زبدةالاشعار

#ترکیب_بند
( 15 بند ) در استغاثه به درگاه حضرت احدیّت و وصف پنج تن آل عبا و مصائب سیدالشهدا (ع)

.
.
.
مرحوم عابد تبریزی
.
.
بند اول : #مناجات
.

ای پیشه ات کرامت و ای شیوه ات عطا
غرق تنعم از کرمت جمله مأسوا
.
ذات منزّه از صفت ونعت و بحث و فحص
ذکرت دوای شافی هر درد بی دوا
.
در پیشگاه عزّ و جلال تو خاضعند
ذرّات کون، خواه نهان خواه برملا
.
اکسیر عزّت تو به خاصیّت ازل
بخشد به قلب پاکدلان فیض کمیا
.
عزّت در آستان تو ساید جبین به خاک
شوکت به پیشگاه تو عجز است و ابتلا
.
مستضعفان ز فضل تو سر بر فلک، ولی
مستکبران ز قهر تو چون خاک، بی بها
.
چون تافت چهر لطف تو از بنده ای، شود
فرعون اگر بود، همۀ شوکتش هبا
.
خرد و کلان صباح و مسا بر درت به عجز
آن یک جبین به سجده و این دست بر دعا
.
انگیخت رحمتت پی ارشاد آدمی
بر راه راست سلسلۀ خیل انبیا
.
آدم به فتح باب نبوت علم گشود
تا بسته باب بعث نبی شد ز مصطفی
.
.
بر کون تافت جلوۂ انوار سرمدی
آمد برون ز پرده چو نور محمدی
.
.
بند دوم : #پیامبراسلام_مدح
.
نفسی به شکل حادث و با جلوۂ قِدَم
از قدس زد به عالم ناسوتیان قدم
.
منسوخ کرد ذکر اوائل به صیت خویش
حق گفت و زان نقوش أباطیل زد به هم
.
پر کرد از طنین هوالحق فضای کون
روزی که بود حکمروا خلق را صنم
.
یک فرد در برابر جمعی ز هر فریق
چون اختری محاط ز هر سوی در ظُلَم
.
اما شکست نور خدا موج تیرگی
پاشید هر چه بود ظلام و ظُلَم ز هم
.
از جوهر نفوس منزّه زدود شرک
توحید گشت در همه عالم از او علم
.
گسترد فرش قسط و عدالت چنان که بود
منظور کردگار توانا و ذوالنّعم
.
بگسیخت رشته های نظام کهن که بود
مبنای آن به تفرقه و کینه و ستم
.
تا بعد أو نه سلسلۀ شرع بگسلد
بنمود ره به امّت خود هادی اُمَم
.
.
کز عترت و کتاب بجویند راه راست
وز این دو ثقل باز ستانند کیف و کم
.
.
زین ره به امر خالق بیچون و لایری
گردید جانشین نبی میر اولیا
.
.
بند سوم : #حیدریه_مدح
.
نفس رسول و آیت حق شیر دادگر
حق را ظهور کامل و مصداق مشتهر
.
الگوی رادمردی مردان نیک نفس
معیار زندگانی نیکان خوش سیر
.
خصم خطا و حق کشی و فتنه و فساد
بنیاد کن ز دشمنی و اختلاف و شر
.
مجموعۀ فضایل ذات رسول حق
منظومۀ شرایع دین، هادی بشر
.
مفهوم انقلاب و تحرّک به امر دین
مصداق عدل و داد و به داد و دهش سمر
.
عدلش چنان به اوج که در موقف نماز
زان تیغ کینه بوسۀ خونین زدش به سر
.
عمری همه مصائب و دوری همه تلاش
آن را نه عدّ و حصر نه این را حد و شمر
.
زان داغها که یار علی بود در حیات
داغ بتول زانهمه شد جانگدازتر
.
با دست خود چو در دل خاکش نهان نمود
اندر دو چشم حق نگرش شام شد سحر
.
.
ناطق به حق لسان حق از غصّه باز کرد
با جان خفته در لحد آغاز راز کرد
.
.
بند چهارم:
زبانحال حضرت علی (ع) در #بقیع
#فاطمیه_شهادت
.
ای روشنی فزای چراغ شبانه ام
بی جلوۂ تو ظلمت محض است خانه ام
.
تا پژمرید روی گلت رنگ غم گرفت
باغ و بهار و گلشن و برگ و جوانه ام
.
تا دم زنم نمی زنم از غیر دم، که بود
نامت سرود و نغمه و شعر و ترانه ام
.
شبها سر مزار تو تنها کنم نوا
بیگانه تا خبر نشود از یگانه ام
.
غم باتو ره نداشت به دل، حال می کند
خون در جگر فشار زمان و زمانه ام
.
تنها گذاشتی تو مرا لیک مشکل است
تنها گذارد این شرر جاودانه ام
.
من خاضعم به پیش تو، من، کز سر خلوص
مسجود اهل عشق بود آستانه ام
.
چون بیندت به خاک دو چشمم، که بیدریغ
شستی غبارِ راهِ تو اشک روانه ام
.
تنها شریک درد حسین و حسن منم
بعد از تو ای غمت پی بردن بهانه ام
.
گاهی غم حسین کند خون سرشک من
گاهی حسن یگانه دُر خسروانه ام
.
.
بعد از من آنکه وارث میراث انبیاست
عالم طفیل و او به همه میر و مقتداست
.
.
بند پنجم:
#حسنیه_مدح
.
آری حسن به قول علی میر مؤمنین
دست خدای بود که آمد ز آستین
.
ستوار کوه حلم و بلند آیت وقار
سرشار بحر بینش و رکن بنای دین
.
جنگی به رنگ صلح علیه ستمگران
چونانکه کند ریشۀ بیداد و کفر و کین
.
دشمن به اوج قدرت و انصار ناتوان
اسلام در مخاطره در بین آن و این
.
با بینش خدایی و ادراک معنوی
دریافت آن به حکمت حق آیت مبین
.
کز جنگ جز شکست نصیبی نمی برد
افتد از این شکست خلل در اساس دین
.
اما به صلح، دین رهد از آفت زوال
به به از این درایت و اندیشه رزین
.
صلحی که بود ضامن حفظ و بقای شرع
صلحی که بود هادم اوهام مفسدین
.
زین صلح شد زمینه مهیا که پر کند
از صیت حق حسین، همه پهنۀ زمین
.
زین صلح شعله های فتن برنشست، تا
خیزد به دشت عشق، چنان شور آتشین
.
.
ذرات کاینات به شور آمد و نوا
تا زد علم به دشت بلا شاه کربلا
.
.
بند ششم:
#حسینیه_مدح
#حسینیه_شهادت
.
بگشود شقّه پیرهن رایت حسین
تسخیر کرد کون و مکان دولت حسین
.
شد جذب دشت غم که کند قبله گاه عشق
هرچند میکشید حرم منّت حسین
.
مرهون او مساعی افراد انبیا
شد زنده نام جملگی از شوکت حسین
.
اسلام سرخ رو شد و احکام روسفید
تا سوده شد به خاک سیه صورت حسین
.
بگرفت مایه، نَفسِ همه انقلابها
از شورش مقدّس و از نهضت حسین
.
تفسیر شد چنانکه خداوند گفته بود
احکام مصحف از عمل و نیّت حسین
.
یاد آور یگانگی ذات کبریا
در کثرت گروه جفا وحدت حسین
.
نجوای او به قتلکه آنگونه پرطنین
کآفاق و انفس است پر از صحبت حسین
.
اکسیر شور عشق شود آب هفت بحر
گر ذرّه ای بدان رسد از تربت حسین
.
ذرّات گر شوند مجاهد به راه عشق
بوسند چون غبار، درِ همّت حسین
.
.
او منعم است و هر که جز او ریزه خوار او
چون ذرّه جذب چهرۀ خورشیدوار او
.
.
بند هفتم
.
با چشم لطف و مرحمت او گر نظر کند
کافر به زمره شهدا ترک سر کند
.
او با تکلمی ز لب هاتفی خطاب
کین و عداوت از دل دشمن به در کند
.
هر نفس پاک یکنفسش همنفس شود
جز او ز هر چه داشته صرف نظر کند
.
نخل حقایق ازلی بارور شود
چون نفحۀ بهار به هر جا گذر کند
.
هرچند پر نشیب و فراز است راه عشق
هموار گه به پا کند و گه به سر کند
.
طفلی ز مهد خیزد و مردانه جان دهد
آنجا که شور عشق حسینی اثر کند
.
جز راه او رهی به حقیقت نمی رسد
هر چند سعی، راهروی بیشتر کند
.
اسلام اوست آنچه جهان را کند بهشت
جز آن بهشت نیز چو باشد سقر کند
.
ره مشکل است و پرخطر امّا توان سپرد
او یک نظر به چشم عنایت اگر کند
.
آن قدرت خدا که به یک لفظ قادر است
با امر حق جهان همه زیر و زبر کند
.
.
ذات خدا نهان و عیان نور وجه او
از او و نور او همه جا پر ز گفتگو
.
.
بند هشتم
.
عالم پر از ندای حسین و نوای اوست
دل در افغان به زمزمۀ نینوای اوست
.
گلشن شود ز خون شهیدان اگر جهان
ذوق و صفایش از چمن کربلای اوست
.
روزی جهان بگیرد اگر بانگ یا الاه
شک نیست کز تموّج بانگ رسای اوست
.
آب بقا که زندگی جاودان دهد
در پیش عارفان اثر خاکپای اوست
.
تنها نه از جهان که ز جان نیز بگذرد
صاحبدلی که شیفته و مبتلای اوست
.
کو دردمند عشق نگردد پی دوا
کاین درد را علاج ز دارالشفای اوست
.
از شوق باغ خلد نلرزد، اگر دلی
اندر هوای بارگه کربلای اوست
.
مفتون هر تعلّق و مجذوب هر هوس
کفر است گفتن اینکه دلم آشنای اوست
.
نشناخت بی حسین خدا را کسی به حق
در جمله ماسوا نه خدا جز خدای اوست
.
دین جست لیک هیچ نشانی ز دین ندید
سرگشته ای که چشم به سوی سوای اوست
.
.
آری چراغ اگر نبود در شب سیاه
رهرو کجا تمیز دهد راه را ز چاه
.
.
بند نهم
.
روزی که خاک دشت بلا موج خون گرفت
رنگ شفق از آن فلک آبگون کرفت
.
روزی که شد شکسته عمود خیام دین
سستی اساس قائمۀ کاف و نون گرفت
.
روزی که دیو چیره به افرشته شد، ز بهت
عقل بسیط راه دیار جنون گرفت
.
روزی که موج خیز بلا فُلک دین شکست
تشویش، گردش فَلَک بیستون گرفت
.
در حیرتم که خون فرو رفته در زمین
چون سرکشید و دامن افلاک چون گرفت
.
گم کرد آدمیّت خود آدمی و ز آن
ببرید راه و پیش ره رهنمون گرفت
.
جز خون نخواست دیدن و جز رنگ خون ندید
چشمی که بی فروغ شد و رنگ خون گرفت
.
بخت بلند دامن خوبان ز کف نداد
راهِ بدان طبیعت پست و نگون گرفت
.
دستی به دستیاری دست خدا شتافت
یکدست دست یاری قوم زبون گرفت
.
جانی به اوج لایتناهی گشود بال
نفسی حضیض ذلّت دنیای دون گرفت
.
.
آن یافت جاودانگی از اوج ارتقا
این شد تباه و فاسد و فانی و بی بها
.
.
بند دهم
.
تنها نه شاه کشور امکان ز جان گذشت
در راه دوست از همه کون و مکان گذشت
.
آری به غیر دوست که نبود گذشتنی
از هر چه در زمین و زمان می توان گذشت
.
از آفتی که نخل کهن را ز ریشه سوخت
داند خدا چه بر سمن و ارغوان گذشت
.
مرغی که دام حادثه بودش مضیق خاک
بگشود بال و از سر این خاکدان گذشت
.
خاری که برگ غنچۀ تر خست نیش آن
چون تیر زهرگین ز دل باغبان گذشت
.
کل پژمرید و غنچه به خون خفت و برگ سوخت
یارب کدام آفت از این گلستان گذشت
.
آب بقا نثار لبی کو شرار دل
خشکید و تشنه از لب آب روان گذشت
.
سروی شکست تا که جبینی به خون نشست
قدّی خمید تا که خدنگ از کمان گذشت
.
بگذشتن از سر دو جهان مشکلی نبود
امّا ندانم از ثمر دل چسان گذشت
.
پیر طریق عشق و ولیّ جهانیان
صد ره ز جان گذشت کز آن نوجوان گذشت
.
.
یک تن به حال مرگ و دو جان بر لب از وفا
گویی که بود جان یکی و کالبد دو تا
.
.
بند یازدهم
.
بازار عشق گرم شد و رونق بلا
تا غوطه زد به موجۀ خون شبه مصطفی
.
بشکفت زخمها به تنش همچو گل وزان
بگرفت رنگ خون رخ سلطان کربلا
.
بگرفت پا نهال برومند باغ دین
در پای آن فتاد چو سلطان دین ز پا
.
تا انعکاس خون علی جلوه گر بود
هرگز زباغ دین نسرود رونق و صفا
.
ننشست بانگ شور امامت به گوش او
بشنید تا ز نفس رسالت بیا بیا
.
اسلام، تا ز آفت بیداد وارهد
شد اصغرش وقایه و شد اکبرش فدا
.
هرگز خلل پذیر نباشد بنای دین
محکم ز خون پاک شهیدان شد این بنا
.
هرگز رواج و رونق آن نشکند که هست
از خون فروغ و جلوۀ این درّ پربها
.
هر ذرّه شور عشق شود در همه جهان
گر نکهتی ز دشت بلا آورد صبا
.
هر دست، تیغ گردد و برّد رگ فساد
چون بشنود حدیث دلیران کربلا
.
.
جائیکه شاه تشنه لب از اکبرش گذشت
سر سود بر سپهر کسی کز سرش گذشت
.
.
بند دوازدهم
.
زینب نگار حجلگی حرمت حجاب
شرح حیا و معنی شرم، آیت حجاب
.
هر شاهدی مزین اگر از حجاب شد
افزود او ز عفّت خود زینت حجاب
.
زان ظلمت شبانه و بنشاندن چراغ
میخواست ابر ماه کند ظلمت حجاب
.
قومی که خواست پردۀ اسلام بردرد
لرزید از مشاهدۀ صولت حجاب
.
زینب به کوفه پرده به رخسار اگر نداشت
دلها نبود دستخوش هیبت حجاب
.
گفتند مرتضاست که گوید سخن بلی
این آیتی نبود مگر آیت حجاب
.
چون صورتش ندیده صدایش شنیده شد
زینب علی خیال شد از دولت حجاب
.
اسلام بی حجاب ندارد قبول زن
حاکی است از حجاب درون صورت حجاب
.
هست از حجاب قیمت زن در همه فعال
هرگز مگو که هست ز زن قیمت حجاب
.
تقوی و پرده هیج جدایی پذیر نیست
تقوی چو نیست هیچ نه خاصیّت حجاب
.
.
اسلام کشتی است و بود لنگرش حجاب
گر آن نه، این یکی همه باشد در اضطراب
.
.
بند سیزدهم
.
در بزم عشق دردکشی باده در کشید
پای تعلق از همه عالم به در کشید
.
در اوج ذوق مستی و شوق حضور دوست
بشکست جام و ساغر خونین به سر کشید
.
تاریخ را ورق زد و هر صفحه لکّه دید
بزدود و جای آن خطی ازنور و زر کشید
.
تا دیده غیر دوست نبیند به کاینات
نقشی ز حسن او به سواد بصر کشید
.
شب تیره بود و دامن آفاق پر کدر
روشن خطی به جیب افق چون سحر کشید
.
بت بود و بت پرستی و آوای غول و دیو
او لب گشود و نعرۀ الله برکشید
.
شوری فکند در همه ذرّات کائنات
بر نقش کفر خط زوال و خطر کشید
.
یکباره سوخت کشتۀ بیداد و کینه را
تا آن فروغ لامعه چون شعله سر کشید
.
هر چند بوسه زد به سرش تیغ ناکسان
او دست لطف بر سرنوع بشر کشید
.
می رفت کاروان بشر در ره خطا
این کاروان به راه فلاح و ظفر کشید
.
.
آری اگر حسین نبود و قیام او
گمراه بود آدم و منفور، نام او
.
.
بند چهاردهم
.
گلبوتۀ شهادت و گلواژۀ جلال
گلگونۀ جمال دلارای ذوق و حال
.
آویزۀ رواق ضریح شهید عشق
انگیزۀ تخیل اندوه و ابتهال
.
نقش و نگار صفحۀ دلدادگی و شور
شیرازہ بند دفتر آزادی و جلال
.
درّی ثمین نثار پسین در حضور دوست
تکمیل زیب بزم لقا محفل وصال
.
خورشید در تجلی و اندر نما سهیل
کوچک ولی بزرگتر از حیطۀ خیال
.
نشکفته غنچه ای همه عمرش تبسمی
نوجلوه اختری همه دورش دم زوال
.
روح صفا و قرعۀ نبض وجود عشق
خون رگ شهامت و سیّالۀ کمال
.
اخطار جاودانه به بیداد و حق کشی
اعلان حق به چیرگی ظلمت و ضلال
.
پیکان زهردار چو بوسید حلق او
زد خنده ای و کرد ز تاریخ این سؤال
.
آیا سزای آنکه دم از عشق حق زند
اینست در تداوم ایّام ماه و سال
.
.
آری حقیقت است که هرکس که حق بگفت
خونش چو لعل، خنجر الماس گونه سفت
.
.
بند پانزدهم
.
از لاله دید پرچمنی در برابرش
آمد دمی که بر سر نعش برادرش
.
لبریز، برکه ای به تموّج ز خون گرم
غلطان در آن، برادر با جان برابرش
.
خاک سیه شفق زده همچون افق ز خون
وز موج آن گرفته چو مه، روی انورش
.
چون شاخه ای که بشکند از نخل بارور
تیغ جفا دو دست فکنده ز پیکرش
.
آن ساقیی که داشت بسی چشمها به راه
خون کرده دور چرخ ستمگر به ساغرش
.
صله چشمه خون ز دیده به دامن نثار شد
تا بر سترد ژالۀ خونین ز عبهرش
.
انگیخت شور حشر ز درد درون چو دید
بر روی خاک، قامت غوغای محشرش
.
زنگار دود آه، رخ چرخ تیره کرد
شنگرف خون چو دید به یاقوت أحمرش
.
عنقای قاف همت و مردانگی و عشق
در خاک و خون طپیده چو بشکسته شهپرش
.
گویی نشد مجال که سر گیردش ز خاک
زین روی رو نهاد به روی برادرش
.
نالید کای نهال برومند باغ دین
بشکست قامتم چو شکستی ز باد کین
.
.
.
.
#حسینیه_عابد_تبریزی
#پیامبراسلام_حیدریه_فاطمیه_حسنیه #حسینیه_شهادت #فاطمیه_شهادت
#ای_پیشه_ات_کرامت_و_ای_شیوه_ات_عطا
#ای_روشنی_فزای_چراغ_شبانه_ام
#بگشود_شقه_پیرهن_رایت_حسین
#عالم_پر_از_ندای_حسین_و_نوای_اوست
#روزی_که_خاک_دشت_بلا_موج_خون_گرفت
#زینب_نگار_حجلگی_حرمت_حجاب
#فارسی
#زبدةالاشعار

متن پیشنهادی:  قلبم به شوق رویت در سینه ام تپیده #فاطمیه_شمس_شاب_تبریزی

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی