زبدةالاشعار

این جامه سیاه فلک در عزاى کیست؟ #حسینیه_وصال_شیرازی

چهارده بند #ترکیب_بند عاشورایی
از مدینه تا مدینه
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki
.
مرحوم وصال شیرازی
.
این جامه سیاه فلک در عزاى کیست؟
وین جیب چاک گشته صبح از براى کیست؟
.
این جوى خون که از مژه خلق جارى ست
تا در مصبیت که و در ماجراى کیست؟
.
این آه شعله ور که ز دلها رود به چرخ
ز اندوه دل گداز و غم جانگزاى کیست؟
.
خونى اگر نه دامن دلها گرفته است
این لخت دل به دامن ما خونبهاى کیست؟
.
گر نیست حشرو در غم خویش است هر کسى
در آفرینش این همه غوغا براى کیست؟
.
شد خلق مختلف ز چه در نوحه متفق؟
زین گونه جنّ و انس و ملک در عزاى کیست؟
.
هندو و گبرو مومن و ترسا به یک غمند
این جان از جهان شده تا آشناى کیست؟
.
ذرّات از طریق صدا نوحه مى کنند
تا این صدا زناله اندوه فزاى کیست؟
.
صاحب عزا کسى است که دلهاست جاى او
دلها جز آنکه مونس دلهاست، جاى کیست؟
.
.
آرى خداست در دل و صاحب عزا خداست
ز آن هر دلى به تعزیه شاه کربلاست
.
.
شاهنشهى که کشور دل تختگاه اوست
محنت، سپاهدار و مصیبت سپاه اوست
.
آن شاه بى رعیت و سردار بى سپاه
کاسلام در حمایت و دین در پناه اوست
.
آن سید حجاز که در کیش اهل راز
کفر است سجده اى که نه بر خاک راه اوست
.
آن بیکسى که با همه آهن دلى سنان
بر زخم دل زطعن سنان عذر خواه اوست
.
هر زخم او دهانى و پیکان، زبان آن
و آن جمله یکزبان به شهادت گواه اوست
.
گویى که سقف چرخ چرا شد سیاه رنگ؟
از دود آتشى است که در خیمه گاه اوست
.
گفتى، گناه او چه؟ که شمرش گلو برید
انصاف و رحم و جود و مروت گناه اوست
.
جز این که شد زیارت او زندگى فزا
دیگر چه چاره بهر غم عمر کاه اوست؟
.
بر کربلاى او نرسد فخر کعبه را
کان یوسف عزیز امامت به چاه اوست
.
.
سبط نبى فروغ ده جرم نیرَین
رخشنده آفتاب سپهر وفا حسین
.
.
اى دل اگر تو را قدرى درد دین بود
قدر حسین و تغزیه اش بیش از این بود
.
انصاف ده که جسم تو بر خوابگاه ناز
و آن گه به خاک آن بدن نازنین بود؟
.
این شرط دوستى است که او تشنه لب شهید
ما را به کام شربت ماء معین بود؟
.
ما آب سرد را به تکلف خوریم و او
سیراب ز آب خنجر شمشیر لعین بود؟
.
ما اشک ازو مضایقه داریم و چشم ما
بر چشمه سار کوثر خلد برین بود؟
.
ما آب شور بسته بر او کوفیان فرات
این فرق بین که با اثر مهر و کین بود؟
.
او بیدریغ سر دهد از بهر ما به تیغ؟
ما را دریغ ازو دلى اندهگین بود؟
.
ما پروریم جسم خود از ناز و اى دریغ
کآن جسم ناز پرور او بر زمین بود!
.
عشرت کنیم و تغزیه اش مى کنیم نام
حاشا که راه و رسم محبت چنین بود!
.
.
هر لحظه سر گذشتى ازو گوش مى کنیم
ناگشته زیب گوش، فراموش مى کنیم!
.
.
اى چرخ از کمال تو تیرى رها نشد
کازاده اى نشان خدنگ بلا نشد
.
دور تو بر خلاف مراد است اى دریغ
بس کام ناروا شد و کامت روا نشد!
.
از بوالبشر گرفته بگو تا به مصطفى
آن کیست کز تو خسته تیغ جفا نشد؟
.
آدم نشد جدا ز تو از گلشن بهشت
یا نوح از تو غرقه بحر فنا نشد
.
عیسى نگشت بسته دارت؟ چرا نگشت!
یحیى نشد قتیل زتیغت؟ چرا نشد!
.
دندان مصطفى نشکست از عناد تو؟
یا حمزه از تو خسته زخم عنا نشد؟
.
نشکافت از تو تارک حیدر به تیغ کین؟
یا درد دل حواله خیر النساء نشد؟
.
اى طشت واژگون مگر از حیله هاى تو
در طشت، پاره جگر مجتبى نشد؟
.
با این همه تطاول و با این همه خلاف
ظلمى به سان واقعه کربلا نشد
.
.
کارى نکرده اى که توان باز گفتنش
ور باز گویمت نتوانى شنفتنش!
.
.
شاه عرب چو سوى عراق از حجاز شد
شد بسته راه مهر و در کینه باز شد
.
ایمان به کفر و سبحه به زُناّر شد بدل
اسلام پایمال و حقیقت مجاز شد
.
هر جا که نیزه اى ز سرى سر بلند گشت!
هر جا که ناوکى به دلى دلنواز شد!
.
رازى نهان نماند زغمازى سنان
از بس که رخنه ها به دل اهل راز شد
.
بر جسمهاى پاک و بدنهاى چاک چاک
نعل سمند و خاک زمین پرده ساز شد!
.
بنشست بس که خاک و روان گشت بس که خون
هر پیکرى ز غسل و کفن بى نیاز شد!
.
از چار سو رسید به او ناوک سه پر
چندان که شاه عرصه دین شاهباز شد!
.
گردن چنان فراخت که بگذشت از سماک
رمح سنان چو از سرشه سرفراز شد
.
و آن گه برهنه پرده نشین دختر بتول
ز او رنگ ناز بر شتر بى جحاز شد
.
.
آن دم ببست راه فلک از هجوم آه
کافتاد راه قافلۀ غم به قتلگاه
.
.
زینب چو دید پیکرى اندر میان خون
چون آسمان و، زخم تن از انجمش فزون
.
بیحد جراحتى نتوان گفتنش که چند؟!
پامال پیکرى نتوان دیدنش که چون؟!
.
خنجر در او نشسته چو شهپر که در هماى!
پیکان ازو دمیده چو مژگان که از جفون
.
گفت این به خون تپیده نباشد حسین من
این نیست آن که در بر من بود تاکنون
.
یکدم فزون نرفت که رفت از کنار من
این زخمها به پیکر او چون رسید؟ چون؟
.
گر این حسین قامت او از چه بر زمین؟
ور این حسین رایت او از چه سرنگون؟
.
گر این حسین من سر او از چه بر سنان
ور این حسین من تن او از چه غرق خون؟
.
یا خواب بوده ام من و گم گشته است راه!
یا خواب بوده آن که مرا بوده رهنمون!
.
مى گفت و مى گریست که جانسوز ناله اى
آمد ز حنجر شه لب تشنگان برون
.
.
کاى عندلیب گلشن جان! آمدى؟ بیا
ره گم نگشته خوش به نشان آمدى بیا
.
.
آمد به گوش دختر زهرا چو این خطاب
از ناقه خویش را به زمین زد به اضطراب
.
چون خاک جسم پاک برادر به بر کشید
بر سینه اش نهاد رخ خود چو آفتاب
.
گفت اى گلو بریده! سر انورت کجاست؟
وز چیست گشته پیکر پاکت به خون خضاب؟
.
اى میر کاروان گه آرام نیست خیز!
ما را ببر به منزل مقصود و خوش بخواب
.
من یکتن ضعیفم و یک کاروان اسیر
وین خلق بى حمیت و دهر پر انقلاب
.
از آفتاب پوشمشان؟ یا زچشم خلق
اندوه دل نشانمشان یا که التهاب؟
.
زین العباد را ز دو آتش کباب بین
سوز تب از درون و برون تاب آفتاب
.
گر دل به فرقت تو نهم، کوشکیب و صبر؟
ور بیتو رو به شام کنم کو توان و تاب
.
دستم ز چاره کوته و راه دراز پیش
نه عمر من تمام شود نه جهان خراب
.
.
لختى چو با برادر خود شرح راز کرد
رو در نجف نمود و سر شکوه باز کرد
.
.
کاى گوهرى که چون تو نپرورده نُه صدف
پروردگانت زارو، تو آسوده در نجف؟
.
دارى خبر که نور دو چشم تو شد شهید
افتاد شاهباز تو از شرفه شرف
.
تو ساقى بهشتى و کوثر به دست توست
وین کودکان زار تو از تشنگى تلف!
.
این اهل بیت توست بدین گونه دستگیر
اى دستگیر خلق! نگاهى به این طرف
.
این نور چشم توست که ناوک زنان شام
دورش کمان گشاده چو مژگان کشیده صف
.
چندین هزار تن، قدراندر ازو از قضا
با آن همه خطا همه را تیر بر هدف
.
هر جا روان ز سرو قدى جویى از گلو
هر سو جدا از تا جورى دست از کتف
.
تا کى جفاى نوح؟ لب نوحه برگشا
یعقوب سان بنال که شد یوسفت ز کف
.
چو نوح برگروه و چو یعقوب بر همه
نفرین «لاتذر» کن و افغان وا اسف
.
.
چندى چو شکوه هاى دلش بر زبان گذشت
ز آن تن، زبیم طعنه شمر و سنان، گذشت
.
.
در کوفه کاروان عزا چون گذار کرد
دوران ستیزه هاى نهان آشکار کرد
.
شد کربلا ز درد اسیرى ز یادشان
و اندوهشان زمانه یکى بر هزار کرد
.
در پرده شد حق و چو ندیدند کوفیان
بى پرده جلوه حجت پروردگار کرد
.
بردند خوارشان به بر زاده زیاد
تا کس چو دید خوارى شان افتخار کرد
.
کاى آل بوتراب چو بر حق نبوده اید
رسوا نمودتان حق و، بى اعتبار کرد!
.
طاقت ز دست زینب بیدل عنان ربود
گفت اى لعین عزیز خدا را که خوار کرد
.
شکر خدا که دولت پاینده ز آن ماست
ناحق کسى که تکیه به ناپایدار کرد
.
خواریم پیش خلق و به نزد خدا عزیز
ما را خدا ز روز ازل کامگار کرد
.
فردا که بهر ما و تو محشر به پا شود
بینى که کردگار کرا شرمسار کرد
.
.
در خشم رفت و خواست که زارش به خون کشد
ترسید از آن که بار مکافات چون کشد؟
.
.
چون شام جاى عترت شاه شهید شد
صبحى براى روز قیامت پدید شد
.
عهد ستم به آل نبى باز تازه گشت
پیمان غصه با دل ایشان جدید شد
.
آن در سپاس کاندُه عثمان زیاد رفت!
وین شادمان که دهر به کام یزید شد!
.
اسلام را به کفر شد آمیزش آن زمان
کان سر فروغ بزم یزید پلید شد
.
چون گوى آفتاب که شد زیور سپهر
آذین طشت زر سر شاه شهید شد!
.
با چوب خیزران به سر شه زدى که شکر!
کاین سر برید و قفل غمم را کلید شد!
.
اندیشه شهادت زین العباد کرد
دوزخ صفت به نعره «هل من مزید» شد
.
زینب چو این مشاهده بنمود شد زهوش
یکباره از حیات جهان نا امید شد
.
زد جیب جامعه چاک و به سر بر فشاند خاک
فریاد بر کشید و به پیش یزید شد
.
.
گفت اى یزید! ظلم به ما بیش ازین مکن
حق را به خود زیاده بر این خشمگین مکن
.
.
این غم رسیده را به من مبتلا ببخش
بر ما نگه مکن به رسول خدا ببخش
.
بر ما ستمکشان به جز این محرمى نماند
محرومیش ببین و به حرمان ما ببخش
.
خونى در او نمانده که ریزى به تیغ کین
ما را بریز خون و به این مبتلا ببخش
.
بسیار خون ناحق ازین قوم ریختى
او را به خون ناحق ما خونبها ببخش
.
ما را بکشتىّ و دعوى اسلام مى کنى؟
یکتن به صدق خویش بر این مدعا ببخش
.
بیمار و نوجوان و پدر کشته و اسیر
بر حرف او نظر مکن و ماجرا ببخش
.
خُرد است اگر درشتى ازو رفت در پذیر
زار است، بر ستیزه این بینوا ببخش
.
هر چند دل ز سنگ بود سخت تر، تو را
اى سنگدل! به این دل مجروح ما ببخش
.
دانى که ما نبیره سالار محشریم
ما را، زبیم پرسش روز جزا ببخش
.
.
چندان نیاز کرد که بگذشت از انتقام
اذن مدینه داد به آن بیکسان ز شام
.
.
چون خیمه زد ز شام به یثرب، امام ناس
آسوده گشت عترت پیغمبر، از هراس
.
یعقوب اهل بیت نبى با بشیر گفت
کاین مژده را به مژده یوسف مکن قیاس
.
رو در مدینه، قصه یوسف بگو به خلق
وز گرگ و پیرهن، سخنى گوى در لباس
.
آمد بشیر و، آمدنِ شه به خلق گفت
آشوب حشر کرد عیان از هجوم ناس
.
هر یک امید بار سفر کرده اى به دل
تا بیندش به کام و، به بخت آورد سپاس
.
دیدند مردمى زمصیبت سیاهپوش
دیدند خیمه اى زعزا قیر گو پلاس
.
آن یک زروى خویش، خراشان ترش جگر
وین یک زموى، خویش پریشان ترش هواس
.
یک کاروان ز زن، همه مردانِ شان قتیل
یک بوستان دُروده ریاحین شان به داس
.
آن یادگار آل عبا، شمع انجمن
اهل مدینه، واقعه پرسان به التماس
.
.
بر خاست زآن میان و، قیامت به پا نمود
یعنى بیان واقعه کربلا نمود
.
.
بس کن (وصال)! قصه محشر چه مى کنى؟
کردى قیامت، این همه دیگر چه مى کنى؟
.
بس کن (وصال)! کاین نفس شعله ناک تو
آتش به عالمى زد یکسر، چه مى کنى؟
.
قصد تو بود سوختن خلق، سوختند
این حرف سوزناک، مکرر چه مى کنى؟
.
جان تَذَرْوْ و فاخته را، سوختنى ز غم
شرح شکست سرو و صنوبر چه مى کنى؟
.
آه درون به طارم گردون چه مى برى؟
آیینه سپهر، مکدر چه مى کنى؟
.
تشویش جان حیدر و زهرا چه مى دهى؟
شرح بلاى آل پیمبر چه مى کنى؟
.
صد دفتر از بلاى حسین ار کنى رقم
نبود یک از هزار میسر، چه مى کنى؟
.
گویى سرش به طشت یزید آفتاب و چرخ
تعریف آفتاب به اختر چه مى کنى؟
.
گویى شب وداع وى و روز رستخیز
بیهوده، شب به روز برابر، چه مى کنى؟
.
.
چندان که مى نشینم ازین ماجرا خموش
خونین دلم ز سینه خروشد که برخروش!
.
.
یا رب! به نور دیده زهرا و آل او
یا رب! به زخم پیکر اختر مثال او
.
یا رب! به آن سر زسنان سر بلند او
یا رب! به آن تنِ زِ هَیون، پایمال او
.
یا رب! به آن سمند که در دشت کربلا
رنگین به خون راکب او گشته، یال او
.
یا رب! به ناله اى که اگر کافرى کشد
مسلم به خود حرام شمارد قتال او
.
یا رب! به گریه اى که اگر دشمنى کند
دشمن اگر چه سنگ، به گرید به حال او
.
یا رب! به بیکسى که اگر الغیاث گفت
جستى امان زتیغ و بدادى مجال او
.
یا رب! به آن که این همه را کرد و خصم را
بر وى نسوخت دل، زیمین و شمال او
.
کز لطف، جرم آن که ملول است بر حسین
بخشى و، روز حشر نجویى ملال او
.
ز آن سان که برکشنده او، وصل او حرام
سازم حرام، فرقت او بر وصال او
.
.
شیرازیان که تعزیه اوست کارشان
بخشاى جمله را، و ز ذلّت برآرشان
.
.
.
.

متن پیشنهادی:  چند داری چشم امّید، ای دلا! از روزگار؟

#حسینیه_ورود_محرم #وصال_شیرازی
#حسینیه_شهادت
#این_جامه_سیاه_فلک_در_عزاى_کیست
#فارسی
.
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️
.
🆔: @nohe_torki

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی