زبدةالاشعار

ذکر_مصیبت_معصوم_دوم36 #فاطمیه_متن_روضه

شرح وقایع از لسان فضّه سلام الله علیها
.
.

.
بزرگان مدینه گرد هم آمدند، به حضور امیرالمؤمنین علی علیه السّلام مشرف شدند و گفتند: «یا اباالحسن! فاطمه شب و روز گریه می‌کند، هیچ کدام از ما شب در رختخواب به خواب نمی رویم. روزها هم بر مشغله و کسب معاش آرام و قرار نداریم. ما از تو تقاضا می‌کنیم که فاطمه یا شب‌ها گریه کند یا روزها.»

.

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: «اشکالی ندارد. » وقتی علی علیه السّلام به سراغ فاطمه اطهر رفت، دید که گریه آن بانوی معظمه دمی آرام نمی گیرد و تسلیت گویی به او ثمری ندارد. هنگامی که چشم آن بانو به امیرالمومنین علیه السلام افتاد، لحظه ای ساکت شد.
.
امیرالمومنین علیه السّلام به وی فرمود: «ای دختر پیغمبر خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم! بزرگان مدینه از من خواسته اند که از تو بخواهم یا شب برای پدر بزرگوارت گریه کنی یا روز. »
.
فاطمه اطهر علیها السّلام گفت: «یا اباالحسن! من چندان در میان این مردم نمی مانم. به زودی از میان این مردم می‌روم. یا علی! به خدا قسم من شب و روز می‌گریم تا اینکه به پدرم ملحق شوم. » امیرالمومنین علیه السلام فرمود: «باشد، هر چه می‌خواهی همان بکن. »
.
علی علیه السّلام بعد از این ماجرا، اتاقی خارج از شهر مدینه برای حضرت زهرای اطهر ساخت که آن را بیت الاحزان می‌گفتند. موقعی که صبح می‌شد، فاطمه اطهر حضرت حسن و حسین علیهما السّلام را برمی داشت، از مدینه خارج می‌شد، به قبرستان بقیع می‌رفت و همچنان تا شب گریه می‌کرد. وقتی شب فرا می‌رسید، امیرالمومنین علیه السلام می‌آمد و فاطمه اطهر را به منزل خود باز می‌گرداند. حضرت فاطمه پس از فوت پدر بزرگوارش بیست و هفت روز به همین منوال زندگی کرد، تا اینکه بیمار شد و تا روز چهلم زنده ماند و آنگاه از دنیا رحلت کرد. به هنگام شهادت حضرت فاطمه، امیرالمومنین نماز ظهر را خوانده و به طرف منزل می‌رفت که ناگاه کنیزان را دید که ماتم زده و گریان به استقبال آن حضرت آمدند. امام علیه السّلام از آنها پرسید که چه خبر شده، چرا شما را ناراحت و مضطرب می‌بینم؟ گفتند: «یا امیرالمؤمنین! دختر عموی خود فاطمه اطهر را دریاب! گرچه گمان نمی کنیم به هنگام برسی. » حضرت امیر به سرعت وارد خانه شد و نزد فاطمه اطهر رفت. ناگاه دید که فاطمه اطهر در میان بستر خود که از پارچه کتان سفید مصری بود افتاده و به طرف راست و چپ می‌غلتد. علی علیه السّلام ردا را از دوش خود انداخت، عمامه را از سر مبارک خود برداشت و لباس خود را در آورد. آنگاه جلو رفت، سر مبارک حضرت زهرا را به دامن گرفت و فرمود: «یا زهرا! » ولی حضرت فاطمه پاسخی نداد. برای دومین بار فرمود: «یا بنت محمد المصطفی! » فاطمه اطهر باز هم جوابی نداد. حضرت امیر برای سومین بار صدا زد: «ای دختر آن کسی که زکات را در دامن عبای خود برای فقرا می‌برد! » اما باز هم جوابی نشنید. دوباره گفت: «ای دختر آن کسی که با ملائکه نماز خواند! » حضرت زهرا علیها السّلام باز هم جوابی نداد. علی علیه السّلام صدا زد: «یا فاطمة کلّمینی! (یعنی ای فاطمه! با من تکلم کن) من پسر عموی تو علی بن ابی طالب هستم. » حضرت فاطمه زهرا این بار چشم‌های خود را به روی حضرت امیر گشود. آنگاه به گریه افتاد. علی علیه السّلام هم گریان شد و به زهرای اطهر فرمود: «مگر تو را چه شده؟ من پسر عمویت علی هستم. »
.
📚بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۷۷
.
.
#فاطمیه_شهادت
#فاطمیه_متن_روضه
#متن_روضه
#فارسی
.

متن پیشنهادی:  قیامتی است گمانم قیامت مهدی است #مهدیه_سازگار

✍️ #زبدةالاشعار ✍️

🆔: @nohe_torki

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی