جان فروز
با تو گویم رازهای سینه سوز
.
هر سرِ مویی زبانی کرده باز
با تو می خواهد کند اِفشای راز
.
تا تو مست از باده ی وحدت شدی
آشنا را محرم خلوت شدی
.
دیدمت تا کشته از تیغ جفا
ای ز نامت زنده آئین وفا
.
نیک دانستم چه ها باید کنم
تا به عهد خود وفا شاید کنم
.
گفت با من پیکرت با صد زبان
زینب، ای عهد تو با من جاودان
.
من گذشتم از سرِ این خاکدان
تا بماند زنده ایمان و اَمان
.
تا نفس داری تو راه من سِپَر
هر کجا رفتی پیام من ببر
.
ما نژاد شوکت و حرّیّتیم
مرد و زن معنای مجد و عزّتیم
.
ضعف را در قدرت ما راه نیست
ضعف اندر شاه “آلُ الله” نیست
.
شد فزون صبرم، فزون شد هرچه غم
قامت صبرم نشد از غصّه خم
.
رونق بیداد بشکستم به صبر
در ندادم تن به ظلم و جور و جبر
.
خالی از اغیار، اینجا محفل است
حال، وقت شرح اسرار دل است
.
ای مرا یاد تو یار و هم نفس
با تو گویم آن چه ناگفتم به کس
.
ای قرار خاطر آزرده ام
بی تو چون گویم چه خونها خورده ام؟
.
تا تو گلگون کردی از خون، خاک را
وز شفق آراستی افلاک را
.
زینبت ماند و هزاران ابتلا
هر دمی اندوه و هر گامی بلا
.
قحط انسانیّت و عدل و وِداد
رونق بیداد و طغیان و فساد
.
نسخ آیات محبّت گشته بود
نفس حریّت به خون آغشته بود
.
آدمی از آدمیّت کنده دل
جوهر انسانی از انسان خجل
.
ظلم و کین تیغ عداوت آخته
بر وفا و مهربانی تاخته
.
دیدمت تا غرق خون در قتلگاه
ای ثبوت معنویّت را گواه
.
گفت دل، عشق و محبّت کشته شد
حامی آئین و ملّت کشته شد
.
وای بر انسان نادان و جهول
کآدمیّت هست از فعلش ملول
.
تا ز فطرت روی گردان می شود
نام انسان، ننگ انسان می شود
.
نور مشکات هُدی را می کُشَد
حامی خود بی مَحابا می کُشَد
.
گفته های جسم پاکت بی زبان
داد خطِّ سِیر زینب را نشان
.
کردم از اخلاص ای جان جهان
دُرِّ گفتار تو زیبِ گوشِ جان
.
بستم از دشت بلا بار سفر
سوی شام و کوفه گشتم رهسپر
.
تا ندای عدل و وحدت سر کنم
سینه ها از سوز دل مِجمر کنم
.
هر کجا نشر مرام حق کنم
پرده های جهل را منشق کنم
.
بودی اندر نوک نی ناظر مرا
مایه ی آرامش خاطر مرا
.
دیدی اندر کوفه چون گفتم سخن
گشت مسحور بیانم مرد و زن
.
ای دم گرمت مسیحا آفرین
از توام فیض بیان آتشین
.
تا ز دامان سخن آویختم
از زبان صد خرمن آتش ریختم
.
لرزه بر اندام اهریمن فتاد
آذرخشی در دل خرمن فتاد
.
از دم گرم آتشی افروختم
حاصل بی حاصلان را سوختم
.
قول حق عنوان من شد در کلام
قالب بی روح کردم خاصّ و عام
.
گرم ایراد سخن در ناقه من
ناگهان لرزید تا و پود من
.
از فراز نی نوایی شد بلند
جسم من نالید چون نی بند، بند
.
دید چشمان پر از اشک لهوف
بر فراز نی، هلالی در خسوف
.
یا رب این ماه دل افروز من است
روشنی بخش شب و روز من است
.
مهر و ماهش گرچه باشد در گرو
آفتاب من چرا شد ماهِ نو؟
.
سر زدی از برج نی هم چون هلال
ای مه و مهر از رخت در انفعال
.
دیدمت، یارا شد از کف دیگرم
چوب محمل آشنا شد با سرم
.
عاشقان را نغمه هم آهنگ به
آشنا با آشنا هم رنگ به
.
.
#عابد از این گفته دیگر لب ببند
سوز آهت شعله در دفتر فکند
.
باز گو از خویش و از آلام خویش
سرگذشت صبح خویش و شام خویش
.
صبح و شامی چون دو آه گرم و سرد
آن همه اندوه و این حرمان و درد
.
آن همه لهو است و این دیگر لعب
روح از آن آشفته و زین مضطرب
.
هر نفس از عمر می کاهد دمی
راستی هیچ است عمر آدمی
.
چون ز عمر رفته می آرم به یاد
آتشین آهم برآید از نهاد
.
نیست زان حاصل به جز جرم و گناه
غیر موی و روی اِسپید و سیاه
.
چون ز آب معصیت تر دامنم
اشک حسرت می چکد بر دامنم
.
ره دراز است و منم بی زاد راه
توشه ای بر کف نه غیر اشک و آه
.
بسته ام دل بر تولّای حسین
آن علی را طاقت دل، نور عین
.
ای پناه بی پناهان مهر تو
زینت افزای دو گیتی چهر تو
.
نی سزایت گفته ی آشفته ام
از تو امّا گفته ام تا گفته ام
.
کی بیان من تو را باشد سزا
ذرّه چون خورشید را گوید ثنا
.
من حبابم، لیک از بهر توام
به به ار خوانی مرا از خود تو هم
.
هست در گلشن هزاران عندلیب
از غرابی هم نعیبی نی غریب
.
دست کوتاه از غبار پای تو
کی رسد بر دامن والای تو
.
لیک گر دریا گهر دارد فزون
دم زند آن جا حبابی هم نگون
.
پا به پا نی با سواران می روم
راه عشقت لنگ لنگان می روم
.
بر فلک می ساید از عزّت سرم
گر غلامانت نرانند از درم
.
ای تو نفس رحمت و دریای جود
غرق احسان تو دنیای وجود
.
جز تو با کس درد گفتن نی سزا
ای به درد دردمندان آشنا
.
با نگاهی درد من درمان کنی
صد هزاران مشکلم آسان کنی
.
جان زهرا مادرت ای ذوالکرم
سایه ای بفکن ز رحمت بر سرم
.
.
.
#اربعین
#رهنورد_کوی_دل_آتش_به_جان
#عابد_تبریزی
#فارسی
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی

Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

More results...

Generic filters

Filter by Custom Post Type

نتایج بیشتر ...