کاش بودی …
..
..
احمد ایرانی نسب
..
..
می کشم روی زمین پای پر از آبله را
تا میان من و تو کم کنم این فاصله را
..
سرِ نیزه، وسط تشت طلا، کنج تنور
فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را
..
کاش دست تو کمی موی مرا شانه کند
بلکه آرام کنی دختر بی حوصله را
..
بین بازار به اشکم همه می خندیدند
دوست دارند چرا گریۀ در هلهله را
..
کاش بودی و مرا باز بغل می کردی
کاش بودی که بگیری یقۀ حرمله را
..
عمّه در هلهله ها گفت کجایی عباس؟
غیرت الله بیا ختم کن این غائله را
..
عمّه کوهیست که ما تکیه به او می کردیم
مادری کرد، که آرام کند قافله را
..
خطبه ای خواند که بند دلشان را لرزاند
شام حس کرد دم صحبت او زلزله را
..
راستی واژۀ «یابن الطّلقا» یعنی چه؟
عمّه آتش زده این سلسله باطله را
..
او عقیله ست، صبور است، خدا حفظ کند
دختر فاطمۀ عالمۀ فاضله را
..
حسّم این است که من دردسر قافله ام
کاش با خود ببری دردسر قافله را
می کشم منت اگر ناز مرا هم بکشی
می کشم روی زمین پای پر از آبله را
..
#حضرت_رقیه #احمد_ایرانی_نسب #فارسی #زبدةالاشعار #حضرت_رقیه_شهادت
نظر دهید