زبدةالاشعار

به نام خداوند لوح و قلم #حیدریه_صغیر_اصفهانی

شرح منظومة الغدیر از شرح جنّة الواقیه
خطبه رسول الله صلی الله علیه و آله در غدیر خم
.
✍️ زبدة الاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
محمّدحسین صغیر اصفهانی
.
به نام خداوند لوح و قلم
فرستنده انبیا بر اُمَم
.
به هست آور هرچه بالا و پست
که او را نشان می دهد هرچه هست
.
بگیرم به کف، خامه مشکبار
کنم مشک بر مغز عالم نثار
.
بریزم به جام صغیر و کبیر
می روح پرور، زِ خمّ غدیر
.
در اینجا نه مقصود من شاعریست
بل اظهارِ اعجازِ پیغمبریست
.
همی خواهم آن خطبه جانفزا
که هست از لب خاتم الأنبیا
.
کلامی که یکسر همه انس و جان
ندارند قدرت به ایتیان آن
.
بیانیکه تبلیغ خیر الأنام
از آن گشت اکمل به آن شد تمام
.
نهم خلق را جمله در دسترس
که خلق جهان راست این خطبه بس
.
گر انصاف باشد ره خیر و شر
در این خطبه پیداست بهرِ بشر
.
بشر برده پی بر حقایق بسی
نموده است کشف دقایق بسی
.
جهان را سراسر ز بالا و پست
نهاده است پای و فکندهست دست
.
ولی با چنین هوش و تدبیر و رای
به بازی گرفته است دین خدای
.
به هر چیز آگه زِ حق غافل است
نه بر مبدأ و مرجعی قائل است
.
نگوید به گیتی چرا آمدم؟
کجا می روم از کجا آمدم؟
.
نداند بشر باید از زندگی
به دست آورد حاصل بندگی
.
نداند که در بندگی آن غوی
ز پیغمبری بایدش پیروی
.
نداند جز اسلام، دین دگر
نباشد پسندیده دادگر
.
نداند که از قاف کس تا به قاف
نباشد زِ شرع محمّد، معاف
.
نداند که با بعثت عقل کل
تمامی پذیرفت شرع رسل
.
نداند که اسلام، دین خداست
محمّد به نوع بشر رهنماست
.
نداند سه ره تا به خمّ غدیر
چه فرمان رسیدش زِ حی قدیر
.
نداند چنین خطبه، فاش و جلی
فرو خوانده احمد به شأن علی
.
نداند که دین را چو بی اعتناست
به دارین مشمول قهر خداست
.
نگویم نداند که داند تمام
ندانسته بگرفته، تمّ الکلام
.
کنون من زِ گفتار گشتم خموش
به قول رسول خدا دار گوش!
.
بُوَد حمد مخصوص ذاتی چنین
که او راست اوصاف ذاتی قرین
.
همش در توحّد کمال علوّ
همش در تفرّد کمال دنوّ
.
جلیل است در عزّت و شان خویش
بزرگ است ذاتش در ارکان خویش
.
به اشیا محیط است و در عین حال
بُوَد در مکان خود آن بی مثال
.
سر عجز دارند خلقان فرو
برِ قدرت و پیش برهان او
.
بزرگیکه او را فنا و زوال
نبودهست و باشد هم او را مُحال
.
به پا آسمانها به فرمان اوست
زمین در فضا گوی چوگان اوست
.
هم او هست سبّوح و قدّوس نیز
ملک هست مخلوق وی روح نیز
.
بوَد فضل و اکرام او متّصل
بر آنان که بینندش از چشم دل
.
هر آن کس که با اوست نزدیکتر
ز لطفش بوَد بیشتر بهرهور
.
ببیند همه دیدهها را عیان
ولی خود ز هر دیده باشد نهان
.
کریم است بر هر کس آن بی نظیر
حلیم است و بر بندگان دیرگیر
.
گرفته فرا هرچه را رحمتش
به منّت رهین جمله از نعمتش
.
نباشد شتابنده در انتقام
سزای گنه کار ندهد تمام
.
بُوَد با خبر از سرائر همه
بُوَد مطلّع بر ضمائر همه
.
بر او نیست پوشیده هر مختفی
نگردد بر او مشتبه، هر خفی
.
بر اشیا تمام آن سمیع بصیر
محیط است و غالب، قوی و قدیر
.
نباشد چو او شی ء و اشیا همه
نبوده وز او گشته پیدا همه
.
جز آن دائم قائم دادگر
جهان را نباشد خدای دگر
.
عزیز است و عزّت سزاوار اوست
حکیم است و شایسته هرکار اوست
.
اجلّ است ما را ز درک بصر
بصیر است ما را به دید و نظر
.
لطیف و خبیر است و زِاوصاف آن
کسی نیست آگه نهان و عیان
.
به جز با صفاتیکه خود را ستود
نیارد کسی وصف ذاتش نمود
.
گواهی دهم این که باشد جهان
پر از قدس آن قادر غیب دان
.
منزّه خداوندگاری که او
ابد را گرفته است نورش فرو
.
بود نافذُ الامر آن بی نظیر
مشاور نخواهد، ندارد مُشیر
.
شریکیش در امر تقدیر نیست
تفاوت مر او را به تدبیر نیست
.
بدایع که از صنعش آمد عیان
نبودش مثالیکه سازد چنان
.
چو ایجاد فرمود بی کمّ و کاست
در ایجاد خود یاری از کس نخواست
.
نه دشوار بود آفرینش بر او
نه در صنعت خویش بُد حیله جو
.
به یک خواستن هرچه می خواست کرد
بنای وجود این چنین راست کرد
.
نباشد خداوندگاری جز او
که صنعش حکیمانه است و نکو
.
از آن دادگر ظلم و جور است دور
بُوَد هم به او بازگشت امور
.
گواهی دهم این که هست آن خدا
چنان کش تواضع کند ما سوی
.
همه در بر هیبتش در خضوع
قرین خضوع و رهین خشوع
.
بُوَد مالک او جمله املاک را
به گَردش درآورده افلاک را
.
مسخّر به فرمان او مهر و ماه
که سرگرم سِیرند تا وعدگاه
.
بپوشد گهی شب به روز آن حکیم
گهی روز بر شب ز صُنع قدیم
.
کند روز را شب شتابان طلب
بُوَد همچنین روز جویای شب
.
از او هر ستمکار دون را شکست
وز او گشته هر دیو بدخوی پست
.
نه او را بُوَد ضِدّ و نِدّیکز آن
مر او را رسد در خدایی زیان
.
نه کس زاده از او نه از کس بزاد
نه همتایی او را قرین اوفتاد
.
یگانه خداوند لیل و نهار
بزرگ است و بر خلق پروردگار
.
بخواهد پس آنگاه امضا شود
هم آن را که او خواست مُجری شود
.
بداند همه چیز و اِحصا کند
بمیراند و باز إِحیا کند
.
هم از اوست فقر و هم از او غنی
هم از او رسد خنده هم زو بُکا
.
از او دور و نزدیک را اعتبار
وز او قبض و بسط عطا برقرار
.
هم او مالک ملک و اشیا همه
به حمدش تر و خشک گویا همه
.
کند هرچه او خوب و زیبا بُوَد
به هر چیز ذاتش توانا بُوَد
.
به ترتیب، آن ذات گیتی فروز
کند روز داخل به شب، شب به روز
.
خدایی نباشد جز آن پادشاه
که بخشد همی بندگان را گناه
.
دعاها به درگاه او مستجاب
ز لطف عمیمش جهان کامیاب
.
نفسهای خَلقش بُوَد در شمار
به جنّ و به انس است پروردگار
.
نه چیزی به او مشکل اندر اُمور
نه زِ الحاح کس باشد او را نفور
.
نه اصرار کس سازد او را ملول
بُوَد حافظ و یار اهل قبول
.
به توفیق او رستگاران سعید
به مولائیش اهل عالم عَبید
.
خداییکه هر بنده باید ز جان
گذارد سپاس و کند حمد آن
.
چه گاه رفاه و چه وقت تعب
چه هنگام سختی، چه روز طرب
.
من آن ذات بی مثل را مؤمنم
به آیات و احکام او موقنم
.
مُقرّم به آیاتش از جزء و کل
همش بر ملایک همش بر رسل
.
کنم امر او را به جان استماع
مطیعم به فرموده آن مُطاع
.
گرایم بدان گفت و کردار و رای
که باشد پسندیده نزد خدای
.
به جان خواستار رضای ویم
که تسلیم امر و قضای ویم
.
به رغبت بُوَد طاعتش پیشه ام
ز خوف عقابش در اندیشه ام
.
چه او پادشاهیست کز مکر آن
نباشد کسی ایمن اندر جهان
.
نبایست بودن ز جورش مخوف
که او عادلست و عطوف و رئوف
.
من او را به جان عبد فرمانگذار
گواهی که او هست پروردگار
.
به مردم کنم وحی او را ادا
که بر خود ندارم بلایش روا
.
بلائی که گر او فرستد به من
کسش دفع نتواند اندر زمن
.
اگرچه به تدبیر و مکر و حیل
مر آن چاره جو را نباشد بدل
.
کنون هستم از امر دیان دین
مکلّف به ابلاغ وحیی چنین
.
که آن وحی را گر نسازم ادا
رسالت نیاورده باشم به جا
.
خداوند خود ضامن من بُوَد
نگهدارم از کید دشمن بُوَد
.
کفایت کند از کرم او ز من
کنون من از آن وحی رانم سخن
.
به نام خداوند کون و مکان
که او هست بخشنده و مهربان
.
الا ای فرستاده بر گو جلی
ز ما آنچه دانی به حقّ علی
.
وگر آنچه دانی نگویی تمام
نبُردستی از ما به خلقان پیام
.
نگهدار دل را ز بیم و هراس
که حقّت نگهدارد از شرّ ناس
.
من ای قوم در دعوت از آگهی
نکردم به حقّ شما کوتهی
.
به من هرچه نازل شد از کردگار
نمودم بیان بر شما آشکار
.
بدین آیه این شد سبب کز جلیل
سه ره گشت نازل به من جبرئیل
.
بیاورد امر از حقم این چنین
که سازم قیام اندر این سرزمین
.
نمایم سفید و سیه را خبر
که پور ابوطالب آن نامور
.
علی، آن که باشد برادر مرا
وصی باشد و یار و یاور مرا
.
هم او جانشین باشد از بعد من
هم او امّتم را امام زَمن
.
زِ من دارد آن رتبه و آن مقام
که هارون ز موسی علیه السلام
.
به من ختم شد امر پیغمبری
ولی راست بعد از نبی سروری
.
بدانید بعد از رسول و إلاه
ولی شما اوست بی اشتباه
.
به تحقیق این آیه مستطاب
بدان امر راجع بُوَد در کتاب
.
ولی شما حق بوَد با رسول
هم آنان که کردند ایمان قبول
.
بدارند برپا نماز از خضوع
دهنده زکاتند اندر رکوع
.
کسی جُز علی در رکوعِ صلوة
نداده است مر سائلان را زکوة
.
ز جبریل من خواستم تا که آن
کند مسئلت از خدای جهان
.
که شاید در این قوم پراختلاف
ز تبلیغ این امر گردم معاف
.
چو دانم که دلها به کین مدغم است
مُنافق فراوان و مؤمن کم است
.
هم آگاهم از مکر اهل گناه
هم از حیله و طعن هر دین پناه
.
کسانیکه اوصاف آنان خدا
به قرآن نموده است این سان ادا
.
که رانند دین را همی بر زبان
ولیکن ندارند در دل نهان
.
بگیرند آسان مر این ماجرا
ولی بس بزرگ است نزد خدا
.
رساندند بی حد اذیت به من
که بودیم همراز با بوالحسن
.
مرا بود دائم ملازم علی
به او من مصاحب خفی و جلی
.
اُذُن نام من کرده بر من گمان
همی رفتشان این که هستم چنان
.
برایم روا داشتند این مقال
پس این آیه نازل شد از ذوالجلال
.
از آنها کسانی به عصیان تنند
رسول خدا را اذیت کنند
.
نهندش اُذُن نام یعنی که او
علی را دهد گوش بر گفتگو
.
بگو این اُذُن راست خوبی قرین
که ایمان به حق دارد و مؤمنین
.
بخواهم اگر نام ایشان برم
همه نامها بر زبان آورم
.
بخواهم دهم جمله را گر نشان
به یکیک اشارت کنم بی گمان
.
اگر پرده خواهم ز مطلب گشود
توانم به آنها دلالت نمود
.
ولی دائما من به یزدان قسم
بدیشان نمودم سلوک از کرم
.
خود اینها نسازد خدا را رضا
مگر گویم آن وحی را برملا
.
دگر باره آن قلزم بی کران
بدین آیه از لعل شد دُرفشان
.
رسان ای پیمبر به خلق آشکار
تو را آنچه نازل شد از کردگار
.
به حقّ علی آنچه فرمان ماست
عمل کن به دستور بی کمّ و کاست
.
وگر آن عمل را نیاری به جا
نکردستی امر رسالت به جا
.
نگهداردت حق ز شرّ کسان
تو حکم خدا را به مردم رسان
.
بدانید ای مسلمین بر شما
ولی و امام اوست ز امر خدا
.
مهاجر چو انصار یک تار مو
نباید بپیچند سر ز امر او
.
هم آنان که هستند تابع ز جان
بر آنها به نیکویی اندر جهان
.
هم آنان که هستند صحرانشین
هم آن کس که در شهر باشد مکین
.
ز خلق جهان از عجم و از عرب
چه مملوک و چه خواجه ذو حسب
.
صغیر و کبیر و سفید و سیاه
دگر هر موحّد به ذات اِله
.
علی هست حکمش به امضا قرین
بُوَد نافذُ الأمر در امر دین
.
هر آن کس که او را مخالف شود
ز حق مورد خشم و لعنت بُوَد
.
به او هر که تابع شود بی سخن
فرو گیردش رحمت ذوامنن
.
کند هر که تصدیق او را خدا
نماید از او عفو جرم و خطا
.
هم از آن که تصدیق وی بشنود
.
به صدق دل او را مصدّق شود
.
بدانید ای مردم این سرزمین
بُوَد بهر من محضر آخرین
.
سخن بشنوید و به صدق ضمیر
شوید از خداوند فرمانپذیر
.
شما را خداوند لیل و نهار
ولی و اِله است و پروردگار
.
پس آن که رسولش محمّد ولیست
پس از او ولی مر شما را علیست
.
خود این حکم از جانب کبریاست
که معبود و پروردگار شماست
.
امامت پس آن گاه بی گفتگو
بُوَد در نژاد من از نسل او
.
خود انجام این تا قیامت به طول
که باشد رضای خدا و رسول
.
حلالی نباشد به جز آن حلال
که ما را حلال آمد از ذوالجلال
.
حرامی نباشد به جز آن حرام
که از حق حرام است بر خاصّ و عام
.
خدا هر حلال و حرامی به من
نشان داد و من نیز بر بوالحسن
.
به من هرچه آموخت حقّ از کتاب
بیاموختم جمله بر بوتراب
.
دگر نیست علمی جز آن کش خدا
شمرده است در من به محض عطا
.
من آن را که دانستم از کردگار
به قلب علی جمله دادم شمار
.
جز آن هیچ علمی نباشد یقین
که آن هست در این امام مبین
.
امام مبینی که یزدان فرد
به یاسین ز دانائیش وصف کرد
.
مگردید ای مردم از راه او
مجویید دوری ز درگاه او
.
مپیچید سر از تولاّی وی
هدایت بیابید از رای وی
.
به حق هادی است و دلیل فِرق
کند هر عمل هست بر طبق حق
.
شود باطل از کوشش او تباه
هم از آن کند نهی بی گاه و گاه
.
به حلمش ملامت ندارد اثر
که او راست حکم خدا در نظر
.
علی باشد آن کس که اوّل قبول
نموده است دین خدا و رسول
.
هم او باشد آن کس که بهر خدا
نموده است جان بر پیمبر فدا
.
گهی با پیمبر خدا را ستود
که با او دگر کس ز مردان نبود
.
دهید ای طوایف بر او برتری
که حق برتری دادش و سروری
.
پذیرید او را که نصب از خداست
پذیرفتنش فرض بر ماسواست
.
بدانید ای مردم از خاص و عام
که از جانب حق بُوَد او امام
.
نه هرگز به غفران کسی در خور است
که اندر ولایت بدو منکر است
.
بلی هرگز او را نبخشد خدا
که حتم است بر منکرش این جزا
.
بُوَد بر خدا تا کند این عمل
بدان کو بورزد به حیدر دغل
.
سزای چنین کس عذابی ست سخت
که دایم دچار است آن تیرهبخت
.
بترسید از این کش مخالف شوید
بدو نگروید و در آتش روید
.
چه آتش که از جنس ناس و حجر
به فرمان یزدان شود شعله ور
.
مهیاست آن آتشِ پرشرار
که از قوم کافر برآرد دمار
.
به من ای خلایق به یزدان قسم
رسل مژده دادند خود بر اُمم
.
منم اشرف و خاتم انبیا
منم حجّت حق به ارض و سما
.
کند هرکه شککافر است آن چنان
که بودند در جاهلیت کسان
.
هر آن کس که در جزئی از این کلام
شک آرد شک آورده در آن تمام
.
شک آرنده در کلِّ تبلیغ من
به تحقیق دارد در آتش وطن
.
بدانید مردم که بر من خدا
بداد این فضیلت به محض عطا
.
به من کرده لطفی چنین بی غرض
که احسان او را نباشد عوض
.
نباشد خدایی به جز آن خدا
که دایم ز من باد بر او ثنا
.
مرا حضرتش ملجأ و مأمن است
سپاسش به هر حال ورد من است
.
دهید ای گروه از پی سروری
علی را به هر برتری برتری
.
که بعد از من است افضل آن پاک جان
ز خلق از اناث و ذکور جهان
.
به ما رزق نازل کند کردگار
به ما آفرینش بُوَد برقرار
.
یقین هست ملعون و مغضوب حق
بدین قول هرکس زند طعن و دق
.
مرا داده جبریل از حق خبر
که هرکس بُوَد با علی کینه ور
.
هم آن کش نه مِهر علی در دل است
ز من خشم و لعنت بر او شامل است
.
پس امروز هرکس ببیند چه پیش
فرستاده از بهر فردای خویش
.
بترسید از حق که با حکم او
مخالف شوید و بپیچید از او
.
که لغزد از آن پای رفتارتان
خدا هست آگه ز کردارتان
.
بدین سر بیابید ای قوم راه
علی هست جَنْبُ اللّهی کش اِله
.
به قرآن خبر داده کاندر جزا
بگوید عدویش که واحسرتا
.
که در حق جنب اللّه از غافلی
به تفریط کوشیدم و بددلی
.
به قرآن گرایید باری ز جان
تدبّر کنید و تأمّل در آن
.
بفهمید ز آیات آن خیر و شر
بدارید بر مُحکماتش نظر
.
کلامیکه در آن تشابه بُوَد
بدان کس نباید که تابع شود
.
به یزدان قسم هرگز از بهر کس
نباشد چنین رتبه در دسترس
.
که بهر شما آورد در بیان
ز امر و ز نهی و ز تفسیر آن
.
مگر این که در دست من دست اوست
که بینید او را چه دشمن چه دوست
.
گرفتم از او بازوی زورمند
به پیش نظرها نمودم بلند
.
به سوی خود آوردم او را فراز
نمودم از او ظاهر این امتیاز
.
به هرکس که مولا منم بی سخن
علی هست مولای او همچو من
.
علی پور بوطالب آن باوفا
بُوَد هم وصی، هم برادر مرا
.
موالاة او هست حکم جلیل
که آورد آن را به من جبرئیل
.
بدانید ای مردم این ارجمند
وز اولاد من نیز پاکان چند
.
که ایشان چو قرآن به حق رهبرند
دو ثقلند لیک اکبر و اصغرند
.
دهند این دو هریک از آن یک خبر
مخالف نباشند با یکدگر
.
نگردند هرگز جدا بی سخن
لب کوثر آیند تا نزد من
.
امینهای حقّند در خلق او
به احکام او حکمران مو به مو
.
و قول نبی این بیان متین
نموده است روشن به اهل یقین
.
که آن مظهرِ عدل پروردگار
امام زمان، خاتم هشت و چار
.
خود از نسل ختم رسولان بُوَد
کتابش به تحقیق قرآن بُوَد
.
که فرموده او تا به روز جزا
نگردند این هر دو از هم جدا
.
گر آید کسی با کتاب دگر
مُنافی ست با این حدیث و خبر
.
در او آنچه بایست موجود نیست
بُوَد غیر و مهدی موعود نیست
.
الا آنچه باید نمایم ادا
ادا کردم از جزء و کل بر شما
.
الا آنچه بایستم ابلاغ آن
نمودم به وفق بلاغت بیان
.
الا آنچه بود از پیام و سروش
رساندم شما را یکایک به گوش
.
الا آنچه محتاج توضیح بود
نمودم به فهم شما وانمود
.
الا از خدا بود و بس هر سخن
شنیدید در نصب حیدر ز من
.
بُوَد نیز این قول ربّ قدیر
که باشد علی مؤمنان را امیر
.
روا نیست این رتبه بر هیچ کس
پس از من علی راست شایان و بس
.
به بازوی حیدر زد آنگاه دست
برآوردش آن سید حق پرست
.
به نحویکه پای شه اولیا
قرین گشت با زانوی مصطفی
.
بگفتا پس ای قوم این بوالحسن
وصی و برادر بُوَد بهر من
.
مرا ظرف علم است و هم جانشین
مفسّر بُوَد بر کتاب مبین
.
به قرآن بُوَد داعی و در عمل
مطیع خداوند عَزّوجَل
.
به اعدای حق است در کارزار
مطیعان او را بُوَد دوستدار
.
کند نهی هر بنده را از گناه
بُوَد جانشین رسول اِله
.
زند قوم پیمان شکن را به تیغ
کشد هر ستمکار را بی دریغ
.
هم آنان که از دین برون می روند
قتیل وی از حکم حق می شوند
.
مبدّل نمی گردد از من سخن
که قول اِله است گفتار من
.
خدایا هر آن کس شدش دوستدار
تواَش دوستدار و به او باش یار
.
هر آن کس که با او کند دشمنی
تواَش باش خصم ای خدای غنی
.
شدش هرکه منکر تواَش خوار کن
به لعن خود او را گرفتار کن
.
غضب کن بر آن دشمنِ زشت خو
که ناحق شود منکرِ حقّ او
.
خدایا تو این مژده ام داده ای
تواَم این بشارت فرستاده ای
.
که باشد امامت برای علی
تو را آن که هست از شرافت ولی
.
گواهی به اعمال من مو به مو
تو دیدی بیان من و نصبِ او
.
به نصبِ علی دین برای عباد
تو کامل نمودی ز روی وِداد
.
به مولایی این امام هُمام
تو نعمت نمودی به خَلقت تمام
.
چو با او شد آغاز و انجامشان
رضا گشتی از دین اسلامشان
.
همین است آن دین که اندر کتاب
نمودی برای قبول انتخاب
.
بفرمودی آن کس که آئین و کیش
گزیند جز اسلام از بهر خویش
.
از او نیست هرگز قبول و یقین
بُوَد در قیامت وی از خاسرین
.
خدایا تویی شاهد حال من
که راندم به ابلاغ وَحیت سخن
.
بدانید مردم به امر خدا
علی گشت چون بر شما پیشوا
.
قبول خدا گشت آئینتان
شد اَکمل به یمنِ علی دینتان
.
پس آن کس که نشاسد او را امام
هم او را که بر اوست قائم مقام،
.
ز وُلدِ من و صُلبِ او طیبین
که هادی به خلقند تا یوم دین،
.
همان روز کز بنده عرضِ عمل
شود بر خداوند عزّوَجل،
.
پس آنان بُوَد پست کردارشان
بُوَد دائما جای در نارشان
.
نگردد بر آنها خفیف از شرر
نیفتد بِدانها ز رحمت نظر
.
بُوَد مردم، این صفدر نامور
به من یاریش از شما بیشتر
.
ز هرگونه حق هست آن باوفا
به من خود سزاوارتر از شما
.
ز هر گونه قربی بود بی گمان
به من از شما اَقرب آن پاک جان
.
ز هرگونه عزّت به گیتی رواست
فزون عزّتش پیش من از شماست
.
خداوند راضی ست از بوالحسن
وز او راضیم چون خداوند، من
.
نشد آیتی نازل اندر رضا
مگر این که بُد در حق مرتضی
.
نیامد ز حق مؤمنین را خطاب
که اوّل مخاطب نشد بُوتراب
.
نشد آیه در مدح نازل که آن
ندادی شئون علی را نشان
.
نه حق داده جز بهر آن مُقتدی
گواهی به فردوس در هَل اَتی
.
نه این سوره جز او کسی را به شان
نه جز مدح او مدح کس اندر آن
.
علی مَردم! از روی صدق و صفا
بُوَد یار و یاور به دینِ خدا
.
کند بهر خوشنودی ذوالجلال
به فرمان من با مخالف جدال
.
به پرهیز و پاکی ست ذاتش قرین
هم او هادی و مهدی از ربِّ دین
.
فرستاده حق به سوی شما
بُوَد بهتر از جمله انبیا
.
وصی شما نیز بهتر وصی ست
میان من و این وصی فرق نیست
.
ز صلب ویند اوصیاء خَلَفْ
همه بهتر از اوصیاء سَلَفْ
.
بدانید مردم نژاد رُسل
خود از صُلب آنهاست از جزء و کل
.
نژاد من از صلب پاک علی ست
کز ایشان چو آیینه دین منجلی ست
.
نمود از حسد مردم ابلیس دون
ز باغ جنان بوالبشر را برون
.
نباشید پس با علی رشک مند
که بینید از آن رشک مندی گزند
.
شود پست کردار و اعمالتان
بلغزد قدم، بد شود حالتان
.
ز فردوس آدم به حکم اِله
به سوی زمین آمد از یک گناه
.
به حالی کز امکان حقش برگزید
چنینش سزای گنه در رسید
.
چو از یک گنه او ببرد این ملال
شما چون شمائید چون است حال
.
بسی از شما جنس اهریمنند
به یزدان ز اهریمنی دشمنند
.
الا نیست خصم علی جز شقی
ندارد ولایش به جز متّقی
.
نیارد در آفاق بی گفتگو
به جز مؤمن خالص ایمان به او
.
به یزدان قسم کز خدای جهان
علی راست «والعصر» نازل به شان
.
به نام خداوند روزی رسان
که او هست بر مؤمنین مهربان
.
به والعصر پس لعل لب برگشود
اِلی آخر آن را قِرائت نمود
.
بگفتا پس ای قوم، حق را گواه
گرفتم به تبلیغِ أمر اِله
.
رساندم شما را فروع و اصول
جز این هم نباشد برای رسول
.
الا ای گروه از صِغار و کبار
خداترس باشید و پرهیزکار
.
جز اسلام بر مذهبی نگروید
نه با دین دیگر ز دنیا روید
.
بیارید ای قوم ایمان به جان
به ذات خداوندگارِ جهان
.
هم آرید ایمان به شخص رسول
هم آن نور کان یافت با وی نُزول
.
از آن پیش کز قهر، از هرکسی
شود محو و ناچیز روها بسی
.
بگردند آنها به سوی قفا
بُوَد این چنین منکران را سزا
.
ز حق مردم! آن نور در من بتافت
پس آن گه علی از من آن نور یافت
.
پس آن را بُوَد نسل وی مُستقرّ
اِلَی القائِمِ الْمَهْدی الْمُنْتَظَر
.
امامیکه حقِّ خداوندِ ما
بگیرد ز اعدا به امر خدا
.
به تحقیق ما را خداوندگار
بداد از کرم حجّت خود قرار
.
به تقصیرکاران و خصمان دین
به اهل تخلّف دگر خائنین
.
گنه کارها و ستم پیشگان
که دارند جا در تمام جهان
.
به اعلام بیمآور ای مسلمین
کنم باز آگاهتان این چنین
.
مرا کرده مبعوث حق بر شما
چو پیش از من و بعثت انبیا
.
ز من پس سرآید اگر روزگار
شوم کشته یا در صف کارزار
.
بگردید آیا به اعقابتان
شود منقلب حال و آدابتان؟
.
پس آن کس که گرداند رو در قفا
از آن نیست هرگز زیان بر خدا
.
به زودی خداوندِ عزّوجل
دهد شاکرین را جزای عمل
.
بدانید مردم علی بی قصور
بُوَد هم صبور و بُوَد هم شکور
.
پس از وی زِ وُلدِ من و صُلبِ او
بدین وصف باشند و این طبع و خو
.
ز اسلامتان گر که مرد رهید
به یزدان نباید که منّت نهید
.
که گردید از این خیال غلط
خداوند را مستحقِّ سخط
.
شما را عذابش نماید هلاک
بُوَد در کمینگان آن ذات پاک
.
بدانید مردم امامانِ چند
پس از من به زودی به دعوت تَنَند
.
بخوانند مر خلق را سوی نار
ندارند در عرصه حشر یار
.
بدانید مردم از این خودسری
من و کردگاریم از آنها بَری
.
همانا خود و جمله اشیاعشان
چه انصار آنها چه اتباعشان،
.
شوند از تبه کاری خود مقیم
به بیغولهِ پست، اندر جحیم
.
چه بسیار بد جایگاهی بُوَد
که آن جای اهل تکبّر شود
.
همان نابکاران حیلت شعار
که گشتند با هم صحیفه نگار
.
ببایست هریک پی خیر و شر
نمائید در نامه خود نظر
.
چنین گفت راویکه صدقِ بیان
از آن سرور آمد به زودی عیان
.
بگشتند اهل صحیفه ز کیش
ببردند امّت به همراه خویش
.
جز اشخاص معدودی از اهل دین
که بودند نائل به نور یقین
.
رساندم شما را پی اِنتباه
چنین حکم محکم که بود از اِله
.
که آن هست حجّت ز روی یقین
به هر حاضر و غائب از اهل دین
.
هم از بهر هرکس بُوَد در شُهود
هم آنان که یابند زین پس وجود
.
هم آنان که زاییده از مادرند
و یا خود به صلب و رحم اندرند
.
از این امر باید به هر بوم و بر
که حاضر به غائب رساند خبر
.
پدر گوید آن را به فرزند نیز
شود تا به پا عرصه رستخیز
.
چه زود این امامت که باشد ز ما
شود مملکت در میان شما
.
به غصب اوفتد در کفِ غاصبین
پذیرد خلل آن زمان شرعِ دین
.
به هر غاصب و مُغتصب بی گمان
کند خشم و لعنت خدای جهان
.
در این حال زود از برای شما
پدید آید ای انس و جن ابتلا
.
شما را فرستد خداوندگار
بسی شعله از آتش پر شرار
.
بسی نیز از مسِّ بگداخته
که دفعش نباشد ز کس ساخته
.
بدانید مردم خدای جهان
نماید به هر حالتان امتحان
.
چنین رفته تقدیر از بی نیاز
که یابد ز ناپاک، پاک امتیاز
.
هم از مصلحت آن مُبرّا ز عیب
شما را نکرده ست دانا به غیب
.
بدانید مردم که در روزگار
نبوده است یک قریه کش کردگار،
.
مقدّر کند امر تخریبِ آن
مگر در مکافات تکذیبِ آن
.
کند همچنان نیز حالی هلاک
ندارد هر آن قریه از ظلم باک
.
کند ظالمان را چنین حق عِقاب
که فرموده خود ذکر آن در کتاب
.
شما را امام و ولی این علیست
که آگاه بر هر خفی و جلیست
.
بُوَد او مواعید حقّ و خدا
مواعید خود را نماید وفا
.
چه بسیار پیش از شما در جهان
نمودند ره گُم ز پیشینیان
.
خداوند کرد اوّلین را هلاک
جهان را کند ز آخرین نیز پاک
.
خداوند ای مردم از راهِ وحی
مرا کرد امر و مرا کرد نهی
.
علی نیز در امر و نهی من است
همان امر و نهییکه از ذوالمن است
.
بدانِست او امر و نهی خدای
بیارید پس امر و نهیش به جای
.
هدایت بیابید از این پیشوا
پذیرید نهیش ز هر ناروا
.
به ارشاد او برخورید از رشاد
بپویید از وی طریق مراد
.
مبادا کند راه های دگر
شما را از این راه سالم به در
.
خدا را محقّق منم راه راست
ز من پیروی فرض بهر شماست
.
مرا راه حق است حیدر ز پی
پس از او نژاد من از صُلبِ وی
.
هدایت نمایند آنان به حق
عدالت گذارند اندر فِرَق
.
پس از لعل لب آن شه انس و جان
شد از سوره فاتحه دُر فشان
.
پس آن گاه فرمود در من خدا
مر این سوره نازل نمود از سما
.
هم این سوره اندر علی نازل است
هم اولاد او را چو او شامل است
.
ز درگاه یزدان چنین لطفِ خاص
به من دارد و آلِ من اختصاص
.
خدا را همان اولیاء عِظام
که از خوف و حُزنند ایمن تمام
.
الا حزب حق راست فتح و ظفر
بر احزاب غالب بُوَد سر به سر
.
الا با علی دشمنند آن کسان
که اهل شقاقند اندر جهان
.
همان سرکشانیکز اِخوانشان
شیاطین رسد وحی بر جانشان
.
ز گفتار بی جا، بیانِ گزاف
کز آنها نخیزد به جز اختلاف
.
بدانید هستند احبابشان
کسانیکه حق داده ز آنها نشان
.
در احوال آن قومِ دور از ثواب
چنین ذکر فرموده اندر کتاب:
.
نمی یابی آن قوم را اهل دین
به حشر و خداوند صاحب یقین
.
محبّند با آن گروه جُهول
که هستند خصمِ خدا و رسول
.
اِلی آخر این آیه را شاه دین
فرو خواند آن لحظه بر مسلمین
.
بفرمود پس با ندای جلی
به حقّ محبّانِ آل علی
.
الا دوستداران ایشان ز جاه
شدستند موصوفِ وصف اِله
.
کسانیکه دارند ایمان و هم
نپوشند بر آن لباس ستم
.
کشانند در ایمنی رخت خویش
بگیرند راه هدایت به پیش
.
الا دوستدارانِ این اوصیا
همان مردمانند کاندر جزا
.
شود مَسکن امن جنّاتشان
بُوَد با ملایک ملاقاتشان
.
بگویید بعد از درود و سلام
به پا کی در آئید در این مقام
.
بمانید جاوید در این سرا
مصون از زوال و مُعاف از فنا
.
الا دوستدارانِ آن رهبران
همان ناجیانند کاندر جنان
.
نمایند منزل بدون حساب
کز آنها خبر داده حق در کتاب
.
بدانید اعدای آن اولیا
همان هالکانند کاندر جزا
.
بگردند واصل به نارِ سَعیر
که بدخواه را بد رسد ناگزیر
.
بدانید اعدای آن سروران
همان منکرانند و اِستمگران
.
که بینند از حق عذابِ الیم
کنند استماعِ شهیق از جحیم
.
به حالیکه آتش بُوَد شعله زا
زفیرش دل و جان برآرد ز جا
.
در آن هر گروهیکه داخل شوند
به لعنِ هم از غیظ قائل شوند
.
اِلی آخر آن شاهِ گردون جناب
بیان کرد این آیه را از کتاب
.
دگرباره فرمود ز اعدایشان
به قرآن چنین داده یزدان نشان:
.
که دریای آتش چو آید به موج
در افتند اعدا در آن فوج فوج
.
بپرسندشان خازنان جحیم
شما را کس آیا نداده است بیم
.
مر این آیه را نیز تا انتها
بیان کرد آن دم رسول خدا
.
دگرباره در حقِّ احبابشان
ز مرجان به این آیه شد دُرفشان:
.
کسانی که هستند خالی ز ریب
ز پروردگارند ترسان به غیب
.
ز حق در خور لطف و آمرزشند
به اجر کبیر الهی خوشند
.
بدانید مردم جحیم و جنان
بسی فرقها دارد اندر میان
.
کسی دشمن ماست کو را خدا
مذمّت فرستاد و لعنت سزا
.
بود دوست ما را کسیکش ودود
محبّ است و مدّاح ز انعام و جود
.
منم مردم از حق نبی و بشیر
علی هست بر من وصی و ظهیر
.
بدانید ختم اماماِن پاک
بوَد مهدی قائم آن جانِ پاک
.
بدانید او هست غالب به دین
کشد در جهان کیفر از ظالمین
.
بدانید او فاتح قلعه هاست
از او منهدم ظلم را هر بناست
.
بدانید اندر قبایل به تیغ
بوَد قاتل مشرکین بی دریغ
.
بدانید او می نماید قیام
به خونخواهی اولیاء عِظام
.
بدانید او ناصرِ دین بُوَد
مروّج به احکامِ آئین بوَد
.
بدانید آن طرفه بحر شگرف
همی آب گیرد ز دریای ژرف
.
بدانید او آگه است از کسان
که در فضل و جهلند هریک چه سان
.
بدانید بنموده پروردگار
وِ را انتخاب و وِ را اختیار
.
بدانید هست از ضمیرِ بسیط
به هر علم هم وارث و هم محیط
.
بدانید آن رهنمای بشر
دهد از خداوندگارش خبر
.
کند در جهان آن امامِ هُمام
به بیداری امر ایمان قیام
.
بدانید آن ذو رشاد رشید
بُوَد در امور استوار و سدید
.
بدانید بر اوست تفویض امر
برون کار از دست زید است و عَمرو
.
بدانید بگذشتگانِ خبیر
شدند از وجود شریفش بشیر
.
بدانید آن شاه در روزگار
بُوَد حجّتِ باقی کردگار
.
نباشد دگر بعد از او حُجّتی
جز او نیست کس را چنین رُتبتی
.
نه حقّی مگر این که با او بُوَد
نه نوری مگر این که زان رو بُوَد
.
بدانید کس نیست غالب بر او
نه منصور می گردد او را عدو
.
بدانید هست او ولی خدا
جُز او در زمین نیست فرمانروا
.
حَکم خلق را باشد از ذوالمنن
امین است حق را به سِرّ و علن
.
من ای مردم احکام پروردگار
نمودم برای شما آشکار
.
مرا بود هر امر و نهیی ز دین
به فهم شما کردم آن را قرین
.
هم از بعد من این علی بر شما
بفهماند آن را که باشد روا
.
شما را چو این خطبه اتمام یافت
به همدستی من بباید شتافت
.
بیارید رسم تَحیت به جا
ز منصوب گردیدن مرتضی
.
پس آن گه پی بیعتِ آن امام
نمایید آماده خود را تمام
.
بدانید من بیعتم با خداست
علی بیعتش با من از ابتداست
.
من از جانب حق در این امر عام
کنم اخذِ بیعت ز امّت تمام
.
پس آن کس که این عهد را بشکند
به نفس خود البتّه اِستم کند
.
اِلی آخر آن شاهِ مُلک ادب
بدین آیه شکرفشان شد ز لب
.
دگرباره فرمود از کردگار
بُوَد حجّ و عمره در آئین شعار
.
پس آن بنده کو حجّ به جا آورد
ور از عمره گوی سعادت برد
.
مر این آیه را نیز سلطان دین
ز لعل لب افشاند دُرّ ثمین
.
دگر ره بفرمود مردم ز حج
بیابید در کعبه فتح و فرج
.
در آن اهل بیتی نکرده ورود
که ننموده حق بی نیازش ز جود
.
هم از آن تخلّف نورزیده اند
مگر این که محتاج گردیده اند
.
در آن هیچ مؤمن توقّف نکرد
به انجام دستور یزدانِ فرد،
.
مگر آن که بخشید تا آن زمان
گناهان او را خدای جهان
.
چو از حج به انجام فرمان رسید
پس اعمالش اینجا به پایان رسید
.
بدانید مردم ز روی یقین
که یزدان به حُجّاج باشد معین
.
در این ره نمایند چون صرف مال
دهدْشان عوض حضرت ذوالجلال
.
نه ضایع کند اجر آنان خدای
که آرند اعمال نیکو به جای
.
بکوشید در حجِّ بیت ای گروه
ببخشید دین را کمال و شکوه
.
هم انفاق اندر ره دین کنید
از این راه ترویجِ آئین کنید
.
مگردید دور از مشاهد مگر
زمانیکه از توبه گیرید اثر
.
شما را شود عفو حق مقترن
گناهانتان را کند ریشه کن
.
بدارید بر پای مردم صلوة
نباشید از مانعینِ زکوة
.
نمائید از روی رغبت عمل
به امر خداوند عزّوجل
.
و گر بُرد طول زمان هوشتان
ز کوتاهی آن شد فراموشتان
.
پس احکام حق را مُبَین علیست
ز حق بعد من او شما را ولیست
.
دگر آن که حق آفرید از مَنَش
بُوَد روح من در مبارک تَنَش
.
دگر آن که بدهد شما را خبر
چو پرسند از مُعْلَن و مُسْتَتَر
.
بدانید باشد حلال و حرام
از آن بیش کان را شمارم تمام
.
چو یکیک شناساندن این و آن
برون است از حدِّ شرح و بیان
.
به اخذ حلال و به رَدِّ حرام
شما را کنم امر در یک مقام
.
مرا کرده مأمور پس بر شما
پی بیعت و صفقت اینک خدا
.
پذیرید از من به حُسنِ قبول
عَنِ اللّه ما فی عَلی اَقُول
.
هم از بعد او پیشوایان چند
که از صلب او وز نژاد منند
.
از آنها یکی مهدی قائم است
که تا حشر دوران او دائم است
.
امامیکه در ملک روی زمین
به حق می کند حکم آن بی قرین
.
شما را من، ای مردم از ذوالجلال
دلالت نمودم سوی هر حلال
.
هم از هر حرامی به گوش شما
فرو خواندم آیات نهی از خدا
.
من از آنچه گفتم نگردیده ام
نه تبدیل بر آن پسندیده ام
.
پس آگاه باشید و یاد آورید
به خاطر بیان مرا بسپرید
.
خبر ز آنچه گفتم به یاران دهید
نه تبدیل و تغییر بر آن دهید
.
بدانید مردم دگر باره من
به تجدیدِ مطلب بِرانم سخن
.
الا پس بدارید برپا نماز
تقرّب بجویید با بی نیاز
.
ز اموال، حقِّ مساکین دهید
زکوتش به دستور آیین دهید
.
ز امر به معروف در انتباه
نورزید غفلت به بی گاه و گاه
.
هم از نهی منکر مدارید دست
ز سُستی میارید بر دین شکست
.
خود امرِ به معروفتان را کمال
نیوشیدن از من بُوَد این مقال
.
هم ابلاغ فرمان و گفتار من
بدان کو نباشد در این انجمن
.
همش امر کردن به اخذ و قبول
همش نهیکردن ز ردّ و نکول
.
مر این امر هست از خداوند و من
به هر شیخ و شاب و به هر مرد و زن
.
خود این امر و این نهی نیز از شما
نباشد به دلخواه هرکس روا
.
بُوَد حکم فرما در این دستگاه
امامی که خود هست دور از گناه
.
کتاب خدا باشد ای مسلمین
شما را معرّف ز روییقین
.
که بعد از علی از نژاد علی
شما را امامند و حق را ولی
.
من این نیز گفتم که اندر جهان
ز نسل منند و علی آن مهان
.
خداوند درباره بوتراب
چنین ذکر فرموده اندر کتاب
.
ولایت که هستی بدان قائم است
در اعقاب او باقی و دائم است
.
بگفتم من البتّه هرگز شما
نگردید گمره ز دین خدا
.
ولی تا به قرآن و عترت ز جان
شما را تَمَسُّک بُوَد در جهان
.
پی ایمنی مردم اندر معاد
به تقوی به تقوی کنید اعتماد
.
حذر زان تزلزل نمایید و بیم
که خوانده خدای عظیمش، عظیم
.
به خاطر بیارید مرگ و حساب
ز میزان اعمال و هولِ عذاب
.
هم از این که باشد حسابِ کسان
حضور خداوندگارِ جهان
.
هم از این که هرکس شود بهره یاب
یکی از ثواب و یکی از عِقاب
.
پس آن کس که آید به فعلِ نکو
به نیکی جزا داده خواهد شد او
.
هم آن کو بیاید به کردارِ زشت
نصیبی ندارد ز باغ بهشت
.
شما بیش از آنید ای مُسلمین
که من با همه اندرین سرزمین
.
به یک دست در صفقه کوشا شوم
به همدستی اینک مهیا شوم
.
خداوند عزّوجل این زمان
همی خواهد اقرارتان بر زبان
.
بدان عقد منصب که فاش و جلی
ببستم من اینجا برای علی
.
سپردم امارت در امّت به وی
پس آنان که آیند او را ز پی
.
امامان ز نسل من و صُلب او
کز آنان نمودم بسی گفتگو
.
شما را بگفتم به بانگِ بلند
که ذریه من زِ صُلبِ وِینْد
.
سراسر بگویید از خاص و عام
نمودیم ما استماعِ کلام
.
مطیعیم در امر و راضی به آن
پذیرای فرمانِ یزدان به جان
.
ز حق آنچه گفتی به ما مو به مو
که آن در علی بود و اولاد او
.
ز صُلب وی آن اولیاء عِظام
به آنها نماییم بیعت تمام
.
به دله ایمان هم به جانه ایمان
دگر دستها و زبانه ایمان
.
نپیچیم از این امر روی ثبات
چه اندر حیات و چه اندر ممات
.
چه در موقعِ بعثِ یوم النُّشور
که هرکس برآرد سر از خاک گور
.
نه تغییر و تبدیل بر آن دهیم
نه بر شک و ریب از خطا دل نهیم
.
نه از عهد خود روی گردان شویم
مُصَمَّم نه بر نقضِ پیمان شویم
.
اطاعت کنیم از خدا و رسول
نماییم امر علی را قبول
.
پذیریم نیز امر اولادِ وی
که آیند او را یکایک ز پی
.
به خلقِ جهان رهنما و ولی
ز نسلِ تو و صلبِ پاک علی
.
که آیند بعد از حسین و حسن
جگرگوشه های علی آن دو تن
.
که نزد خود و حق مقاماتشان
نمودم بیان و بدادم نشان
.
بگفتم از آن هر دو جاه و محل
به نزد خداوند عزّوجل
.
به تحقیق آن را نمودم ادا
بگویم مر این نکته را با شما
.
که دو سَیدند این دو نیکوسرشت
برای جوانانِ اهل بهشت
.
همین دو امامند بعد از پدر
مطاعند یکسر به جنّ و بشر
.
بدانید من نیز پیش از علی
پدر هستم از بهر این دو ولی
.
بگویید اطاعت نمودیم ما
خدا را به فرمان این اولیا
.
تو و مرتضی آن امام همام
حسن با حسین آن دو سبط گرام
.
دگر آن امامان که اوصافشان
نمودی تو از بهر امّت بیان
.
گَهِ اخذِ میثاق در امرِ دین
برای علی سرور مؤمنین
.
ز دلها و جانها زبانهای ما
هم از بیعت دست و آرای ما
.
ز ما هرکه با این دو بیعت نمود
مُقِر گشت و نیز از زبانْشان ستود
.
مر آن را نجوییم هرگز بدل
نبینیم در خود خلاف از حِول
.
گرفتیم بر خود خدا را گواه
که کافی ست بهر شهادت اِله
.
تو هم باش بر ما گواه و دگر
هر آن کوست فرمانبر از دادگر
.
چه باشند پنهان و چه برملا
ملایک جنود و عبید خُدا
.
خود از هر گواهی خدا اکبر است
بدین نکته هر بنده مستحضر است
.
چه رانید ای مسلمین بر زبان
که باشد خداوند آگه از آن
.
به تحقیق حق عالِم هر صداست
بر او کشف اسرارِ نفسِ شماست
.
پس آن کو به راه هدایت رود
وِ را رستگاری مسلّم شود
.
هر آن کس که گمره شد از ابلهی
خود از بهر او باشد آن گمرهی
.
پس آن کس که بیعت کند در عیان
بُوَد بیعتش با خدا در نهان
.
بدین بیعت آن کو شود پای بست
وِ را دست حقّ است بالای دست
.
بترسید مردم ز حق، وز یقین
نمائید بیعت به سالار دین
.
علی سرور مؤمنین پس حسن
پس از او حسین آن دو فرزند من
.
پس آن پیشوایان که در روزگار
ولایت در آنها بُوَد پایدار
.
کند هر که حیلت، خداوندِ پاک
نماید به تحقیق او را هلاک
.
گرفت آن که راه وفا را به پیش
در رحمت حق گشاید به خویش
.
پس آن کس که از جَحد بشکست عهد
به اِشکستِ نفسِ خود او کرده جَهد
.
بدین آیه باز آن شه انس و جان
ز یاقوتِ لب گشت گوهرفشان
.
دگر ره بگفت ای گروه آن چه من
بگفتم بگویید و بر بوالحسن،
.
دهید از سرِ میل و رغبت سلام
که او مؤمنین راست میر و امام
.
بگویید یا رب بیان رسول
شنیدیم و کردیم از وی قبول
.
نمودیم اطاعت ز فرمانِ تو
کنون از تو خواهیم غُفرانِ تو
.
به سوی تو ای خالق اِنس و جان
بُوَد بازگشتِ همه بندگان
.
بگویید حمد است خاص خدای
که ما را بدین راه شد رهنمای
.
هدایت یقین شامل ما نبود
خداوندمان گرنه ره می نمود
.
علی را فضایل به نزد خداست
ز فضل علی با خبر کبریاست
.
به تحقیق آن از خدای حمید
شده نازل اندر کتاب مجید
.
بود بیشتر زآنکه در یک مقام
برای شما من شمارم تمام
.
پس آن را که از آن فضایل خبر
بدادم من و گشت صاحب نظر
.
نورزید انکارِ تحقیقِ وی
نمائید البتّه تصدیقِ وی
.
بدانید ای مردم آن کو قبول
کند حکم یزدان و امر رسول،
.
پس امر علی وآن امامان که من
براندم در اوصاف آنان سخن،
.
رهد از عذاب و شود رستگار
بُوَد فارغ از هولِ روزِ شمار
.
بدانید ای مسلمین آن کسان
که در بیعت مرتضی این زمان،
.
بگیرند پیشی کنند اهتمام
هم اندر تولّی هم اندر سلام،
.
امیرش بدانند بر مؤمنین
بُوَد جایگهْشان بهشتِ برین
.
بگویید ای مسلمین آن سخن
که خوشنود گردد از آن ذوالمنن
.
اگرچه شما وآن چه اندر زمین
ز جنّ و زِ اِنسند از ساکنین،
.
به کفر و ضلالت برآرند سر
خداوند را نیست هرگز ضرر
.
خدایا ببخشای بر مؤمنین
بکن کافران را هلاک قرین
.
ستایش بدان ذات پاکی نثار
که مر عالمین راست پروردگار
.
پس آن دم برآمد ز مردم ندا
که آری شنیدیم حُکم خدا
.
نمودیم اطاعت به حُسنِ قبول
ز امر خداوند و امر رسول
.
پذیریم هر امر و فرمان که هست
سراسر به قلب و زبان و به دست
.
ببردند بر آن دو سَرور هجوم
به خورشید و مه گِرد آمد نجوم
.
نمودند با دستِ بیعت شروع
همی یافت امر الهی وقوع
.
در آن دم به سوی نبی و علی
شد اوّل به بیعت روان اوّلی
.
دگر ثانی و ثالث از بعد وی
دگر رابع و خامس او را ز پی
.
پس آن گه مهاجر بدین افتخار
سرافراز گشتند خُرد و کبار
.
پس انصار و آن گاه دیگر کسان
اِلی آخر از روی مقدارشان
.
در آن شب به انجام آن مُدّعا
ادا شد صلاتین وقتِ عشا
.
به بیعت عَلَی الرّسم پرداختند
خود این نَرد تا ثُلثِ شب باختند
.
به هر لحظه هر فرقه از مسلمین
نمودند بیعت به سالار دین
.
نبی گفت حمد خدا کز وِداد
به ما برتری داده اندر عِباد
.
از آن لحظه بیعت بَرِ اهل دین
بشد رسم و اندر سُنَن جاگزین
.
که معمول دارند اندر فِرَق
کسانی که در آن ندارند حق
.
روایت نمودند اهل کلام
که فرمود صادق علیه السلام:
.
کز این خطبه دلکشِ جانفزا
چو گردید فارغ رسول خدا
.
بشد دیده مردی به وجه منیر
نکوروی و خوشبوی و روشن ضمیر
.
همی گفت هرگز به یزدان قسم
ندیدم چو امروز فخر اُمَم
.
به تشدید و تأکید راند سخن
به حقّ پسر عم خود بوالحسن
.
مر این عقد بیعت که امروز بست
کس آن را نخواهد گشود و شکست
.
مگر کافری بر خدای عظیم
خدای عظیم و رسول کریم
.
بسی وای بر آن که حیلت کند
مر این عقد و این عهد را بشکند
.
چنین گفت صادق که بر وی عُمَر
بیفکند از روی حیرت نظر
.
از آن هیئتِ دلربا وان کلام
عجب برد و گفتا به خیر الأنام
.
که آیا تو نشنیدی ای شاه دین
که این مرد گفتا چنان و چنین
.
نبی گفت دانیکه بود آن جلیل
بگفتا نه، فرمود بُد جبرئیل
.
حذر کن مبادا تغافل کنی
خود این عقد بگشایی و بشکنی
.
که گر از تو یابد ظهور این عمل
به ذاتِ خداوندِ عزّ و جل
.
خدا و رسول و ملایک یقین
بَری از تو گردند با مؤمنین
.
مر این خطبه و این حدیث اِمتزاج
به این فارسییافت از اِحتجاج
.
پس از الف دوران چرخ فلک
به سیصد بیفزوده هفتاد و یک
.
که این نامه نامی اتمام یافت
به حمداللّه این کار انجام یافت
.
شد از نظمِ این خطبه دلپذیر
به لطف خداوند فارغ «صغیر»
.
ز مولی بدین نظم بهر صِلت
قبول و اثر باشدش مسئلت
.
.
#غدیریه
#حیدریه_صغیر_اصفهانی
#به_نام_خداوند_لوح_و_قلم
#ترکی
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی