«قُمْ اَیُّهَا الْمُزَّمِّل»
علامه حسن زاده آملی
شد گاه وصل دلدار ، قم ایُّها المزَّمّل
آمد زمان دیدار ، قُمْ اَیُّها الْمُزَّمِّل
وقت سفر رسیده ، یعنی سحر رسیده
بیدار باش ، بیدار ! قُمْ اَیُّها الْمُزَّمِّل
مستانه گریه سر کن ، غم از دلت بدر کن
هشیار باش ، هشیار ! قُمْ اَیُّها الْمُزَّمِّل
بزم طَرَب بپا کن ، نای و چَلَب بپا کن
می خوان سرود دیدار ، قُمْ اَیُّها الْمُزَّمِّل
در خلوت شبانه ، با دلبر یگانه
نجوا بُوَد سزاوار ، قُمْ اَیُّها الْمُزَّمِّل
بر ماه بُوَد ستاره ، باری نما نظاره
اندر دل شبِ تار ، قُمْ اَیُّها الْمُزَّمِّل
اینک نه وقت خوابست ، کاین خواب تو حجابست !
از نیل فیض دادار ، قُمْ اَیُّها الْمُزَّمِّل
ای بی خبر ز هستی ، گر از خودیتْ رستی
یابی به کوی دلْ بار ، قُمْ اَیُّها الْمُزَّمِّل
بیرون ز ما و من باش ، آزاده چون حَسَن باش
در راه وصل دلدار ، قُمْ اَیُّها الْمُزَّمِّل
نظر دهید