زبدةالاشعار

دوستان شرح گرفتاری من گوش کنید #زینبیه_علی_انسانی

#شرح_پریشانی
.
از کمال الدین وحشی کرمانی ( #وحشی_بافقی ) با موضوع #پندیات
#دوستان_شرح_پریشانی_من_گوش_کنید
.
از حاج #علی_انسانی با موضوع #زینبیه_شهادت
#دوستان_شرح_گرفتاری_من_گوش_کنید
.
از مرحوم #ژولیده_نیشابوری با موضوع #حضرت_رقیه_شهادت
#شیعیان_شرح_شب_تار_مرا_گوش_کنید
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
حاج #علی_انسانی
.
دوستان شرح گرفتاری من گوش کنید
قصه ی عشق و وفاداری من گوش کنید
.
در ره دین خدا یاری من گوش کنید
داستان غم و غمخواری من گوش کنید
.
گر چه این قصه ی جانسوز به گفتن نتوان
نه به گفتن نتوان بلکه شنفتن نتوان
.
پرورش یافته ی مدرسه ی الهامم
زینت شیر خدا شیر زن اسلامم
.
دختر دخت نبی امّ مصائب نامم
کرد لبریز ز غم ساقی گردون جامم
.
صبر بی صبر شد از صبر و شکیبائی من
ناتوان شد خرد از درک توانائی من
.
پیش هر حادثه ای آنکه قد افراخت منم
آنکه بر تیر بلا سینه سپر ساخت منم
.
آنکه بر نزد بلا هستی خود باخت منم
وآنکه با آتش غم سوخت ولی ساخت منم
.
باغبانم من و غارت شده یکجا باغم
ظلم بگذاشته هی داغ به روی داغم
.
هستی خود به ره حضرت داور دادم
آنچه دادم به ره دوست سراسر دادم
.
نه ز کف جدّ عزیزی چو پیمبر دادم
پدرو مادر و فرزند و برادر دادم
.
گر چه یکروز دلی شاد نبوده است مرا
لیک در صبر جهانی بستوده است مرا
.
چه بگویم چه ستمها به سرم آوردند
طفل بودم که گل خاطر من پژمردند
.
پیش من در پَسِ در مادر من آزردند
ریسمان بسته به مسجد پدرم را بردند
.
من هم استاده و این منظره را می دیدم
مات و وحشت زده می دیدم و می لرزیدم
.
بعد از این حادثه دشمن ز سرم افسر برد
وز سر من صدف خاک گران گوهر برد
.
چرخ پیر از بَرِ من تازه جوان مادر برد
نه همین مادر من مادر پیغمبر برد
.
خفت در خاک و مرا جفت غم و ماتم کرد
مادرم رفت و ز غم قامت بابم خم کرد
.
مادری دیده ام و پهلوی بشکسته ی او
ناله ی روز و شب و گریه ی پیوسته ی او
.
کشتن محسن و آن طایر بشکسته ی او
ناتوانیّ و نماز شب بنشسته ی او
.
مادر از من رخ نیلی شده بر می گرداند
بیشتر ز آتش غمها دل من می سوزاند
.
پدرم داد شریک غم خود را ازدست
دَرِ دل جز به غم فاطمه بر غیر ببست
.
وز همه خلق برید و به غم او پیوست
زانوی خویش بغل کرده و در خانه نشست
.
داغ مادر زده آتش به جگر از یکسو
غربت و خانه نشینیّ پدر از یکسو
.
بود در سینه هنوز آتش داغ مادر
که فلک طرح دگر ریخت مرا سوخت جگر
.
سحرم داد منادی خبر مرگ پدر
خبر قتل پدر داد قضا بر دختر
.
دیدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش
بسته خون سر او هاله به دور قمرش
.
بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم
به سرم سایه ی دو سرو صنوبر دارم
.
دو گل سر سبد از باغ پیمبر دارم
دو برادر ز دو عالم همه بهتر دارم
.
غافل از آنکه کنون درد من آغاز شده
به رُخم تازه دَرِ غصه و غم باز شده
.
پس از آن رخت عزا بهر حسن پوشیدم
جگر پاره ی او را به لگن خود دیدم
.
شرح دفنش چو ز عباس جوان بشنیدم
تیرباران شدن جسم حسن بشنیدم
.
رفت از دست ، حسن ، گشت دلم خوش به حسین
شد مرا روح و وان ، قدرت دل ، نور دو عین
.
بعد از آن واقعه ی کرببلا پیش آمد
گاه جانبازی در راه خدا پیش آمد
.
سفر تشنگی و داغ و بلا پیش آمد
چه بگویم که در این راه چها پیش آمد
.
این سفر بود که با هستی من بازی کرد
قامتم خم شد و اسلام سرافرازی کرد
.
آنکه را بود برادر به سفر من بودم
تیر غمهای ورا گشت سپر من بودم
.
کرد از هستی خود صرف نظر من بودم
کرد قربان برادر دو پسر من بودم
.
دست گلچین دو گل احمر من پرپر کرد
ره سپر سوی جنان بدرقه ی اکبر کرد
.
خواهر اینگونه کجا دهر به خاطر دارد
به رهش بهر برادر دو پسر بسپارد
.
جسمشان چونکه برادر به حرم می آرد
مادر از خیمه ی خود پای برون نگذارد
.
دیدم ار دیده ی او چهره ی خواهر بیند
شبنم شرم به گلبرگ رخش بنشیند
.
روز عاشور چگویم به چه روز افتادم
داستانی است که هرگز نرود از یادم
.
هیجده محرم خود را همه از کف دادم
کوه غم شد دل و چونان که ز پا افتادم
.
روز طی گشته نگویم که چه بر ما آمد
شب جانکاه و غم افزا و محن زا آمد
.
آن زمان گو که بگویم چه بدیدم آنشب
خارها بود که از پای کشیدم آنشب
.
تا سحر از پی اطفال دویدم آنشب
داد روی سیه و موی سپیدم آنشب
.
آنکه می سوخت به حال دل ما آتش بود
کاست از عمر من و سرکشی خود افزود
.
شب من یکطرف و جمع پریشان یکسو
هستی سوخته یکسو دل سوزان یکسو
.
مادران یک طرف و نعش عزیزان یکسو
کودکی گم شده در دشت و بیابان یکسو
.
چه بگویم چه شبی را به سحر آوردم
با نماز شب بنشسته ی خود سر کردم
.
با اسارت پی آزادی قرآن رفتم
با یتیمان و سر پاک شهیدان رفتم
.
راه ناطی شده در کوفه به زندان رفتم
گنج بودم من و در شام به ویران رفتم
.
بهر اطفال چو احساس خطر می کردم
خویش بر کعب نی خصم سپر می کردم
.
گر چه هر غم بنوشتند به پیشانی من
عالمی گشته پریشان ز پریشانی من
.
چشم تاریخ ندیده است بخود ثانی من
قدرت روح مرا بین ز سخنرانی من
.
که شهادت ز برادر شده تبلیغ از من
و آن بیانی که کند کار دو صد تیغ از من
.
شامیان هلهله ی فتح در این جنگ زدند
ما عزادار ولی در بر ما چنگ زدند
.
در دل ریش از آن چنگ زدن چنگ زدند
بر سَرِ بام شده بر سَرِ ما سنگ زدند
.
طاق شد طاقتم از محنت و بی تاب شدم
شمع سان ز آتش غم سوختم و آب شدم
.
در سفر شاهد هجده سر بی تن گشتم
شاهد راه حق و عشق برادر گشتم
.
قصه کوته ز سفر سوی وطن برگشتم
لیک با همسر خود تا که برابر گشتم
.
آمد از دور ولی تا نظر انداخت مرا
مات و حیرت زده شد بر من و نشناخت مرا
.
این سفر موی من آشفته تر از حالم کرد
همچنان طایر بشکسته پر و بالم کرد
.
قامت چون الفم دید و ز غم دالم کرد
حسرت و داغ و غم و درد به دنبالم کرد
.
گشت پشتم خم و رختم سیه و موی سپید
جای من کوه اگر بود ز هم می پاشید
.
کن از این قصه ی پر غصه گذر #انسانی
دیگر از ماتم من نام مبر #انسانی
.
زدی آتش به دل جن و بشر #انسانی
چونکه ریزی ز سر خامه شرر #انسانی
.
گر چه پر شور سرودی نمک از ما داری
گر چه شیرین شده شعرت کمک از ما داری
.
.
#زینبیه_شهادت
#فارسی
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki

متن پیشنهادی:  ز جور چرخ گردون میزدم داد #طفلان_مسلم #بنائی_یزدی

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی