حبیب ابن مظاهر علیه الرّحمه
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
مرحوم صغیر اصفهانی
.
از سخن سنجى من آشفته حال
شرح حال عشق را کردم سئوال
.
گفت من آگه نیم ز اسرار عشق
مات و حیران ماندهام در کار عشق
.
اینقدر دانم که عشق بى نظیر
هست اندر کشور هستى امیر
.
ملک را او پادشاهى مىکند
حکم از مه تا به ماهى مىکند
.
آسمان چون گوى در میدان اوست
دور زن از لطمهى چوگان اوست
.
کارها دارد عجایب بى شمار
که نشاید گفت یک از صد هزار
.
آتش افروز جهان عشق است عشق
خانمان سوز کسان عشق است عشق
.
دوست را با دوست ملحق مىکند
آن دو تن را فرد مطلق مىکند
.
مىزند بر پرده صد نقش عجیب
تا حبیبى را رساند بر حبیب
.
آرى آرى گشت عشق ذو فنون
بر حبیب ابن مظاهر رهنمون
.
تا رود آن سالک راه و داد
عارف روشن دل پاک اعتقاد
.
در زمین کربلا با شور و شین
جان دهد بهر حبیب خود حسین
.
همچنین بود از محبت با نصیب
آن که در ره همسفر شد با حبیب
.
سالخورده نخل بستان صفا
مسلم ابن عوسجه آن با وفا
.
بود اندر کوفه روزى آن جناب
عازم حمام از بهر خضاب
.
دید در بازار غوغائى بپاست
صحبت از جنگ و حدیث از نینواست
.
ناکسان کوفه از برنا و پیر
مىخرند آلات حرب از تیغ و تیر
.
غرق بهر فکر بود آن غم نصیب
ناگهانش در رسید از ره حبیب
.
گفت با مسلم حبیب این هاى و هوى
هیچ مىدانى چرا داده است روى
.
گفت نى بر گو تو گر دارى خبر
آگهم بنماى از این شور و شر
.
چرخ را بر گو دگر نیرنگ چیست
در خلایق گفتگوى جنگ چیست
.
گفت این قوم برى از نام و ننگ
با حسین ابن على دارند جنگ
.
تیغ بران از براى آن خرند
تا ز جسم یاورانش سر برند
.
اکبرش را غرق بحر خون کنند
ام لیلا را ز غم مجنون کنند
.
قاسم و عباس او را جسم پاک
همچو گل سازند از نى چاک چاک
.
چون که مسلم گشت آگه زین سخن
دود آهش رفت بر چرخ کهن
.
شد دلش از آتش غیرت کباب
گفت باید کردنم از خون خضاب
.
عاشق آرى گر به دعوى صادق است
غرق خون گشتن خضاب عاشق است
.
تا نباشد دست را از خون نگار
کى رسد بر دامن وصل نگار
.
الغرض آن هر دو پیر حق پرست
از جوانمردى ز جان شستند دست
.
هر دو را شد غیر حق محو از نظر
هر دو را عشق شهادت زد به سر
.
هر دو بگرفتند بر کف جان خویش
بهر ایثار ره جانان خویش
.
آمدند از کوفه بیرون با نوا
ره سپر گشتند سوى نینوا
.
راه طى کردند تا بردند راه
در حضور شاه بى خیل و سپاه
.
هست قولى کان دو رند پاک باز
کشته گردیدند هنگام نماز
.
قول دیگر آن که در آن سرزمین
شاه را دیدند بى یار و معین
.
جمع بهر کشتن آن شهریار
لشگرى چندان که ناید در شمار
.
وز حریم آن شه عرش آستان
مىرود بانگ عطش بر آسمان
.
طرفه بزمى چیده شاه کربلا
مىزند دور اندر آن جام بلا
.
مىگساران پا به هستى مىزنند
پاى بر هستى ز مستى مىزنند
.
چون خم مىآن دو رند باده نوش
بودشان دل ز انتظار مى به جوش
.
تا حریف چند ساغر در کشید
پس بدیشان گردش ساغر رسید
.
ابتدا مسلم به مى بنهاد لب
کرد از شه رخصت میدان طلب
.
شاه دین از مرحمت بنواختش
پس مرخصى سوى میدان ساختش
.
تاخت در آن عرصه چون شیر ژیان
بر رجز بگشود از مستى زبان
.
پس علم شد تیغ آتش بار او
آتش افشانى همى شد کار او
.
چند تن زان ناکسان خیره سر
جاى داد از پشت مرکب در سقر
.
عاقبت چون گل تنش صد چاک شد
وز ستم غلطان بر وى خاک شد
.
سرور دین با حبیب نیک پى
آمدند از مهر بر بالین وى
.
عشق و مستى بین وفادارى نگر
شیوه جان بازى و یارى نگر
.
کان بخون غلطیده گاه ارتحال
با حبیب این بودیش آخر مقال
.
که مده از دست دامان حسین
تا کنى جان را به قربان حسین
.
پس حبیب آن پیرمرد نیک خوى
کز جوان مردان عالم برد گوى
.
وقت شد یابد به محبوب اتصال
هجر او گردد مبدل بر وصال
.
ساخت جارى اشک خونین از دو عین
کرد حاصل اذن میدان از حسین
.
تاخت در میدان پى رزم عدو
گشت با یک دشت لشگر روبرو
.
آرى آن کو عشق و مستى پیشه کرد
کى به دل ز انبوه خصم اندیشه کرد
.
تیغ بر کف نعره از دل بر کشید
زان گروه بى حیا کیفر کشید
.
تیغ تیزش دم به دم از پشت زین
جاى داد آن ناکسان را بر زمین
.
کشت آن هم چندى از قوم پلید
تا به باغ خلد بر مسلم رسید
.
بارى از عشق آن دو پیر پاک جان
هم عنان گشتند با بخت جوان
.
اى شه لب تشنه اى سلطان عشق
اى شهید عشق در میدان عشق
.
هست عمرى تا صغیر ناتوان
دم ز عشقت مىزند روز و شبان
.
وز تو مىخواهد تو را در نشأتین
زان که محبوبش تو هستى یا حسین
.
.
.
#اصحاب_الحسین
#از_سخن_سنجى_من_آشفته_حال
#فارسی
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
نظر دهید