زبدةالاشعار

در وداع واپسین، آن شاه دین #وداع #ذهنی_زاده

وداع حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
.
✍️ زبدة الاشعار ✍️

?: @nohe_torki
.
مرحوم ذهنی‌زاده
.
در وداع واپسین، آن شاه دین
شد سر بالین «زین‌العابدین»
.
دید آن آتش به جان، افروخته
نیمه‌جانی دارد از تب، سوخته
.
گفت کای آرام جان! نور بصر!
حال تو چون است؟ بر گو با پدر
.
گفت: بابا! گر شوم افسرده‌حال
بازگویم شکر حیّ ذوالجلال
.
بنده‌ی فرمان‌برم، فرمان از اوست
دردمندم، درد از او، درمان از اوست
.
ــــــــــــ
.
گفت‌: بر‌گو با من، ای باب عزیز!
ز آخر کار خود و اهل ستیز
.
گفت: جانا! این ستم‌کاران پست
رشتۀ پیمان عهد ما گسست
.
تیغ نامردی هزاران آختند
بر گروه رادمردان تاختند
.
آتش جنگ و جدل افروختند
خرمن صلح و صفا را سوختند
.
لاجَرَم، جمعی ز هر سو کشته شد
رادمردانی به خون، آغشته شد
.
هم‌رهان بار سفر بستند باز
سرخوش از این معرکه، رستند باز
.
این منم جا مانده از این کاروان
پای‌بند رفتنِ سر بر سنان
.
شو کنون، از رفتن من باخبر
هم وداع آخرین آید به سر
.
ــــــــــــ
.
شاه را تا قصّه بر اینجا رسید
خون دل از چشم شه‌زاده چکید
.
گفت با زینب، به چشم خون‌فشان
کای تو از زهرای مرضیّه، نشان!
.
وی ز داغ لاله‌ها، دل‌داغ‌دار!
بهر من تیغ و عصا اکنون، بیار
.
خون‌فشان شد دیدۀ دخت بتول
گفت: فرمانت پی اجرا، قبول
.
لیک زین نکته مرا آگه نما
بر چه کاری آیدت تیغ و عصا؟
.
گفت: بر کف تیغ و تکیه بر عصا
رو کنم سوی نبرد اشقیا
.
در مصاف عشق، تا کاری کنم
باب تنها مانده را یاری کنم
.
ــــــــــــ
.
شه چو فرزندش در این تصمیم دید
جان و سر در محضر تقدیم دید،
.
گفت: جانا! کوری چشم رقیب
روز سختی‌ها نما صبر و شکیب
.
دشمنی که با شکیب افتد به خاک
تا قیامت برنخیزد از مغاک
.
مرد را گردون به زانو ناورد
مرد از غم، خم به ابرو ناورد
.
مرد اگر گردون به کام خود ندید
کام دل آرد ز ناکامی پدید
.
باش تا این رنگ‌رز، چرخ نگون
از خم وارون، چه رنگ آرد برون
.
بعد من، ای حجّت پروردگار!
هیچ بی‌حجّت نمانَد، روزگار
.
زآنکه میراث نبوّت ز‌آن توست
انبیا را دست بر دامان توست
.
ای ز تاب و تب، سرا‌پا سوخته!
چشم هستی بر وجودت دوخته!
.
گر تو هم خواهی یکی دامن به دست
دامن زینب ز هر دامن، بِه است
.
من که خود، خورشید چرخ مذهبم
بعد از این در آسمان زینبم
.
تابم آن‌جایی که آن‌جا زینب است
خواه روز روشن و خواه از شب است
.
عهد و پیمانی که دارد با منش
دست امّید من است و دامنش
.
«ما یکی روحیم اندر دو بدن»
هر کجا من نیستم، او هست، من
.
دوش با وی بزم رازی داشتیم
رازهایی در میان بگْذاشتیم
.
رازهایی بس نهان اندر نهان
نامد از فرط نهانی بر زبان
.
تا مبادا کس از آن بویی بَرَد
یا صبا یک نکته بر سویی بَرَد
.
دیده تا بر دیدۀ هم دوختیم
خطّ سِیر یک‌دگر آموختیم
.
رازهایی که به کس ناگفته‌ام
از زبان زینبی بشْنفته‌ام
.
ــــــــــــ
.
گفتنی‌ها گفته شد بی‌ کمّ و کاست
شه قد مردی به رفتن، کرد راست
.
گفت: من رفتم، خدا یار تو باد!
لطف حق، یار و مددکار تو باد!
.
گر سراغ من، بگیری در جهان
در تنور خولی‌‌ام، شب میهمان
.
میزبان، نامهربانی سر کند
بسترم از خاک و خاکستر کند
.
شاید امشب، بخت امدادی کند
مادرم زهرا ز من یادی کند
.
یادی از آن روزگار تیره‌تر
تیرگی بر روشنایی، چیره‌تر
.
نور حق را در خموشی خواستند
بر فرو بنْشانْدنش برخاستند
.
آتشی در بیت حق افروختند
دودمان آل حیدر سوختند
.
هر چه شد بین در و دیوار شد
سینۀ او زخمی از مسمار شد
.
ــــــــــــ
.
پشت اسبش بر نشست آن عرش‌جاه
رانْد مرکب، تند، سوی رزم‌گاه
.
از حرم آن‌سان به میدان تاختی
گو که اهل‌ بیت خود نشناختی
.
فارغ از فکر و خیال زینبش
دست لطفی زد به یال مرکبش
.
گفت: ای ارض و سمایت زیر پا!
زیر پای لنگر ارض و سما!
.
ذوالجناحا! بال بگْشا و ببال
بال بگْشا سوی عرش ذوالجلال
.
یوم عاشوراست، لیل داج نیست
بهتر از این دم، دم معراج نیست
.
کاین نه میدان ستیز است و فریب
کوی دل‌دار است و میقات حبیب
.
«ذهنیا»! آن بِه که شرح این محن
آید از «عمّان سامانی» سخن
.

متن پیشنهادی:  گیرنده کوفیه زینب باخوب جدا باشینا - گلوبدی نیزده قانلو باشین دیله قارداش #کوفه_سعدی_زمان

#وداع
#در_وداع_واپسین_آن_شاه_دین
#ذهنی_زاده
#فارسی
.
✍️ #زبدةالاشعار ✍️

?: @nohe_torki

نظر دهید

جستجو در نام شاعر یا مناسبت

Search
Generic filters
Exact matches only
Filter by Custom Post Type

کلمات کلیدی: فهرستاشعار14معصومموضوععاشورائیانماهشاعراصفهانیتبریزیاردبیلیزنجانی

جستجو در مصرع اول

Search
Generic filters

Filter by Custom Post Type

دسته بندی درختی

دسته بندی درختی